آریانا چطور خراسان و افغانستان شد
نام تاریخی افغانستان که ازآریانا به خراسان وسپس به افغانستان تغیریافت میپردازیم . نخست از آریانا سخن بمیان می آید. ازمناطق وسرزمین های که شامل قلمرو کشور آریانا می شد. سپس تغیرنام آریانا به خراسان وقلمروخراسان زمین باتذکری ازخانواده های حکومتگروحاکمان خراسان تبیین وبررسی می شود. درپایان ازافغانستان سخن میرود. چه زمانی کشور ما افغانستان نامیده شد واین نام چگونه وازکجا بمیان آمد؟
آریانا
نام افغانستان هرچند درفاصلۀ بیشتراز دوقرن اخیر به این کشور داده شد، اما پیشینۀ تاریخی این سرزمین وساکنانش به هزاران سال قبل بر میگردد. درآن گذشته ها کشورکنونی افغانستان بخشی عمده ای ازسرزمین بزرگی بود که آنرا «آریانا» یا » ایریانا» ویا » آریا وایریا» می خواندند. این نام ازهزار سال قبل ازمیلاد تا قرن پنجم میلادی به افغانستان امروزوبخش های از ایران کنونی، مناطقی درآسیای میانه وبخش هایی درشمال وغرب پاکستان اطلاق میگردید. محقق ومؤرخ قدیمی یونان اراتوس تینس (Eratosthenes ) درنیمه ی قرن سوم پیش ازمیلاد، آریانا را نام قدیم و گذشتۀ دور افغانستان می خواند.
دکتورمحمد حسن یمین پروفیسور ومحقق علم تاریخ افغانستان، درمورد حدود و وسعت قلمرو سرزمین آریانا می نویسد: « استرابو جغرافیا نگار ومؤرخ یونانی براساس گفتارارا توتینس حدود و ثغور آریانا وبه همین گونه » بطلیموس وبیلو» ولایات آریانا را درهفت ولایت این چنین مشخص ساخته اند:
۱ ـ مارجیانا ( حوزۀ مرغاب)
۲ ـ بکتریانا ( بلخ وبدخشان)
۳ ـ هریوا ( حوزۀ هرات )
۴ ـ پاروپامیزاس ( حوزۀ کابل وهزاره جات )
۵ ـ درانجیانا ( حوزۀ سیستان )
۶ ـ اراکوزیا ( حوزۀ ارغنداب )
۷ ـ گدروزیا ( حوزۀ بلوچستان ) »
سرزمین آریانا به عنوان یکی ازکانونهای هفتگانۀ تمدن کهن جامعۀ بشری محسوب می شود. آریانا در زمرۀ سرزمین های چون: بین النهرین، مصر، سواحل شرق مدیترانه، چین، نیم قارۀ هند، شبه جزیرۀ یونان، ایتالیا وروم قدیم است. ساکنان این سرزمینها هزاران سال قبل دربخش های مختلف علوم ریاضی، نجوم، طب، حکمت، تجارت، کشتی رانی، نقاشی، ایجاد الفباء، زراعت، صنایع دستی، هندسه وغیره دارای تمدن درخشانی بودند ودرواقع پایه های تمدن امروزین جامعۀ انسانی را درسیارۀ زمین گذاشتند. آریانا درمیان حوزه های تمدنی مذکور از دو تا سه هزارسال قبل ازمیلاد مسیح دارای زراعت وآبیاری وشهر های آباد وپرجمعیت بود. ونقطۀ اتصال میان تمدنهای بزرگ یونان، چین، هند وبین النهرین محسوب می شد.آیین زرتشت یا زردهشت درصدها سال قبل ازمیلاد مسیح توسط مبلغ وبنیانگذارآن به همین نام از بلخ کنونی افغانستان که » بکتریا» یا » بکتریانا» نام داشت، ظهورکرد. بلخ یا » باکتریا» مرکز وپایتخت مملکت آریانا بود. به نوشته یک مؤرخ ومحقق کشور به نقل از کتاب» سحرگاه آیین زرتشت» تألیف آر. سی. زاهنر چاپ نیویارک: «… از روایت پارسیان هند که ازباز ماندگان زردهشتیان پیش از اسلام هستند وسنن ملی شانرا به دقت حفظ کرده اند چنین بر می آید که وی درسدۀ ششم پیش از میلاد مسیح درسرزمین باختر واقع درشمال افغانستان کنونی دربین قبایلی ظهور کرده بود که خودرا آرین می نامیدند. کتاب مقدس آیین زرتشت «اویستا» نام داشت که درآن عقاید وتعالم مربوط به آیین زرتشتی وموضوعات دیگری بیان گردیده بود. نوشته هایی بروی سنگ که ازدوران امپراطوری هخامنشیان دربیشترازشش قرن قبل از میلاد مسیح منسوب به کتاب اویستا بدست آمده است نشان میدهد که بیشترین ولایات ومناطق سرزمین آریانا درکشور کنونی ما موقعیت داشت. از ۱۲ ولایت آریانا درآن کتیبه های سنگی بدینگونه نام برده می شود:
۱ ـ هرکانیا (گرگان)
۲ ـ پارتیا (درۀ خراسان)
۳ ـ زرانکا ( زرنج)
۴ ـ ایریا (هرات)
۵ ـ خوارزمیا (خوارزم)
۶ ـ بکتریانا (بخدی، بلخ)
۷ ـ سغدیانا(سغد)
۸ ـ گندارا (حوزه کابل وسند)
۹ ـ ستا گیدیا (هزاره جات ومناطق مرکزی افغانستان)
