نگاهی به اشعار دری خوشحال خان ختک
خوش سرود آن شاعرافغان شناس
آنچه بیند باز گوید بی هراس
آن حکیم ملت افغانیان
آن طبيب علت افغانیان
راز قومی دیدو بی باکانه گفت
حرف حق با شوخی رندانه گفت
(جاوید نامه اقبال)
شاعرذواللساتين و ذوالرياستين ما خوشحال خان خټک نه تنها از فحول شعراو از سخن سرایان طرا از اول پښتو است بلکه در زمره گویندگان چیره دست زبان دری نیز بشمار میرود. خوشحال زبان دری را که درعهد او زبان ادبی و درباری، دفتری و علمی بسا کشورها از ترکیه تا هند و بزرگترین وسیله راه یابی بدربار، تامین معیشت و کسب شهرت بود از دوران کودکی نکو فرا گرفته همچنین زبان عربی را که در ان زمان مقدم برهمه صور تحصیل بود با علوم متداوله آنروز طالب العلمانه آموخته بود . گرمی بازار شعر و ادب در ظل عنایات و توجه سلاطين روزگار خاصه سلاله مغولیه هند که خود اکثر اهل ذوق و دارای طبع روان و سلیم بودند زمینه را برای تربیت و پرورش بزرگان علم و ادب مهیا وسازگار ساخته بود البته استعداد و مساعی شخص خوشحال توجه و اهتمام مربیان او و چنین تعمق در مقام سیر آفاق وانفس وتفكر در احوال جهان درین امر تاثیرعظیم داشته گذشته ازینها کوه های سر بفلک ،کشیده در یاهای خروشان و وادیهای سر سبز گلشن روه در شکوفانی قریحه و قاد، طبع خداداد که درسرشت جبلت او به ودیعت نهاده شده بقول خودش فیض الهی ، موهبت یزدانی و توفیق ربانی موثر بوده است چنانکه مولانا فرماید :
عشق جز دولت وعنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست
ويا بقول سعدى:
زمین به تیغ بلاغت گرفته ای سعدی
سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست
چنانچه اگر اشتغال با مرشکارکه بتصريح خود او بیشترعمرش را مصروف کرده بود و نیز عنوان و شغل خانی و سالاری و گرفتاریهای نیمه رسمی و گاهی درباری با وارسی با مور، قومی پابندی عیال و سرپرستی بیش از ۵۶ - پسرو ۲۳ دختر نمی بود یا کمتر می بود شاعر ما با این نبوغ و توانایی برازنده و سرشار داد سخنوری میداد و لرزه یی چنان که در خورشان و استعداد فطری او بود در ارکان جهان ادب می انداخت. آشنایی خوشحال خان ختک بدقايق و رموز زبان دری و قدرت او در بیان هر گونه اندیشه باريک و ژرف نشانۀ آنست که شاعر گرانمایه و بلند آوازۀ پشتو در کسب و تحصیل زبان دری رنج فراوان کشید دو سعی وافر بكار برده است بنحویکه هیچ خواننده یی با مطالعه چامه و چکامه دری او نمیتواند با ور کند که زبان گویندۀ این همه اشعار شیواوروان غير زبان مادری او با شد. ظاهر امر چنین میرساند همینکه درج سینه خوشحال از لالی سخن و کلام مالا مال شد و ذهن روشنش بر لطائف و ظرایف ادبی چیره گردید دریای طبع فیاض او جوشیدن گرفت و این همه لوء لو ءلالا و در دری را بدامان ادب پښتو که بزعم خودش بكر و دست تا خورده بود فرو ریخت و مآ لاً شعر پشتو را پرآب و تاب ساخت. سپس جواهردری را که بجای خود پایه تقویت و شهرت و مايه تفاخر و تشخص بحساب میرفت در سلک نظم کشید و برآن عقد گرانبها پیرایه زیبا افزود و فراپیش صرافان و دوستداران ادب گذاشت. با آنکه خوشحال در دیوان خود از بعضی شعرا و نویسنده گان پیش از خود نام برده است. اما نضج و پختگی کلام او نشان میدهد که از ادبیات قدیم و قویم پشتو شناسایی عميق واستوار داشته است و هم نيک دریافته بود که عرصه میدان برای میدان برای جولان طبع مضمون خيز و سحرآفرینش خوب آماده و مهیا بوده است. ابیات و اشعار دری را که خوشحال در کتاب دستار نامه خود خواه بطريق تمثيل واستشهاد و خواه بمنظور تتميم وتكميل معنی انتخاب و درج کرده است نمودار اطلاع وسامع و شگرف وی از گنجینه ادب دری است خاصه اینکه این اثر را خوشحال در زندان و در زمانی نوشته که دسترسی به کتب و آثار نداشته است و انچه نگاشته تراوش حافظه تابناک وحضور ذهن پرفسون او بوده است. تنوع وتفنى که در انتخاب و ایراداشعار دیده میشود این نکته را بدرستی ثابت میسازد که شاعر ما نه تنها دو اوین استادان دری را تتبع کرده است بلکه نخبه و گزیده اشعار آنان را به حافظه سپرده است و سپس بمقتضای حال و مقام آنها را اقتباس و درج کرده و گاه در نسج سخن گنجانیده است
در دیوان پشتوی خوشحال خان به بسا ابیات و اشعاری بر میخوریم که نشان میدهد شاعر مستقيم يا غير مستقيم تحت تأثیر اطلاعات و معلومات خود از ادب دری قرار گرفته است و ادب دری اثرو رنگ خاصی بر محصول فکر و قریحه او گذاشته چنانچه گاهی مطالبی بصورت تضمین و زمانی بشکل ترجمه بنظر میخورد. البته این غیر از مواردی است که برسبیل توار دو یا بر حسب اتفاق و یا بطور ناخود آگاه سروده شده است. از انجمله میتوان غزلی را طور نمونه ارایه کرد که بسا شعر در باره این موضوع و مضمون طبع از مایی و باوزان مختلف از ان استقبال کرده اند. نخستین کسی که این معنی را پرورده و در سلک نظم كشيده سنایی است و پس ازان بترتیب انوری، ظهير ، عطار، و خواجو ، حافظ درین زمینه دو غزل دارد و خوشحال نیز همین مضمون را در دو غزل بیان کرده است
اينک بمنظور مقارنه يک غزل از خوشحال و يک غزل از حافظ را پهلوی هم قرار میدهیم.