۱۰ ـ اراکوزیا (حوزۀ ارغنداب)
۱۱ ـ ماکا( مکران وبلوچستان(
۱۲ ـ ساکا( خاک های سکایی سیستان)
ظهور زرتشت وآیین زرتشتی که برخی زرتشتیان اورا درجملۀ پیغمبران الهی محسوب میدارند حاکی از تکامل وپیشرفت انسانی و وجود تمدن دردیار وسرزمین کهن آریانا بود. عده ای معتقد اند که آیین زرتشت برخلاف تصور وباوری ناشی ازعدم آگاهی تعالیم اصلی این آیین ویا دراثر تحریفی که به آن واردشده است نه برمبنای آتش پرستی بلکه برمبنای یکتا پرستی قرار دارد. خداوند یکتا درآیین زرتشتی»اهورا مزدا» (هستی بخش بزرگ ودانا) خوانده میشود وتعالم این آیین برمبنای دستوراخلاقی: » اندیشه ی نیک»، » گفتار نیک»، و» کردارنیک» استوار است.
در دورۀ ظهور زرتشت، آریانا دارای حکومت واداره بود. واین دلیل دیگری برموجودیت تمدن کهن بشری در آریانای گذشته محسوب می شود. زرتشت رهبر ومبلغ آیین خود توانست زمامدار یا پادشاه ولایت باکتریانا یا بلخ مرکزآریانا را که «گشتاسب» نام داشت به آیین زردشتی معتقد بسازد. پس ازآن آیین زردشتی از بلخ به سایر ولایات وقلمرو سرزمین آریانا وحتی خارج ازآن بسوی شمال غرب وغرب گسترش یافت. برغم آنکه پایتخت مملکت آریانا در باکتریا یا بلخ وسراسرقلمروآریانا بعد از ظهور زرتشت مورد هجوم ویورش قبایل» مادها» و»پارتها» یا» پارسها» ازشمال غرب وغرب وسپس قبایل بدوی وبیابانگرد صحرای مغولستان ودشت های آسیای مرکزی قرارگرفت، اما آیین زرتشت درقلمرو آریانامهاجمان را مجذوب خود ساخت. بگونه ای که درمطالعه وبررسی تاریخ آریانا دیده می شود که مهاجمان ویورشگران از بیرون قلمرو آریانا با ایجاد دولت ها وامپراطوری های مقتدردراین قلمرو بیشتربه آیین وفرهنگ ساکنان آریانا گرویدند وبا وجود یک دوره ستیزه گری و ویرانی درترویج وگسترش فرهنگ آرین زمین ازآیین ودین تا زبان آن تلاش کردند.
درحالیکه قسمت اعظم حدود قلمرو آریانا را آنگونه که تذکر رفت کشور کنونی افغانستان تشکیل میداد اما بعداً درقرن بیست میلادی محمد رضاشاه مؤسس خاندان پهلوی درایران همان نام آریانا یا ایریانا را با اندک تغییر لفظی به نام ایران به سرزمینی گذاشت که از کشورپارس یا فارس قدیم وبخشی از قلمروآریانای کهن تشکیل یافته بود. پروفیسور محمد حسین یمین محقق ونویسندۀ افغانی به نقل از «هانری ماسه» محقق غربی درمورد تاریخ وتمدن ایران این مطلب را مورد تأیید قرار میدهد: « نام ایران برای کشورایران امروزی نامی است بسیار تازه که از مدت تقریباً ششش دهه بدین سو برفارس کهن اطلاق شده است. آنهم بنا برملحوظات ویژه وبا تحلیل اینکه همه موارث تاریخی، مدنی وفرهنگی مملوازافتخارات دیرینۀ آریانا دراین واژه خلاصه شده است. یعنی این نام به صورت آگاهانه بر فارس (پارس وبه شکل لاتین آن پرشیا) اطلاق گردیده است. چنانکه رضا شاه مؤسس سلسله پهلوی که به گذشتۀ پر افتخار ایران کهن (به قول خودش) توجه بسیارداشت کمی پس از رسیدن به سلطنت تصمیم گرفت کشور او که تا آن زمان معروف به فارس بود ایران خوانده شود. »
همچنان این محقق ونویسندۀ افغانستان در بخشی دیگر ازتحقیقات خود مینگارد: « سرپرسی سایکس دراین باره مینویسد: » اهل کشوریکه به زبان انگلیسی پرشیا( Persia) نامیده میشود آن کشور را ایران وخودشان را ایرانی میخوانند واین لفظ همان است که دراویستا » ایریا» ضبط شده ومعنای آن خاک آریان است، بنا برآن این لفظ ایران هرگاه به اصطلاح سیاسی امروزه استعمال شود محدود به کشور و دولت جدیدی است که انگلیسها آنرا پرشیا ( Persia ) میخوانند.» ( سرپرسی سایکس، تاریخ ایران، ترجمه تقی گیلانی، تهران ۱۳۲۳، ص ۵ ) »
دیا کونوف» با استناد به آثار استرابو وتأکیدقول وی میگوید:» به کاربستن صفت ایرانی ممکن است چنین تعبیر شود که صحبت برسرزبان، دولت وکشورایران است، چنانکه برهمه معلوم است اصطلاح ( ایران) به صورت باستانیش یعنی » آریا» درآغاز شامل فارس نبوده است.»