غزل نغز و پر مغز خوشحال اینست :
دوا ړه زلفی یی پریشانی په څوشانه
په جبین خوری وری په لب خندانه
له مستی یی سر تور سرگریوان شلیدلی
صراحی په لاس نیولی غزل خوانه
په خمارئی سترگی سری و بله اوښتی
نیمه شپی را باندی راغله ناگهانه
سپینه خواه ئی زما غو ږوته نیژدی کړه
په نرمی ئی داوینا کړه را بیانه
زه خوری زلفینی ستا په پالنگ راغلم
ته تر اوسه لا اوده بی ما ځانه
هر عاشق لره چی هسی شاه وردرومی
نوریی کومه آرزووی له جهانه
در مقطع گوید :
که خوشحال غوندی دې یار باده پرست وی
تا به هم کړه د تو بی خونه ویرانه
اينک غزل درخشان و تابناک حافظ :
زلف آشفته و خوی کرده وخندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جو وليش افسوس كنان
نیم شب دوش ببالين من آمد بنشت
سرفراگوش من آورد و باو از حزین
گفت ای عاشق شوریدۀ من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نبود باده پرست
در مقطع گوید:
خندۀ جام می وزلف چو زنجیر نگار
ای بسا توبه که چون تو به حافظ بشکست
چنانکه میدانیم تخلص خوشحال در شعر دری کوهی و روهی بوده (نظیر علیشیر وزیر دانشمند تیموریان هرات که در اشعار ترکی نوایی و در دری فانی تخلص میکرده است) بنابر استدراک نگارنده خو شحال خان در دو مورد نیز نوایی تخلص کرده است. یکی در مقطع یک قصیده خود جائیکه گوید: "گر نوایی پیش تیغش سر نهد کافر شود"
در نسخه های خطی معتبر در دستداشته مصرع فوق بهمان شکل ضبط شده در بعضی نسخه ها نقطۀ نون را ننوشته اند. احتمال کلمه دیگری نیز بر همین وزن میرود مانند لوایی ، لوائی لوهانی که ظاهراً دو تای اخیر شکل دیگری از لوها و روهاست اما به استشهاد بیتدیگر و با در نظر داشت قرائن روشن ورعايت تناسب لفظى بين كلمات مقطع وسائر ابيات لفظ نوایی مرجح بنظر میخورد. چنانکه گوید :
مینوازم نی خوش لحن بجادوی نفس
آهوی کوه و بیابان همه رام است اینجا
با نوایی سخن ننگ مگوئید دگر
مست عشقست نه ننگ است نه نامست اینجا
این ابیات در دیوان فارسی نوایی هم نیست تا شائبه تضمینی در میان باشد.
كثرت لغات عبارات و مصطلحات دری ، عربی و ندرتأ ترکی و جسته جسته هندی در آثار خوشحال بیش از هر شاعر دیگری نه تنها اشعار او را غنی ، رنگین و زیبا ساخته بلکه نموداری است از پیوند استوار و دیرینه ادبی و فرهنگی پشتو و دری و خویشاوندی معنوی این دو زبان خوشحال با آمیزش شیر با شکر و با ایراد صنعت ملمع چنان مهارت بکار برده و مضمون آفرینی نموده است که مایه شگفتی و اعجاب است. از شش غزل او که بدوزبان سروده شده اینکه چند بیت از یک غزل آنرا طور نمونه نقل میکنیم :
راشه بر چشمم نشین ای شه خوبان چگل
لمعه خورشید را بر چشم باشد جای تل
تاویل قند و نبات و شهد یکجا دیده ای
اری اری آندهان وان لبان وان ويل
سردهم تا هر چه فرمایی تر افرمان رواست
از تو حکم ای پادشاه مهوشان از مامنل
اشعار دری خوشحال که در آن موازین شعری بدرستی رعایت شده جز در سه چهار مورد که ضبط صحيح آن بما نرسیده بقیه از سلامت لفظی و رسایی معنوی برخورداری کامل داشته و هیچ نقطه تاریک و نكته باریک در آن فرو گذاشت نشده است.
در بسا موارد شاعر موفق شده است تا کمال معنی را با جمال لفظ استادانه پیوند و آرایش دهد و عالیترین حال وعواطف بشری را در قالب زیبا ترین الفاظ به سبک فصيح و دلپذیر عراقی بیان کند. مانند این ابیات:
کوهی اگر زمانه فرستد هزار غم
از غم چه غم چو رطل گران را بیا فرید
يا: شمع سان سوختن آموخته ام
چهره خویش را برافرو خــــته ام
یا: کرشمه کن و بخرام و طرف بستان آی
که در هوای نوگلهای گلشن اند نگران
يا: روهيا يوسف عهدست نگار تو ولی
نیست آگه ز درد دل یعقوبی تو
یا: با داغ دل چو لاله در این باغ زاده ایم
از ماست هر که زاویه در خون کند کسی
لفظ سست و نادرست، عبارت نا رسا وغير فصيح كلمات مبتذل و مستهجن، لغات پیچیده و دور از ذهن تعبيرات نامطبوع و وحشی کلمات پیش پا فتاده و بازاری استعارات و تشبیهات مبالغه امیز در اشعار او دیده نمیشود . ترکیبات و اصطلاحات نظیر مغبچه، پیرانه سر، رطل گران شیخ و شاب، صاحبدل و نظائر آنرا که از معانی دقیق پر بار است استادانه به کار برده است. رعایت سنن باستانی و توجه به اداب ورسوم کهن بکار بردن اصطلاحات خاص مربوط به آنرا از نظر دو رنداشته است مثلاً در دیوان خوشحال با شعاری بر میخوریم که نمودار باده نوشیدن به یاد دوستان است مانند (می زنیم خوشحال باده هر زمان بر یاد دوست) باده نوشیدن بر یاد کسی که شایسته، تعظیم و یا مورد عشق و عنایت بوده رسم قدیم است که در محفل میخوران و بزم باده گساران معمول ورائج بوده از آثار ادبی دری بر می اید که باده نوشیدن بیاد بزرگان ، دوستان غائب ، جوانمردان ازاده نه تنها جزء آئين باستان بوده بلکه امر جاری و مطلوب نیز بوده است. چنین پیاله یی را که بیاد دوستان می خوردند و یا از مجلس خود میفرستادند دوستکان یا دوستکام میگفتند: فردوسی کراراً باین رسم اشاره کرده است آنجا که گوید:
به پیمود ساقی می و داد زود
تهمتن شد از دادنش شاد زود
بکف بر نهاد آن در خشنده جام
نخستين ز کاووس کی برد نام
که شاه زمانه مرا یاد باد
همیشه تن و جانش آباد باد
در تاریخ سیستان آمده است که چون قصه امیر باجعفر احمد بن محمد نزد نصر بن احمد امیر خراسان یاد کردند وی گفت: همه نعمتی ما را هست اما بایستی که امیر با جعفر را بد بدی اکنون که نیست باری یاد او گیریم و همه مهتران خراسان حاضر بودند یاد وی گرفت و بخورد بزرگان خراسان نوش کردند... رودکی در قصیدۀ معروف (مادر می) خود اشاره باین معنی دارد آنجا که گوید:
زان می خوشبوی ساغری بستان
یاد کند روی شهر یار سجستان
خود بخورد نوش و او لیاش همیدون
گوید هر یک چومی بگیرد شادان
شادی بو جعفر احمد بن محمد
آن مه آز ادگان و مفخر ایران
اصطلاح شادی بهمان معنی است که امروز در موقع باده گساری "بسلامتی" گویند. اصطلاح سلامتی ، ترجمه عبارت فرانسوی است که گویا در زندان باستیل زمانی که پیاله های مشروب زندانیان را با داروی بیهوشی آلود میساختند و بخورد آنها میدادند در بین زندانیان تعارف می شد و آرزوی سلامتی همدگر را میکردند. سعدی گوید :
غم وشادى برعارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از وست
حافظ گوید:
رطل گرانم ده ای مریدخرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
جای دیگر گوید:
برجهان تكيه مکن و رقدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
باز گوید:
نغز گفتا آن بت ترسا بچه باده پرست
شادی روی کسی خود که صفایی دارد
در آیین فتيان و عياران باده نوشیدن به شادی و یاد کسی نوعی تعهد بوجود میآورده و بمثابۀ عهد مؤدت و پیمان دوستی مانند از یک جام باده نوشیدن مهم بوده است گویی یاران هم پیاله را بهم خویش میساخته است ابیات زیر اشاره بهمین معنی است :
من وتو بسته ایم عهد مدام
باده نوشیده ایم از یک جام
باده یی سالخورده ترز فلک
وز لطافت بسان جان ملک
نزدان کش نصیبی از ادب است
حرمت می قویتر از نسب است
حافظ گوید:
گر چه دو ریم بیاد تو قدح میگیریم
بعد منزل نبود در سفر رو حانی
این رباعی منسوب بخیام ناظر بر همین معنی است:
ياران بموا فقت چو دیدار کنید
باید که ز دوست یاد بسیار کنید
چون باده خوشگوار نوشید بهم
نوبت چوبما رسد نگو نسار کنید
مولانا گوید:
یا دیاران یار را میمون بود
خاصه كان ليلى و اين مجنون بود
ای حریفان بابت موزون خود
من قدحها می خورم از خون خود
یک قدح می نوش کن بریاد من
گر همی خواهی که بدهی داد من
یا بیاد این فتاده خاک بسیز
چونکه خوردی جرعه بی بر خاک ریز
ای عجب آن عهد و آن سوگند کو
وعده های آن لب چون قند کو
جرعه برخاک ريختن و درد و ته نشست جام را بر زمین افشاندن نیز از رسوم قدیم و میان ملل مختلف متداول بوده است که خود نشانه کرامت و جوانمردى حتى فال نیک بشمار میرفته یعنی خاك از كاسه جوانمرد بی نصیب نماند.