( دیاکونوف، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، چاپ تهران، سال ۱۳۴۵، ص ۵۸۱)
و درمورد جدیداً تسمیۀ فارس به ایران درکتاب ارانسکی( زبانهای ایرانی) آمده است: » کلمۀ ایران به عنوان کشور جدید خاورمیانه فقط درپایان قرن نوزدهم به چشم میخورد وتنها درسال ۱۹۳۵ بود که دولت ایران( فارس) این کلمه را رسماً به نام قدیمی Persia بع عنوان نام رسمی کشورخود پذیرفت به همین جهت خلط کلمه Iran درمعنی جدید رسمی با همین کلمه درمعنی تاریخی آن که غالباً به چشم میخورد اشتباه فاحشی است. » ( یوسف اراسکی، زبانهای ایرانی، ترجمه علی اشرف صادقی، تهران، نشر سخن، ۱۳۷۸، ص ۳۴ ) »
بعد از نامگداری ایران توسط محمد رضا شاه به سرزمین فارس وبخشی از آریانا درکشور ایران این ذهنیت واعتقاد ایجاد شدکه تمام نشانه ها وافتخارات گذشتۀ سرزمین آریانا متعلق به ایران امروز است. حتی برمبنای چنین ذهنیت وباورنادرست، آن عده از دانشمندان، مبارزان، سیاستمداران، عرفاء وشعرای که درقلمرو افغانستان کنونی زاده شده اند ازسوی ایرانیها متعلق به خودشان قلمدادشده وایرانی خوانده می شوند. آنگونه که مولانا جلال الدین بلخی، حکیم ابوعلی سینای غزنوی، امام فخر رازی، ابومسلم خراسانی و…. که همه درمناطقی از افغانستان کنونی تولد شده اند شاعران وحکیمان ایرانی نه به معنی تعلق آنها به آریانای کهن بلکه به ایران کنونی گفته می شود.
هرچند دولت افغانستان درنام گزاری مذکور اعتراضی به دولت ایران نکرد، اما براساس تذکر عبدالحی حبیبی مؤرخ ومحقق مشهور افغان در مجلس بزرگداشت فردوسی دردانشگاه کابل گفته می شود که: « این تصمیم از طرف دانشمندان افغانی بنا بر ملاحظات تاریخی مورد اعتراض قرار گرفت ومرحوم غبارواعظمی وبعضی دیگربه نماینده گی ازقشرروشنفکربه وزارت خارجۀ افغانستان رسماً احتجاجیۀ خودرا سپردند اما از طرف دولت وقت به آن اعتنایی نشد.»
دریک دورۀ طولانی یک ونیم هزار ساله که افغانستان امروز بخشی ازآریانای کهن بود وبه سرزمین وکشورآریانا یا د می شد خانواده های متعددی چه به عنوان مهاجم وچه عنوان زمام داران برخواسته از داخل درآریانا حکومت کردند. دراین جا تنها به تذکر خانواده های شاهان وحاکمان آریانا وزمان حاکمیت شان می پردازیم:
۱ ـ هخامنشیان از ۵۴۵ تا ۳۳۳ قبل از میلاد مسیح
۲ ـ یونانیان از ۳۳۳ تا ۲۵۰ قبل از میلاد
۳ ـ یونانو باختری از ۲۵۰ قبل از میلاد تا ده های اول میلادی
۴ ـ کوشانی ها از سال ۴۰ تا ۲۲۰ میلادی
۵ ـ از کوشانی تا یفتلی از ۲۲۰ میلادی تا ۴۲۵ میلادی
۶ ـ یفتلی ها از ۴۲۵ تا ۵۶۶ میلادی
قابل یاد آوری است که قلمرو ومحدودۀ حاکمیت وزمام داری شاهان و زمام داران خانواده های مذکور درسرزمین آریانا دردوره ها وسالهای حاکمیت شان متفاوت بود. گاهی این قلمرو دراثرقدرتمندی شاهان وزمامدارانی که به هجوم ویورش دست میزدند وسیعتر میگردید. گاهی نفاق درونی اعضای خانواده ها وسران قبایل وعشایراقوام به تضعیف وتحلیل آنها می انجامید وحکومت های مستقل ایجاد می شد وبا این ضعف وناتوانی، خانواده های حاکم وحاکمیت های شان بسوی انقراض میرفتند وسقوط میکردند.