و اصطلاح كأس الکرام از همین جا سرچشمه گرفته که اصلاً مأخوذ است ازین قطعۀ عربی :
شربنا و اهر قناعلى الارض فضلته
وللارض من كاءس الكرام نصيب
این شعر عربی ناظز بر همین موضوع است :
يا ساقي الكريم سوتى بماء كرم
هل للتراب حظ من جرعة الكرام
حافظ اصطلاح كاءس الكرام را درین شعر بکار برده است:
خاکیان بی بهره اند از جرعۀ كاس الكرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند
ناصر بخارایی گوید :
مرا این سرخوشی از درد درد است
شربت الخمر من كأس السكرامي
منوچهری نکته بالا را چنین پرورده است :
جرعه برخاک می ریزیم از جام شراب
جرعه برخاک همى ریزند مردان ادیب
ناجوانمردی بسیار بود چون نبود
خاک را از قدح مرد جوانمرد نصيب
حافظ گوید:
اگر شراب خوری جرعه یی فشان برخاک
از آن گناه که نفعی رسد بغیر چه باک
خاقانی گوید:
تو اگر جرعه نریزی برخاک
خاک را از تو خبرها ز کجاست
باز گوید :
بيفشان جرعه یی برخاک و حال اهل شوکت بین
که از جمشید و کیخسر و هزاران داستان دارد
دیگری گوید :
ساقی چودر زرین قدح ریزی شراب ناب را
اول بیاد رفتگان برخاک ريزاین آب را
مولانا چه توجیه زیبایی کرده است :
دانی از بهرچه ريزندته جرعه بخاک
تا بهوش اید و مستانه کند خدمت تاک
بازگوید :
ساقيا برخاک ما چون جرعه ها می ریختی
گر نمی جستی خون ما را چرا می ریختی
دیگری گوید :
جرعه برخاک وفا آن کس که ریخت
کی تواند صید دولت زو گریخت
خاقانی گوید :
از جام دجله دجله کشد پس بروی خاک
از جرعه سبحه سبحه هویدا برافگند
از بس که جرعه بر تن افسردۀ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافگند
گردد زمین زجرعه چنان مست کز درون
هر گنج زر که داشت بعمدا برافگند
اول کسی که خاک شود جرعه را منم
چو دست صبح جرعه صهبابر افگند
جای دیگر گوید:
تو می خوری به مجلس و برخاک جرعه ریزی
من خاک خاک باشم کز جرعه دایم افسری
باز گوید:
جرعه یی بر زمین ریزی ازمی
زمین چون فلک مست دوران نماید
حافظ جای دیگر گوید :
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
بخواه جام و شرابی بخاک آدم ریز
امیر خسرو گوید:
چو می خوری بسرم نیز جرعه یی می ریز
حاجتم نبود که فرمایی به ترک ننگ و نام
كامگار ختک نوۀ خوشحال خان گوید :
ایم به بزم تو اگر از لطف و مرحمت
اول برای خاک فشاندن شراب خواه
دیگر از اصطلاحات کهن را که خوشحال بکار برده اصطلاح بحل کردن (از حل عربی بمعنای روا بودن و حلال بمفهوم از گناه کسی در گذشتن ، حلال کردن و عفو نمودن) که هنوز در لهجه عامیانه به تلفظ و شکل "پیل" زنده است آنجا که گوید :
دل خواهد مرا آزار او کردم بحل
خون خود تا بی غم واند بشه در محشر شود
ويا:
زار و قربان تو گردم گر به تیغ خود کشی
نی به تیغ دیگران خونم ترا باشد بحل
این اصطلاح در اشعار دری بو فرت بکار رفته است از آنجمله:
شنیدم که گفت از دل تنگ و ریش
خدایا بحل کردمش خون خویش
ويا:
هين بحل كن مر مرا از کار زشت
ای کریم و سرور اهل بهشت
مولانا گوید :
گفت داودش ، خمش کن ، روبهل
این مسلمان راز گاوت کن بحل
ناصرخسرو بحلی را بمعنی بحل کردن بکار برده آنجا که گوید :
مستحلا چو شوی تو مستحلی
چونکه نخواهی ازین و آن بحلی
دیگر از مختصات لفظی کلام خوشحال بکار بردن لغات شاذ و نادر است که در ادب قدیم دری متداول بوده و امروز از استعمال افتاده است :
از انجمله است کلمۀ (غایت) درى ظاهراً بمعنى ابتدا ظهور تا این ساعت تا کنون، غیر از کلمه (غایت) عربی بمعنی پایان و نهایت. این کلمه هنوز در لهجه عامیانۀ ما با تفاوتی در تلفظ باقیمانده و در کتب نظم و نثر دری جسته جسته دیده میشود . خوشحال کلمه غایت را بمعنی (از وقت) درین شعر چنین استعمال کرده:
گل لاف لطافت زد ته چه په چمن راغلی
از غایت خجالت شد سر گشته ستاد و راندی
حال آنکه درین شعر بمعنی عربی آن بکار برده :
انگشت عیب جوی بجایی نمیرسد
در حسن و جمال بغایت مکمل است
برای تاكيد قول اينک يكى دو نمونه از اشعار بزرگان ادب دری را تقدیم میکنیم :
سعدی گوید :
ز خردی تا بدین غایت که هست
حدیث دیگری بر خود نیستم
امامی هروی گوید:
تابدین غایت خداوندا جز این معنی نبود
موجب حرمان من بیچاره زین عالیجناب
سلطان اویس جلایر گوید :
هر چه تاغایت بنام او مقرر بوده است
همچنان باشد بنام او مقرر همچنان
حافظ در این بیت در مصرع اول غایت بمعنی وقت و این زمان را و در مصرع دوم غایت بمعنی نهایت و کمال را چنین بکار برده است :
تا بغایت ره میخانه نمیدانستم
ورنه مستوری ما تا بچه غایت باشد
دیگر لفظ (دیر) است بمعنی بسیار که در اشعار قدمای دری نیز همین به معنی بکار رفته غیر از معنای (ناوقت) مقابل زود .
خوشحال گوید :
گفتم ایجان جهان از من گهی یاد آیدت
گفت وقت قتل می ایی بیادم دیر دیر
کلمه دیررا بمعنای بسیار در این شعر رودکی ملاحظه فرمائید:
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند
جان گرامی بجانش اندر پیوند
(دیر زیاد) در مصرع بالا بمعنای (بسیار زندگی کناد است.) در قدیم وقعیکه کسی عطسه می زد بجای رحمک الله يا يرحمک الله كه بعداً متداول شده است جمله دیرزی را بکار می بردند یعنی بسیار زنده باشی. خداوندگار بلخ گوید :
هست شرط دوستی غیرت پزی
همچو شرط عطسه گفتن دیرزی
اسم صوت بخ بخ که در مقام بیان خشنودی، تمجید و مبالغه در مسرت در قدیم بکار میرفت در شعر خوشحال دیده میشود آنجا که گوید:
ښه ښه بخ بخ ای دلداره
وفا جوبه غم برداره
خاقانی گوید:
بخ بخ ای بارو خه خه ای دلدار
هم وفادار و هم جفا کار جفاکار
اينک چند نمونه از صورت استعمال آن درادب قدیم دری:
خاقانی گوید :
بخ بخ آن بختی که کتف رسول كلف رسوال
جایگاه زمام اوزیبد
سنایی گوید:
زهری که او چشاند چه جای اخ که بخ بخ
تیغی که او گذارد چه جای آه که خه خه
کلمه (خه) به همان معنای خوب که امروز در پشتو متداول است در اشعار کهن دری نیز مورد استعمال داشته چنانچه درین شعر شهید بلخی :
بسخن ماند شعر شعرا
رودکی را سخنی تاو نویست (نبیست)
شاعران را خه وا حسنت مديح
رودکی را خه وا حسنت هجیست
سنایی گوید:
خه بنامیز دمهی هم صدر و بدر درگهی
از درد دلها آگهی ای عنصر جود وادب
دیگر از کلمات کهنی که خوشحال بکار برده فعل ( غنودن) است بمفهوم دقیق آن . آنجا که گوید :
بیرون برا ببین که جهان بر تو تنگ نیست
تا کی درون گوشه خلوت غنوده ای
ويا :
با وجود وسعت کام دل وجمع بتان
زاهدا فسرده دل در کنج تنهایی غنود
غنودن در واقع حالت نیم خوابی را گویند چنانچه در ترجمه آیه مبارکه 215 - سوره بقره در برابر لفظ سنه بکار رفته است آیه مبارکه ( لا تأخذ سنة ولا نوم) در تفسیر کابل چنین ترجمه شده است: نه می گیردش پینه کی و نه خواب ، در تفسیر سور آبادی چنین آمده است: نه گیرد او را غنودنی و نه خواب میبدی در کشف الاسرار چنین نوشته است: نگیرد ویرانه نیم خواب و نه خواب . از نیم خواب یا خواب سبک تعبیر به چرت نیز میشود. دیگر استعمال کلمه ننگ که از اضداد است بدو معنی ضدان :
با نوایی سخن ننگ مگوئید دگر
مست عشقست و نه ننگ است نه نام اینجا
نظیر این بیت حافظ و مولانا :
از ننگ چه گویی که مرا نام زننگست
وز نام چه پرسی که مرا تنگ زنامست
گر مرد نام و ننگی از کوی ما حذر کن
ماننگ خاص و عامیم از نام ما حذر کن
استعمال کلمه شاید بعنوان فعل مستقبل از مصدر شایستن به معنای لائق و سزاوار چنانچه درین دو بیت :
پیر ما از می پرستی تو به فرماید مرا
الله الله وقت گل این تو به می شاید مرا
شاهباز است که مرساعد شه را شاید
گرچه بیهوده بهر گوشه پرید این دل من
در پشتو هنوز کله (شایی) از همین مصدر مستعمل است اينک براى مزید استفاده تمام صیغه های این مصدر بامثال شعری آن ارائه میشود :
شایم: اگر شایم به مهر و دوستداری
زمن بردار بار گرم و خواری
شایی: و گر طاقت نداری جور مخدوم
برو سعدی که خدمت و انشایی
شاید: اگر بیاده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر زهد ریا نمیاید (حافظ)
شاییم: گر دسته گل نباید از ما
هم، هیمه دیگ را بشاییم
(سنایی )
شایید: تا خرقه بخون دل ساغر نبشویید
رندان خرابات مغان را به نشایید
(خواجو کرمانی )
شایند: بدو گفت برگرد گرد جهان
سه دختر گزین از نژاد مهان
کم از هشتاد زن پیشش نبایند
که کمترزین ندیمی را نشایند
البته نمونه های شعری برای سائر مشتقات آن مانند (شای مشای شایسته ،شایست، شایستگی، شایستگان و شایان ) نیز داریم .
استعمال كلمه با بستن بعنوان فعل مستقبل بمعنای (لازم است) چنانچه درین شعر :
شوق زلف یار دارم بر جنون خویشتن
خود گواهی مید هم زنجیر می باید مرا
اينک صورت صرف صیغه های آن با مثال شعری ارائه میشود جز جمع مخاطب یعنی بایید که مثال شعری برای آن نداریم :
بایم : کنون این روز می دید بایم
تن سیمینت گشته خاک پایم
بایی بگیتی کام راندن با تو نیکوست
توبایی در برم با جفت یا دوست
باید: در دا که طبیب صبر می فرماید
وين نفس حریص را شکر می باید
باییم: اگر فرهنگ شان کرد باییم
گرند افزون زاندازه نماییم
بایید :
بایند : کم از هشتاد زن پیششی نبایند
که کمتر زین ندیمی را نشایند
مثالهای شعری از مشتقات این مصدر مانند (یای، بایا، بایست، بایسته ، بایستگی، بایستگان، باینده ) در دست هست.
اما خو شحال کلمه باید را درین شعر بعنوان فعل معين بكار برده است :
وصال آن پریرو رایگان نیست
بباید باختن جان را یگانی
نظیر این شعر دری:
با نبوه زخمی ببا بدزدن
سپه راهمی پیش باید شدن
دیگر از ویژگیهای کلام خوشحال استعمال فعل مضارع از مصدر یا راستن بمعنای توانستن است چنانچه درین شعر :
معصیت مقبول، طاعت رو چه استغناست این
کس نیارد دم زدن اینجا که حکم داور است
نظیر این بیت سعدی:
پسر گفت راه دراز است و سخت
پیاده نیارم شد ای نیکبخت
استعمال بعضی از مصطلحات کهن و معروف نیز از مختصات لفظی اشعار خوشحال بشمار میرود مانند ژاژخاییدن از جان سیر گشتن دل بر گفتن، و جز آنها آنجا که گوید:
هیچی تو و از تو هیچ چه خیزد هیهات
بیهوده مگوی ببر زبان ژاژ مخای
این اصطلاح در اشعار دری فراوان دیده میشود از آنجمله است
این شعر ناصر خسرو :
هزار آواز چون دانا همه نیکو و خوش گوید
و لیکن زاغ همچون مرد جاهل ژاژها خاید
خوشحال اصطلاح دل بر گرفتن را درین شعر چنین بکار برده است:
از و دل بر گرفتن کار من نیست
که از جان سیر گشتن کار تن نیست
نظیر اصطلاح دل بر کندن حافظ در این شعر :
ور باورت نمیشود از بنده این حدیث
از گفته کمال دلیلی بیاورم
گر بر کنم دل از تو و بر دارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم این دل کجا کنم
بیت دوم شعر بالا اصلا از مسعود سعد است آنجا که گوید:
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افگنم این دل کجا کنم
کمال اسماعیل این بیت را با تغییر قافیه تضمین کرده و بکار برده است به همین ملاحظه حافظ آنرا از کمال دانسته است .