خراسان
بعد از نفوذ وگسترش اسلام از شبه جزیرۀ عربستان بسوی مشرق، سرزمینی که تا آن دوران آریانا خوانده می شد نامش را به » خراسان» به معنی مشرق وطلوع گاه آفتاب داد. هرچند واژۀ خراسان قبل از نفوذ اسلام واستیلای تازیان اعراب مسلمان نیز به کشور امروز افغانستان اطلاق می شد. آنگونه که عبدالحی حبیبی از کشف مسکوکات شاهان هفتلی سخن میزند که لقب آنها خراسان خوتای یا خراسان خدای یعنی شاه خراسان نوشته شده است.
اما سرزمین آریانا بعد از نفوذ اسلام واستیلای عرب تازی بگونه رسمی خراسان نام گرفت وبه همین نام مشهور گردید. پس ازآن نام خراسان وخراسانیان در آثار ونوشته های نویسندگان وشاعران خراسانی، مؤرخین ومحققین تازی عرب وغیر عرب به کثرت انعکاس یافت. درنوشته ها وآثار این محققین ونویسندگان با وجودیکه ازحدود ومناطق کشورخراسان با تفاوت واختلاف سخن بمیان می آید، افغانستان امروز بخش بزرگ ومحوری خراسان محسوب میشود. مؤرخ وجغرافیه دان عرب احمد بن یحیی بن جابر بغدادی که معروف به بلاذری است درتألیف مشهور خود » فتوح البلدان» درسال ۲۵۵ هجری ولایات: نیشاپور(مناطق شرقی ایران امروز)، هرات، مرو، جوزجان، بادغیس، سمنگان، بدخشان، بلخ، بامیان، ماوراء النهر وخوارزم را از مناطقی مربوط به خراسان میداند.
مؤلف کتاب مشهور «مسالک وممالک»، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد اصطخری درحالیکه مناطق نیشاپور، مرو، هرات، بلخ، غرجستان، تخارستان، غور وبامیان به شمول غوربند، لوگر، کابل، نجراب، پروان، غزنی، پنجشیر را جز خاک خراسان میداند، سند وماوراءالنهر را از آن مستثنی میدارد.
خراسان بعد ازسقوط امپراطوری ساسانی فارس بدست کشورگشایان مسلمان تازی عرب به تدریج طی نبرد های سخت وطولانی تحت سیطرۀ حاکمان تازی اعراب قرار گرفت. نفوذ تازیان اعراب به خراسان بعد از سال ۶۴۲ مسیحی آغاز شد ونخستین بار در دوران خلافت اموی ها درسال ۶۶۱ مسیحی شخصی بنام قیس به عنوان اولین حاکم اموی وارد ولایت نیشاپور در سرزمین خراسان گردید. از آن پس لشکر کشی های متعددی بسوی سایر ولایات خراسان توسط زمام داران اموی صورت گرفت. لشکر کشی وجنگ اعراب بصورت پیوسته تا کمتراز دو قرن در ولایات ومناطق مختلف خراسان ادامه یافت. چون از یکطرف دراثر مقاومت وانقیاد ناپذیری مردم خراسان ازدین اسلام وحاکمیت اعراب مسلمان، پیشرفت آنها درتسخیر خراسان زمین به کندی صورت میگرفت واز سوی دیگر مخالفت وشورش دربرابرحاکمان جدید از سوی مردم به وقفه ها از سرگرفته می شد. اعراب تلاش کردند تا با جابجایی واسکان هزاران نفرازلشکریان را با خانواده هایشان درمناطق مختلف خراسان از مخالفت وقیام مردم جلوگیری کنند وزمینه را برای باور وپذیرش مردم به دین اسلام مساعد تربدارند. این راهکار درجلب وجذب مردم خراسان بدین جدید (اسلام) مؤثر وثمر بخش بود.هرچند جنگ ها ومقاومت هایی پراگنده ادامه میافت وشاهان یا زمام داران کابلستان بیشتراز هرمنطقه و ولایت خراسان زمین به جنگ علیه لشکریان تازیان اعراب پرداختند اما درجریان کمترازدو قرن، اسلام به سراسر خراسان نفوذ کرد. مردم بدین جدید درآمدند ویکنوع اختلاط وامتزاج فرهنگی میان آنها و فاتحان غالب بوجود آمد. به نحوی که دراین مدت وبعداً خراسانیان همراه با مردم فارس قدیم یا بخشی از ایران امروز حتی بیشتر از اعراب درتمدن اسلامی وپیشرفت علوم ومعارف اسلامی نقش ایفا کردند. آنگونه که میرغلام محمد غبارمؤرخ افغانستانی به نقل ازامین احمد نویسنده ومحقق مصری می نویسد:
«خراسان دردورۀ اسلام ازطرف عرب به جنگ وصلح فتح شده وباردیگر استعداد وقابلیت طبیعی ودرایت خراسانی در امورسیاست وعلوم وفنون ظاهر شد، وخراسان نسبت به سایر ممالک اسلامی، بیشتر علما وامرای نامدار پرورش داد. »
برغم آنکه دین اسلام درخراسان زمین هرچند با سختی ومخالفت مردم پذیرفته شد ودولت اموی عرب، خراسان را درسیطره وحاکمیت خود درآورد اما حرکت وقیام استقلال طلبانه علیه سلطۀ حاکمیت اموی وسپس علیه حاکمان عباسی ازسوی مردم خراسان درمقاطع مختلف زمانی بوقوع پیوست. انگیزه های اصلی نهضت آزادیخواهانه از یکطرف که به روحیۀ استقلال طلبانه ی خراسانیان مربوط می شد ازجانب دیگر عملکرد تبعیضگرایانه، ظالمانه وغیر عادلانۀ حکام تازی عرب درسرزمین خراسان مسبب تحریک وتحریص این روحیه می گردید.
نخستین درفش استقلال طلبانه را علیه امویها ابومسلم خراسانی درسال ۱۲۹ هجری مطابق ۷۴۶ میلادی برافراشت. ابومسلم متولد سال ۷۲۰ مسیحی درشهر انبار قدیمی و ولایت سرپل کنونی افغانستان بود. اودرمرو با گرد آوری یکصد هزار نیرو ازولایات مختلف خراسان پایان خلافت یا حاکمیت خاندان اموی وآغاز خلافت خاندان عباسی را اعلان کرد وخودرا شهنشاه خراسان خواند. اوقلمرو خراسان را از تسلط حاکمان اموی تصفیه نمود وسایر مناطق وسرزمین های اسلامی را به نفع حاکمیت جدید خاندان عباسی اعراب از سلطه ی اموی ها کاملاً خارج ساخت وبه حاکمیت خاندان اموی نقطۀ پایان گذاشت. اما بعداً در ۲۵ شعبان ۱۳۷ هجری قمری مطابق ۷۵۴ مسیحی از سوی منصور خلیفۀ عباسی بصورت ناجوانمردانه با خدعه ونیرنگ به قتل رسید.
بعد از قتل ابومسلم قیام های متعددی علیه تسلط حاکمان عباسی درخراسان بوقوع پیوست. قیام » سندباد» درسال ۷۵۹ مسیحی درهرات ونیشاپور، قیام» حکیم مقنع» درسال ۷۷۵ درمرو، قیام «استاد سیس بادغیسی» درسال ۷۶۶ درهرات وقیام » حمزۀ سیستانی» درسال ۷۹۹ میلادی درسیستان از مشهورترین قیامهای بودند که از سوی زمامداران عباسی سرکوب گردیدند. اما درسال ۲۰۶ هجری (۸۲۱ مسیحی) طاهر بن حسین پوشنگی هراتی( ولسوالی زنده جان کنونی هرات) یکی از سرداران نیروی مامون الرشید خلیفه عباسی که به حاکمیت مرو توظیف شد استقلال خراسان را اعلان کرد. وی با اعلان استقلال خراسان بنیانگذار حاکمیت خانوادۀ طاهریان گردید که بعد ار اوتا سال ۸۷۲ افرادی ازاین خانواده بنام های: طلحه بن طاهر، عبدالله بن طاهر، طاهر بن عبدالله ومحمد بن طاهر به حکومت پرداختند.
بعد از شکل گیری دولت مستقل طاهریان درخراسان که تسلط حاکمان عربی تضعیف گردید و خلافت عباسی ها دربغداد بسوی انحطاط رفت، دولت های مستقل درخراسان ادامه یافت. هرچند که در دوره های مختلف با لشکر ویورش های مهاجمان بیرونی همچون چنگیز خان مغولی و تیمورگورگانی استقلال خراسان ازمیان رفت، مدنیت وآبادی شهرها تخریب گردید. خانواده های که بعد ازسلسلۀ طاهریان درخراسان به پادشاهی وزمام داری پرداختند عبارت بودند از:
صفاریان که مؤسس این خانواده یعقوب بن لیث ازسیستان بود. اودرشهر زرنج مرکز ولایت نیمروز افغانستان کنونی پیشه ی آهنگری داشت وبعد به گروه عیاران خراسان پیوست. وی درآغاز سیستان وسپس تمام خراسان را درسیطرۀ خود آورد. پس ازیعقوب، عمرولیث وطاهر بن محمد ازاین خانواده حکومت کردند تا آنکه حاکمیت آنها درسال ۹۱۰ مسیحی توسط سامانی ها سقوط داده شد.