خوشحال ترکیب زیبای پیرانه سر را درین بیست استادانه بکار برده است:
از دست دل خجل شده ام آه چون کنم
پیرانه سر که جنون جوانی در دل است
اصطلاح پیرانه سر مخصوصآ در کلام حافظ مکرر بکار رفته است از آنجمله است این ابیات :
اگر آن طائر قدسی زدرم باز اید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازاید
یا : جامی بده که باز بشادی روی شاه
پیرانه سر هوای جوانی است در سرم
یا: خسرو اپیرانه سر حافظ جوانی میکند
بر امید عفو جان بخش جهان بخشای تو
یا: پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم بدر افتاد
دیگر از ویژگیهای کلام خوشحال استعمال کلمه منون (تتوين دار ) بصورت الف است مانند متقدمان آنجا که گوید :
دريغا دائما پیکان تیرش
مرا در جان چو جان بودی چه بودی
نظیر این شعر حافظ :
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالباً اينقدرم عقل کفایت باشد
جدا اوردن (می) استمراری از اصل فعل که در کلام پیشینیان متداول بود درین شعر خو شحال دیده میشود :
مرايد و رلبت باده یاد می ناید
بیاد روی تو گل در فواد می ناید
نظیر این شعر سنایی :
بمیرای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما ادریس
آوردن بای تاءکید پیش از نون نفی بشیوه قدما:
دهم جانر ابهای خاک پایش باز می ترسم
که این محقر متاعی را از من آنجا به نستاند
نظیر این شهر دقیقی :
مرا ورا به رامش همی داشتند
بزندانش تنها بگذاشتند
و یا این شعر فرخی :
هر که بنگر یزد و شوخی کند
مستحق هر بدی و هر بلاست
پاره یی از صنایع شعری در دیوان دری خوشحال بملاحظه میرسد که میتوان گفت شاعر در استعمال آن قصد و عمدی نداشته و بصورت طبیعی بکار رفته است. اينک باختصار بان می پردازیم :
تلمیح : در اشعار خوشحال اشارات فراوان بداستانهای معروف، معارف و معالم اسلامی، حکایات مذهبی و افسانه های محلی دیده میشود. در دیوان پشتو چند بار از آدم خان و در خانی یادکرده است ذکر عرائس الشعر عرب و عجم مانند ليلي و مجنون ، يوسف و زلیخا ، و امتی و عذرا ویس ورامين ونظائر ايشان وحتى اساطير هندی مانند قصه معروف پنجابی وارث شاه بنام هیرور انجاه که نخستین بار حیات جان باقی (۹۸۳-۹۸۷) و نوبت دوم سعیدی در عصر شاه جهان بنام افسانه دلپذیر نوشته اند وجود دارد. همچنین اشاراتی به حدیث شیخ صنعان، سحر بابل، گنج قارون چشمه خضر ، آدم و رضوان رفته است که صرف بيک نمونه بسنده میشود:
آدم صفت ز روضه رضوان بدر شوم
مارا اگر ز کوی تو بیرون کند کسی
نظیر این شعر حافظ :
هشدار که گروسوسه نفس کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان بدرایی
اقتباس: اقتباس از آیات احادیث و امثال و حكم عرب در دیوان پشتو و دری او دیده میشود:
اينک یک مثال طور نمونه تقدیم میگردد:
عفوخد از جرم من و توزیاد تست
لا تقنطوز آیت قرآن شنیده ای
که مقتبس است زآيه شريفة (٥٢) سوره زمر : لا تقنطو من الرحمت الله .
در دیوان پشتو چند جای این آیه مبارکه را اقتباس کرده است مانند :
په لا تقنطوا خوشحاله
تل خو شحال او سه خرم
په لا تقنطو تکیه ده
گڼه او رو وری تورتم دی
گویا خوشحال مانند حافظ چشم به دریای رحمت دوخته بود و مانند او که می گفت نا امید از در رحمت مشوای باده پرست یا که مستحق کرامت گناهکارانند دست به دامان بخشایش خداوندی یازیده بود حافظ این نکته را چنین نیکو پرورده است:
عفو خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سر بسته چه گویی خموش
ارسال المثل يا مدعا مثل:
ای نفس فضول از فضولی باز آی
چون مردم جو فروش گندم منمای
این مثل فراوان در زبان دری بکار رفته است از آنجمله است :
چشم از همه عالم بپوش بریاد اوکن جام نوش
گندم نمای جو فروش آخر مباش ای بوالعجب
سعدی گوید: زهی جو فروشان گندم نمای
جهان گردو سالوس و خرمن گدای
نظامی: تو آن گندم نمای جو فروشی
که در گندم جو پوسیده پوشی
دیگری: در گذر زین عالم گندم نمای جو فروش
کز جفای او دل احرار ارزن از زنست
یکی دیگر از مواردیکه خوشحال صنعت ارسال المثل را بکار برده این است :
نمكد ان دلم از خون تهی ماند
نمک خوردی نمکدان را شکستی
نظیر این شعر جامی :
ز کوی حق گزاری رخت بستی
نمک خوردی نمکدان را شکستی
و سلمان ساوجی :
زود بگیرد نمک ديده انكس كه او
نان و نمک خورد و رفت خوان و نمکدان شکست
ابیات بالا یاد اور قطعۀ مولانا کاتبی است که درباره سیمی نیشاپوری گفته:
میان شهر نیشا پور (سیمی)
چو اشعار لطیف کاتبی دید
به مشهد بر دو بر شعر خودش بست
نمک خورد و نمکدان را بدزدید
مراعات النظير:
تا چه بازی رخ نماید تا چه اید از فلک
ماه بختم در محاق و مهره ام در ششدر است
تجنيس تام :
افغان پسری که هست اشوب جهان
گردیده ازو خانه صبرم ویران
هرگز نکند گوش بافغان کسی
ای همنفسان زدست افغان افغان
تجنيس زائد :
قاصد آمد از دیار یار من آورد خط
گویا هر حرف او خوشبوز مشک اذفر است
یا: کس در چنین دیار چسان دل نهد بیار
چون کس و فا ندید زخوبان این دیار
تجنيس خط :
امروز به از قصر شاهان خانه ماست
چون آن بت بگزیده بکاشانه ماست
گنجی که به کنجی ویران طلبند
اینجا بطلب که گنج در ویرانه ماست
حسن تعلیل :
ناز محبوب ارچه محبوب است نه زاندازه بیش
باده چون از حد فزون گردد صداع سرشود
سر و در باغ سرافگنده از آنست که او
قامت راست ترا دید و خوش اسلوبی تو
طباق با تضاد :
يارب آن مغبچه را هیچ گزندی مرساد
که برویش نگران خاص، و عوام است اینجا سیر آمدن زجان خود آسان بود بسی
سیر آمدن زروی بتان سخت مشکل است
اشتقاق و شبه اشتقاق :
جز و فاوستم وجور که میتواند خوب
مهررا اندک و بسیار نمیداند حیف
ما زبان عاشقی بگزیده زاهد سود زهد
آن زبان را دوست داریم زین بیهوده سود
خاک مشک آساى تو آسایش جانم ربود
ترک چشمان تو غارت کرد پیشم هر چه بود
ملمع :
خوشحال خان پنج غزل ملمع یا شیر و شکر بزبان دری و پشتو دارد البته در دیوان پشتوی او بغزل هایی که هندی و پشتو است نیز بر میخوریم. این نشان میدهد که خوشحال از هر چمن سمنی چیده و از هر زبانی لفظی برگزیده و کلام خود را با آن رونق و صفا بخشیده است یکی از مطلعهای غزل ملمع او اینست :