مؤسس خانوادۀ سامانی ها، شخصی بنام سامان خدا یا سامان خدات از بلخ وسمرقند درشمال خراسان قدیم بود. اودربلخ پا به عرصه ی سیاست گذاشت. اسماعیل یکی ازپسرانش که به حکومت بخارا رسید، دولت مقتدر ومتمدن سامانیان را درخراسان بمیان آورد. درطول بیشتر ازیک قرن تداوم حکومت سامانیان علاوه ازاسماعیل بن احمد سامانی، ابو نصراحمد بن اسماعیل، نصربن احمد، نوح بن نصر، عبدالملک بن نوح، ابوصالح منصور بن نوح وابوالقاسم نوح بن منصورازاین خانواده درخراسان به حکومت رسیدند. وحکومت آنها درسال ۹۹۹ میلادی توسط سلسلۀ غزنویان پایان یافت.
مؤسس دولت غزنویان درخراسان سبکتگین داماد الپتگین ازغلامان ترک تبار دربار شاهان سامانی بود که به افسری گارد شاهی وبعداً به سپهسالاری ارتش سامانی رسید. اودرسال ۹۶۲ با تصرف ولایت غزنی حکومت مستقلی را از دولت سامانی تشکیل داد. بعد از مرگ وی دامادش سبکتگین براریکۀ حاکمیت تکیه زد وبربسیاری از ولایت خراسان سلطه یافت. اودر ۹۹۷ بمرد وحکومت را درخراسان ابوالقاسم محمود پسر بزرگش بدست گرفت که بعداً با ایجاد یک دولت مقتدر، به سلطان محمود غزنوی مشهور گردید. اواز مقتدرترین شاهان خانوادۀ غزنویان محسوب می شد که قلمرو خراسان را از قزوین تا دریای ستلج درهندوستان شمالی وازخوارزم درآسیای میانه تا بحرعرب توسعه داد. بعد ازسلطان محمود پسرانش سلطان محمد وسلطان مسعود وسپس سلطان مودود بن مسعود، علی بن مسعود ومسعود بن مودود، عبدالرشید بن محمود، ابراهیم بن مسعود، مسعود بن ابراهیم، ارسلان شاه بن مسعود، بهرامشاه بن مسعود، خسرو شاه بن بهرامشاه، خسرو ملک بن خسرو شاه ازخانوادۀ غزنویان تا سال ۱۱۴۸ درخراسان حکومت کردند.
بعد از غزنویان، سلجوقیان ازترکمنان بحیرۀ بالخاش واراک به تشکیل حکومت درخراسان پرداختند. مشهورترین زمامداران آنها طغرال شاه، آلپ ارسلان، ملک شاه وسلطان سنجر بود که سلطان اخیرالذکر در ۱۱۵۷ مسیحی بمرد وبه حاکمیت سلجوقیان توسط خانوادۀ غوریها پایان داده شد. سلاطین غوری که بعد ازغزنویها درخراسان به زمامداری پرداختند ساکنان بومی ولایت کوهستانی غوردرمناطق مرکزی خراسان زمین بودند. غوریها قبل ازغزنویان استقلال محلی خودرا داشتند وپیوسته با دولت ها وحکام ماقبل خویش برسرحفظ استقلال وخودمختاری خود درجنگ وکشمکش به سر میبردند. ازمشهورترین پادشاهان غورعلاءالدین جهانسوز بود که شهرغزنی پایتخت امپراطوری غزنویان را درسال ۱۱۴۸ مسیحی به آتش کشیدوبه کشتار و ویرانی بی حساب پرداخت. پایتخت سلاطین غوری شهر «فیروزکوه» درغوربود. بعد ازآنکه علاء الدین در ۱۱۵۵ مسیحی بمرد پسرش سیف الدین جانشین پدرشد. سپس مردان دیگری ازاین خانواده تا اوایل قرن سیزدهم میلادی ( ۱۲۱۴ میلادی) یکی پی دیگری به سلطنت رسیدند. بعداً حاکمیت این خاندان توسط خوارزمشاهی ها که درشمال غرب خراسان بنام » آل مامون» ازدورۀ سامانیان به بعد حکومت محلی داشتند سرنگون گردید.
مشهورترین ومقتدرترین شاهان خوارزمی سلطان علاء الدین محمد بن تکش بود که از ۱۱۹۹ تا ۱۲۱۹ مسیحی پادشاهی کرد وبا راندن آخرین بقایای حاکمیت غوریها ودرهم کوبیدن دولت ترکی ثمرقند ودولت فراختایی کاشغرستان درشمال شرق خراسان، امپراطوری بزرگی بوجود آورد. اما دولت خوارزم شاهی در دوران سلطنت وی با یورش چنگیزخان مغلی ازمیان رفت. سلطان محمد خوارزم شاه که با قتل وغارت کاروان تجارتی چنگیز وسپس قتل نمایندۀ او، موجب هجوم چنگیز به خراسان زمین شد، خود بدون مقاومت دربرابر یورشگران چنگیزی پابه فرار نهاد.
تموچین مشهوربه چنگیزازقبیلۀ بدوی وبیابانگرد» بورجیقین» منگولیا بود که برهمه قبایل دیگر مغولی فایق آمدوحکومت نیرومندی را درمغولستان یا منگولیا بنا نهاد. اونخست چین شمالی وترکستان شرقی را تصرف کرد وسپس دراثر اشتباه سلطان محمد خوارزم شاه درسال ۱۲۲۰ مسیحی با دوصد هزار عسکر ترک ومغول بسوی کشورخراسان هجوم آورد. چنگیز با لشکریانش علی الرغم مقاومت سخت ودلاورانۀ بسیاری ازمردم خراسان زمین سراسر کشورخراسان را متصرف شد وتمام آبادی وآثار مدنیت وپیشرفت سرزمین خراسان را که طی قرون متوالی ایجاد شده بود نابود کرد وملیونها نفر را به قتل رسانید. لشکریان مغول سرزمین های قدیم ومرکز خلافت اسلامی را دربغداد نیز تسخیر نمودند وآثارمدنیت را نیز درآنجا ها ویران ساختند.
بعداز مرگ چنگیز در ۱۲۲۶ مسیحی که بازماندگان خانوادۀ چنگیز وافراد مغولی درخراسان به حکومت ادامه دادند تدریجاً به فرهنگ خراسان زمین جذب شدند وبا پذیرش دین اسلام روش وعملکرد ترسناک وظالمانه ی چنگیزی خودرا دربرابر مردم تغیر دادند. درطول یک ونیم قرن دیگر که بازماندگان چنگیز درخراسان زمین وخارج از آن درقلمروخلافت اسلامی به حکومت پرداختند وضعیت زندگی اندک اندک متحول گردید. شهرها وروستاها ازنو ساخته شدند. حکومت های مستقل چون ملوکان کرت درهرات که ازقتل عام سالهای هجوم چنگیز باقی مانده بودند مجال بروز دوباره یافتند. شاعران وحاکمانی چه آنکه اتفاقاً ازدوران هجوم چنگیزیان زنده مانده بودند ویا بعداً متولد شدند، سربرآوردند. اما با ظهورامیر تیمور گورگانی درقرن چهاردهم میلادی ازآنسوی رود جبحون بار دیگر خراسان زمین مورد یورش و ویرانی قرار گرفت.
تیمورپسر ترغای ازسران قبیله برلاس ترک مؤسس خانوادۀ تیموریان یا گورگانیان بود. اودرسال ۱۳۳۳ میلادی در شهر کش یا شهر سبز کنونی درجنوب سمر قند متولد شد. برخی از مؤرخین نسب اورا به چنگیز میرسانند. اودرجوانی ابتدا به حاکمیت شهر کش رسید وسپس درسال ۱۳۷۲ میلادی دست به یورش وکشورکشایی زد. تیموربا تصرف تمام قلمرو خراسان وتسخیر هندوستان، ترکستان شرقی، سرزمین های فارس قدیم، عراق، سوریه، مصر وترکیۀ کنونی درنتیجۀ جنگ های خونین و ویرانگریهای مدحش دست به تشکیل امپراطوری بزرگی زد. اودرسال ۱۴۰۴ مسیحی بمرد وبازماندگانش درخراسان به حکومت ادامه دادند.
زمام داری بازماندگان تیمور درخراسان زمین که به دولت گورگانی شهرت یافتند از ۱۳۸۰ تا ۱۵۰۶ مسیحی طول کشید. آنها برخلاف تیمور که درولابات وشهرهای خراسان به حکومت پرداختند به احیای فرهنگ ومدنیت توجه کردند. اما جنگ ونزاع اولاد ها وبازماندگان تیمور برسرقدرت موجب انقراض دولت تیموریان دربخش خراسان گردید. هرچند محمد بابر ازاین خانواده تا سال ۱۵۰۱ مسیحی درسمرقند واندیجان حکومت میکرد وبعداً متوجه تشکیل حکومت درکابل و ولایات شرقی خراسان شد مؤفق به سقوط دولت لودیهای افغان یا پشتون درشبه قارۀ هندوستان گردبد وبه جای آنها دولت مقتدر بابری هارا درهندوستان بوجود آورد. افراد این خانواده تا سال ۱۷۳۸ درشبه قارۀ هند به سلطنت پرداختند که بعد از بابر مشهورترین سلاطین آنها: اکبر، جهانگیر، شاه جهان واورنگزیب بود. بابری ها دراین مدت کنترول خودرا به کابل و ولایات شرقی خراسان نیز حفظ کردند. درحالیکه بابری ها به کابل وبخش شرقی خراسان حکومت مینمودند، بخش شمالی خراسان تحت سیطره وحکومت شیبانیها و ولایات غربی وقسماً جنوبی خراسان درتصرف وحاکمیت صفویها قرارگرفت.