با تو خلوت برگزینم در تو بینم سپر سیر
گرچه وقت نوبهار است با وجودت هیر هیر
ایهام و ایهام تناست :
رخ تو همچو نوشگفته گلیست
عندليبان او هزار بود
مطرب بيا ترانه دلسوز ساز کن
ساقی بدور لاله رخان جام می بیار
بخط نورسیدان نورسیده
بقتل عاشقان خط بر کشیده
لبت از آب حیوان آب برده
رخت نور از رخ مهتاب برده
لاله هر چند که زیباست بباغ
پیش رخسار تو بسیار کم است
شب و صلست موراجا نمانده
تو کی گنجی به پیرهن بگویید
مختصات معنوی شعر خوشحال
شعر خوشحال از نظر محتوا و مضمون طرح و شکل دقیقه یابی و نادره پردازی از تازگی و ابتکار برخوردار نیست و از نوع مطالب و موضوعاتی است که معمولاً غزل سرایان به آن پرداخته و در آن زمینه طبع از مایی کرده اند اما با وجود این کلیه غزلهای او سرشار از مفاهیم عاشقانه و لبریز از معانی رندانه است. بسایر اغراض شعری عنایت و اقبالی ننموده است. در تنها قصيده خود که بغرض پند و اندرز سروده شده به معنى نكات اخلاقی و دقائق تربیتی اشاراتی رفته است: در غزل گاه به زاهدهای خود نما و واعظ های بی عمل کنایات ملیحی دارد. این بیت از قصیده او :
واعظ مادر درون خانه رندی میکند
عیب رندان مو به مو گوید چو بر منبر شود
یاداور این شعر دل انگیز حافظ است:
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند
چون بخلوت میروندان کار دیگر میکنند
در دیوان پشتوی خود این معنی راچنین بیان داشته:
داجاهل شيخان شيخان نه دی شیطان دی
چه فسادی پیدا کږى له تهليل
درین بیت کسی را که در میخانه ها بسته و باب تزویر وریا کشوده نکوهش میکند. ظاهراً مدلول این بیت اورنگ زیب پادشاه متعصب ریاکار و سختگیر هند بوده است:
مستور گشت شاهد و معدوم شد شراب
افغان من ز دست شهنشاه عادل است
خوشحال در یکی از غزلهای خود بسیاق خواجۀ شیر از ممدوح را در مقام معشوق قرار داده و در مقطع از آن به نیکی یاد میکند درین غزل :
هر که در کوچه آن ماه مکانی دارد
کفر محض است اگر میل جنانی دارد
مصرع سلمان ساوجی را استادانه تضمین کرده است:
چند پرسی که ترا تیر زشست کی رسید
انکه زابرو و مژه تیر و کمانی دارد
مطلع سلمان اینست :
انکه زابرو و مژه تیر و کمانی دارد
چشمها کرده سیه قصد جهانی دارد
سعدی نیز غزلی بهمین منوال دارد:
آن شکر خنده که پرنوش دهانی دارد
نه دل من که دل خلق جهانی دارد
حافظ نیز برهمین وزن، قافیه و ردیف غزلی دارد بدین مطلع :
شاهدان نیست که موی و میانی دارد
بنده طلعت آنم که آنی دارد
قصيدۀ سليس جزیل و پرمایه او که باقتفها از استادان پیشین مانند امیر خسرو ، جامی و نوایی سروده شده از امهات قصائد زبان دری بشمار میرود بدین مطلع:
چشم ظاهر بین مردم مردم چشم سر است
عاقلان در درون چشم چشم دیگر است
قصيده امیر خسر و بنام بحر الابرار در یکصد و سه بیت به این
مطلع آغاز میشود:
کوس شه خالی و بانگ غلغلش در دسر است
هر كه قانع شد به خشک و ترشه بحر و بر است
مطلع قصيدۀ صد بيتى جامى بنام لجة الاسرار اينست :
کنگر ایوان شه کز کاخ کیوان برتر است
رخنه هادان کش بدیوار حصار دین در است
علیشر نوایی این قصائد را در هفتاد و دو بیت بنام تحفة الافكار بد ین مطلع استقبال کرده است که بقول نثاری مؤلف مذكر الاحباب مشتمل است بر بسیاری از معانی دقیقه رائقه والفاظ لطيفه شايقه :
آتشین لعلی که تاج خسر و ان را زیور است
اخگری بهر خیال خام پختن در سر است
شاعران پیش از امیر خسرو چون عنصری معزی و غیره و همچنین گویندگان بعد از و چون فضولی و کلیم و جزایشان باین وزن و قافيه و رديف قصیده ها دارند. بیدل بنام سواد عظم (که ماده تاریخ سرودن قصیده یعنی سال ۱۱۸۲ هـ ق است) قصیده یی مشتمل بر یکصد و پنجاه بيت با سه مطلع به همین وزن قافیه و ردیف دارد که مطلع اول آن اینست :
در حریم خاک ما راموی پیری رهبر است
جامۀ احرام مرگ شعله ها خاکستر است
این قصیده خوشحال جز در یک مورد که از لحاظ لفظ ناخوش از زیبایی افتاده بقیه بی عیب و سالم است و آن مورد اینست :
یار در عالم نماند از هیچکس یاری مخواه
در چنین عهدی کسی کو یار میخواهد خر است
درین قصیده تلمیح ملیحی به سنجر شده بدینگونه:
ملک سنجر از حدود کاشغر تا شام بود
ملک از آن دیگران شد ليک نام سنجر است
گوینده ظاهراً در سرودن این بیت نظری باین قصیده معزی داشته بدین مطلع :
هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجر است
هفت گردون در کف پیمان سلطان سنجر است
آنجا که گوید :
هند و ترکستان و خوارزم و عراق و روم شام
هر که دارد بنده فرمان سلطان سنجر است
گرچه فرسنگی بود بالای میدان ملوک
از حلب تا کاشغر میدان سلطان سنجر است
غزلهای شیوا و ابدار خوشحال لطف و کشش خاصی دارد این بیت نغز و دلاويز در وصف دهن تنگ معشوق برخلاف سلیقه امروزی که تنگی دهان چندان طرف رغبت و توجه نیست زیبا سروده شده است :
مراگویی بگو وصف دهانم
چه گویم چون در وجای سخن نیست
اسکافی شاعر دورۀ غزنوی نیز از هواداران دهن تنگ بوده و آنرا چنین توصیف کرده است :
شاد و خرم بزی و می خوراز دست بتی
که بود جایگه بوسه او تنگ چومیم
این بیت الغزل نمايانگر روحیه بلند پرواز و آزاده شاعر و در واقع وصف حال اوست:
من همان مرغم که از شاخی شاخی
بر نشیند بر پرد ما واکند
درین شاه فردازنی کلکش زمزمه حافظ شیرین سخن شنیده میشود :
مطرب بياترانه دلسوز ساز کن
ساقی بد ور لاله رخان جام می بیار
این بیت علاوه بر پختگی و استواری از نظر مضمون حسن ادا، ظرافت فکر و رقت خیال و لطف معنی تازگی دارد:
تیغ تواب زندگانی داشت
کشتی و زنده ابد کردی
خوشحال با ذهن لطیف و زیبا پرواز خود علاوه بر غزل در سائر ابواب شعری نیز ذوق آزمایی کرده است. مثنوی سر آغاز دستار نامه گویا زاده طبع بلند اوست شاعر درین رباعی دلنشین منسوب باواز ترانه گوی معروف عمر خيام الهام گرفته و بر همان سیاق سخن گفته است:
از شرب مدام ولاف مشرب توبه
وز عشق بتان سيم غبغب توبه
در دل هوس کنارر بر لب توبه
زین باده نادرست يارب توبه
در میان اشعار خوشحال ابیاتی هست که قسمتی از غزلهای از میان رفته است:
درین غزل که باستقبال كلام لسان الغيب سروده تضمین با تصرفی در یکی از مصاريع او ر وا داشته است بیت مورد نظر از غزل حافظ اینست:
ما ز یاران چشم باری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
غزل خوشحال با این مطلع آغاز میشود :
چون نظر بر خال خوبان داشتم
تخم غم را در دل خود کاشتم
آنجا که گوید :
خوبرویان را وفا کمتر بود
بر غلط بود آنچه من پنداشتم
چون حدیث خال رفت باید گفت که خال رخسار محبوب چون مرکز احساس و شیفتگی، محور رغبت و اشتياق بيش از هر دانه و دامی نظر پاک باز خوشحال را جلب کرده است چنانچه و صفهای دلکشی از خال ازو بجای مانده است بنحویکه میتوان گفت وصف خال بر دیگر وصف ها غلبه دارد اما این خال چه خالی بوده خال سیاه یا سبزینه دو شیزگان چادر نشین افغان یا خال کبود و گلگونۀ پر برویان سند جائی که حافظ سمرقند و بخارا را به نقش خال مشکین معشوق می بخشد او جهان راعطا میکنند آنجا که گوید :
بر خال آن نگاری شهری دهم دیاری
آن عاشقم که بازم بر خال او جهان را
در شعر پشتوی خود این معنی را چنین بیان داشته :
سمرقند او بخارا څه هغه زه يم
چی جهان بخښم دکښلی مخ په خال
جای دیگر گوید :
بخارا بخښم هغه بهم
په دیدن دیوه خال
ويا:
که واړه خزانی دشاه جهان پادشا خماشی
هغه واړه به زه په يوه خال دخو باور کړم
بهر حال خال خوش هند و نقطه عطف وعنایت خوشحال خان است همانطوریکه حافظ آنرامدار نقطه بدنش می خواند خوشحال نیز دران رمز مگوور از نهانی را جستجو می کند
شعر حافظ ناظر بر همین موضوع است :
مدار نقطه بينش زخال تست مرا
که قدر گوهر یکدانه گوهری داند
جای دیگر گوید :
خال شیرین که بران عارض گندم گون است
سران دانه که شد رهزن آدم با اوست
سایه خال سیاه معشوق چنان در کارگاه دیدۀ خوشحال نقش بسته بود که جز آن چیز نمی دید چنانکه گوید :
بحق زلف دلاویزت ای پری پیکر
که غیر خال توام در سواد میناید
حافظ در این معنی گوید :
سواد دیده غم دیده ام به اشک مشوى
که نقش خیال توام هرگزا از نظر نرود
مولانا گوید:
یک زمان بگذارای همره ملال
تا بگویم و صف خالی ز آنجمال
در بیان ناید جمال حال او
هر دو عالم چیست عکس خال او
چونکه من از خال و خویش دم زنم
نطق ميخواهد که بشکافد تنم
در دیوان پښتوی خوشحال به بسا اشعار بر میخوریم که با اشعار بسی از شعرای دری گوی در موضوع توارد دارد و یا آنها را لباس دیگر پوشانده است.
اينک طور نمونه چند مثال تقدیم میشود:
خوشحال درین شعر بشیوه سخن رودکی نزديک شده است :
درست عالم پداخبره خبر دار دی
چه بلبله خپلی ژبی په قفس کړه
کلام رودکی اینست :
بحسن صوت چو بلبل مقيد قفسم
بجرم حسن چو یوسف اسیر و زندانی
این شعر از حیث موضوع تحت تاثیر سعدی پرداخته شده است :
د دولـت لمن نیوه نشی به زور
روند که سترگی به وسمه کالا پیغور
اصل شعر سعدی اینست :
کس نتواند گرفت دامن دولت بزور
کوشش بیفایده است و سمه برابر وی کور
خوشحال مضمون (برعکس نهند نام رنگی کافور) را چنین بسته است :
شپه يى وينځه بی بی نور
تور زنگی نوم یی کافور
مرده شوی چه منافق دی
مړجهود بولی مغفور
قاضی عمر آنر انقل لایق کرده است :
مر از مانه نهاده به عکس قاضی نام
چو زنگی که نهد خواجه نام او کافور
خوشحال در جای دیگر حديث مبارک را چنين ترجمه کرده است :
محمد دعلم ښهردی ئی ورو
تر قنبری شه خوشحال ختملک فداک
ترجمه حدیث مبارک در اشعار ناصر خسر و چنین صورت گرفته است :
پیغمبر بد شهر همه علم و بر آن شهر
شایسته دری بود وقوی حیدر کرار
و یا: در بودر مدینه علم رسول را
زیرا جز او نبودسرای امانتش
مولانا گوید:
چون تو بابی آن مدینه علم را
چون شعاعی آفتاب علم را
باز باش ای باب بر جویای باب
تارسند از تو قشور اندر لباب
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه مال كفواً احد
مضمون این بیت اگر چه ابتکار طبع گوهر زای خوشحال است اما با بیت امیر خسرو که بعد از آن بیاید در توارد واقع شده
که ددوه کونه قیمت شی
په دوه کونه رایگان یی
هر دو عالم قیمت خود گفته ای
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز
این دو بیت خوشحال و ناصر خسرو از حیث مفهوم یکسانند :
بــــــدي جزا بدي ده
دنیکی نیکی سزا
نیکی بدهد مان جزای نیکی
بدی را سوی او جز بدی جزا نیست
طرح این بیت خوشحال گویا ماخوذ از بیت حافظ است که دنبال آنها میاید :
زه خوشحال که له تا خواست کړم مستحق یم
خوله ز کوة راکړه دحسن له نصاب
بوسه دسپینی خولی را کره بدمه وړه
مستحق يم دحسن له نصابه دی څو تو که ذکاتيږي
نصاب حسن در کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم
مولانا گوید :
ده زکوة روی خوب ای خوبرو
شرح جان شرحه شرحه بازگو
اينک چند نمونه دیگر بصورت مقارنه ارائه میشود :
دبزرگانو په مسند هغه تیری کا
چه لري واړه اسباب دلایقى
تکیه بر جای بزرگان نتوان زدن بگراف
مگر اسباب بزرگی همه اماده کنی
راشه لیونی شه چه دی نور خلق غم خورشی
څوچه هوښیاری کړې غم به لا در باندې زورشی
دیوانه باش تا غم تو دیگران خورند
کانرا که عقل بیش غم روزگار بیش
و یا: دیوانه باش تاغم تو عاقلان خورند
عاقل مباش تاغم دیوانگان خوری
تل ديارد صورت نقش په کښی گوره
که د ننه ایینه دزړه زنگ نه ده
مادر پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شراب مدام مسا
زه خوشحال که خپل مین په ژړا موسم
له ژ را به پسی نه کړم سترگی و چی
عرفی اگر بگریه میسر شدی وصال
صدسال میتوان به تمنا گریستن
چه یار پسی روغ ځان سيزي په اورکی
زه په دارسم مين يم دهند و انو
ظاهراً این وصف ومضمون تحت تاثیر این شعر منسوب به صائب و ابيات امیر خسر وساخته شده است :
در محبت چون زن هند و کسی مردانه نیست
سوختن بر شمع مرده کار هر پروا نه نیست
خسروا در عشق بازی کم زهندوزن مباش
کز برای مرده سوزد زنده جان خویش را
جان فدای دوست کن کم زان زن هندونه ای
کز وفای شوی در آتش بسوزد خویش را
ازین غزل پر شعله و با روح خوشحال آهنگ غزل مستانه و خروشان خداوندگار بلخ بگوش میرسد. اينک چند بیت از هر دو غزل آورده میشود:
حیران یم نه پوهیږم چه زه څه یم به شم
له کومه يم راغلی بیا به کوم لوری ته ځم
خبر دهغو تللیو بیاپه بیرته چارانه و ړ
له حاله له احواله شی كه هر څوڅوك پوښتم
الى اخر .....