بنیانگذار دولت شیبانیها محمد شیبانی ازاحفاد جوجی پسر چنگیزخان بود که با تصرف ماوراءالنهر درسال ۱۵۰۰ مسیحی ازحاکمان گورگانی، سلطنت شیبانیها را اساس گذاشت.اوسپس حملات خودرا برای تصرف تمام خراسان بسوی جنوب ادامه داد اما بعد ازتصرف قندهار وهرات درجنگ با اسماعیل صفوی در ۱۵۱۰ به قتل رسید. بازماندگان موصوف تا سال ۱۵۹۹ میلادی درسمرقند وبخارا به حکومت ادامه دادند.
مؤسس دولت صفوی، اسماعیل صفوی از شیعان ۱۲ امامی بود که درسال ۱۵۰۲ آذربایجان را درمنطقۀ قفقاز متصرف شد وبا اعلان پادشاهی خود مذهب تشیع ۱۲ امامی را مذهب رسمی خواند. سپس برای حاکمیت این مذهب وتوسعه قلمروخود به سرزمینهای فارس قدیم وبسوی خراسان درمشرق به لشکر کشی وجنگ پرداخت. او دولت گورگانی هارا درخراسان سرنگون کرد وبا دولت شیبانی درماوراءالنهر وشمال خراسان بارها به جنگ پرداخت. بعداً جانشینان اونیز به این جنگها با حاکمان شیبانی ادامه دادند. درواقع خراسان میان سه دولت صفوی، شیبانی وبابری تجزیه وتقسیم گردید. وجنگ میان دولتمداران آنها برسرتوسعۀ قلمرو درخراسان ادامه یافت. این درحالی بود که مردم درداخل خراسان ازحاکمان وحاکمیت هرسه خانواده نارضایتی داشتند وعلیه آنها به مخالفت وقیام های طولانی دست زدند. درحالیکه تسلط شیبانی ها با ایجاد حکومت های محلی خود مختار درشمال خراسان روبه ضعف می نهاد، سلطۀ بابری ها درولایات شرقی به قیام های مسلحانه ودیرپا اما نامؤفق روبروگردید. معروف ترین این قیام ها، قیام روشانیان وقیامی برهبری خوشحال خان ختک شاعر معروف زبان پشتو و دری بود که تا سال ۱۶۹۱ میلادی ادامه یافت.
دولت صفوی که درجنوب وغرب خراسان با تبعیض مذهبی وبیداد حکومت می کرد دربرابر مخالفت وقیام ها از پا درآمد. درابتدا میرویس خان هوتکی ازقبیله ی غلجایی پشتون به تسلط گرگین حاکم صفوی در ۱۷۰۹ میلادی درقندهار پایان داد ودولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. بعداً درسال ۱۷۱۷ میلادی درهرات نیزعبدالله خان ابدالی به تشکیل حکومت مستقل پرداخت. پس ازفوت میرویس هوتکی پسرش شاه محمود که در ۱۷۱۶ میلادی جانشین پدرشد به اصفهان پایتخت دولت صفوی حمله برد ودر ۱۷۲۲ شاه حسین صفوی را وادار به تسلیم نمود وخود به جای او به تخت سلطنت نشست. شاه محمود دوسال بعد بمرد وپسر کاکایش شاه اشرف بر تخت اصفهان جلوس کرد. اما به سلطنت او دراصفهان در ۱۷۲۹، به حکومت ابدالی هرات در ۱۷۳۱ وبه حکومت غلجایی قندهار در ۱۷۳۸ میلادی توسط نادرافشار ازافسران نیروهای طهماسب پسر شاه حسین صفوی پایان داده شد. نادر سپس خودرا پادشاه اعلان کرد. کابل و ولایات شرقی خراسان را از تسلط حاکمالن بابری بیرون کشید و در ۱۷۳۹ دهلی را نیز از محمد نادرشاه آخرین شاه بابری بدست آورد. نادر افشارسال بعد بخارا وخوارزم را هم متصرف شد وسرانجام خود در ۱۷۴۷ درقوچان توسط افسران قزلباش لشکر خود به قتل رسید.