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چراغافل از احوال دل خويشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
یکجا می روم اخر تمنایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت
مرا با چه بودست مراد وی از زیستنم
این قطعه خوشحال (ص ۱۰۱۷ . مرغلری) ترجمه قطعۀ منسوب با نوری و یا ابن یمین است. آن دو قطعه اینست:
کډ ومی دچنار په و نه وخوت
و چنارته ئی آغاز کړد امقال
چی ته دڅو کالونویی چناره
راته و وایه خپل عمر خپل احوال
چنارو وی چی ددووسو کالوزه یم
پحساب کښی گوندی کم دی بونیم کال
کد وروې های خوته په مدت لوی شوې
دایم زه در سره سم شوم دم در حال
چنارووې ښه چه وخت سخت د څلی راشی
زه او ته به سره زده کړو هاله حال
نشنیده ای که پای چناری کد و ینی
بر رست و بر دوید براو بر برو زبیست
پرسید از چنار که تو چند ساله ای
گفتا چنار عمر من افزون از پنج سیست
گفتش کدو که چونکه من از تو به بیست روز
افزون شدم بگو که ترا کاهلی ز چیست
گفتا چنار نیست مرا با تو هیچ بحث
کاکنون نه روز جنگ و نه هنگام داوریست
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان
آنگه شود پدید که نامر دو مرد کیست
خوشحال در این ابیات با حافظ و مولانا همصد است. اشعار خوشحال اینست :
له دوه او یا مذهب به ساز وکړې له دله
خوشحاله که خبر شی په رشتیاد عشق له کبله
دوا و یا مذهبه راته یوشول صلح كل يم
د كوم یوه مذهب اوس ځماعداوت کړونی
دو او یا مذهبه پکښی هو نبره قال و قيل
واړه سرهوا پخپل مطلب پسی دې تلى
ابيات حافظ و مولا ناچنین است:
جنگ هفتادو دو ملت همه را عذربنه
چون ندیدند حقیقت رۀ افسانه زدند
تاقیامت مانداین هفتاد و دو
کم نیاید مبتدع را گفتگو
تا که این هفتاد و دو ملت دوام
در جهان ماندالى يوم القيام
این بود نمونه ای چند که تقدیم شد :
من از مفصل این قصه مجملی گفتم
تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل
مجموع ابیات دری خوشحال که بما رسيده بالغ بر ۳۷۷ - بیت و شامل -٤٥ غزل دری (که از آنجمله ۳۳ غزل آن مردف است) و پنج غزل ملمع یک قصیده ، ده یا نه رباعى و يک فرد است .
در تمام این اشعار فقط در یک مورد خطای معنوی بچشم میخورد و آن جایی است که کلمه تظلم از نظر معنی درست بکار نرفته است.
خوشحال کلمه تظلم را که بمعنای دادخواهی و شکایت از ظلم کسی است برای بیان مفهوم ظلم استعمال کرده انجا که گوید:
من مظلوم را بر هر نگاهی
تظلم میکند آن کج کلاهی
صورت استعمال صحیح این کلمه درین ابیات بخوبی ظاهر میشود:
فردای قیامت که با نصاف رسد خلق
بس دست تظلم که بدامان تو پابند
(امیر خسرو)
خشک لب ميروم اينک زدرت واقف باش
پیش هر کس به تظلم مژه تر خواهم کرد
(واقف)
دگر تظلم ما عاجزان یکجا برسد
بس است که ناله ما بگوش ما برسد
( بيدل)
بر در خواجه از تظلم خلق
بشنو آن ناله پراگنده
خواجه ازادو تکیه کرده
بالش از بالش پراگنده
(انوری)
رایحه حماسه رزم ، حسیات وطنی و ملی که در اشعار پشتوی خوشحال موج میزند و آنرا با فروغ نواز شگر خود جلا وجلوۀ خاصی بخشیده است در اشعار دری او شنیده نمیشود. گویا تمام اشعارش با وجود حلاوت و روانی لطافت و سلاست چیز تازه و بديع ندارد و بمنزلۀ تقليد کامل عیار از غزلسرایان پیشین و یا مثل اعلایی از شیوه های کهن و دنبالۀ همان سبک و سنت ، اسلوب و افکار ديرين و تکراری دری است. اصطلاحات عرفانی را قطع نظر از معانی ظریف دقیق و لطیف آن بصورت عربان عارى وعاطل از هر حلیه و پیرایه یی برای بیان مفاهیم مستانه خود بکار می برد و آنرا با چاشنی محبت و شور عشق دلاویزتر میسازد و همه این الفاظ فاخر ، متشخص ، صيقل شده و خوش آهنگ را چون زرگر ماهری تعبیه کرده بر جایش می نشاند. خلاصه در سراسر اشعار دری خوشحال جلوه هایی از صور خیال استادان بزرگ دری منعکس است قريحه غذایی تجربه اندوز و اندرز پرداز سعدی اندیشه ژرف آزاده و متعالی ،حافظ روح پر شور ، امید بخش وطربناک خسرو ، لطافت، شیوایی و شادابی گفتار جامی در سراسر ابیات او سایه افکنده است.
اخلاف و احفاد خوشحال نه تنها بزبان پشتو آثار خود را نوشته اند بلکه غزلها و ابیاتی بزبان دری نیز دارند بعضی از آنها آثار معتبر دری را یا به نشر و یا به شعر ترجمه کرده اند چنانچه از میان فرزندان خوشحال عبدالقادر ختک يوسف زلیخای جامی و گلستان سعدی را و صدر خان خسرو شرین نظامی را به پشتو در اورده اند، اشرف هجری و هم سکندرخان مانند عبدالقادر اشعار دری از خود بیادگار گذاشته اند ، خوشحال خان با درخشش و تجلای خود شالودۀ شعر دوستی و ادب پروری را در قبیلۀ خود بنیاد نهاد و دیری نگذشت که سلک سخن سرایی از او نظام گرفت و رو به تعالی گذاشت فرزندان و بازماندگان او این نظام فکری را دنبال کرند و موجی با آن دادند تا جائیکه سخن سرایی، نادره پردازی و دقیقه گریی جزء آداب و قدر مشترك آل ختمک شد و این سیرت میمون و شیوۀ پسندیده در دودمان وی باقی ماند ماده تاریخ سرودن که از خصوصیات آنعهد بود در آثار آنان بوفرت دیده میشود. گوهر و اشرف (1044- 1106 هـ ق ) قطعات زیبایی در تاریخ وفات پدرخود دارند که قطعه اشرف طور نمونه تقديم میشود
رفت آن میرروه شاه ختیک
که بخوبی امیر افغان بود
بلکه افغان همه چوتن بوده
اندرون او برتبه جان بود
ماه و تاریخ فوت او جستم
خردم زین قبل سخن ران بود
روز ادینه از ربیع ده یم
بیست و هشتم اوان آذان بود
سال هجران او اگر خواهی
موطن خير و مجد واحسان بود
خلاصه اشعار دری خو شحال مانند دیوان پر صلابت و استوار پښتوی او که از نی کلکش غريو تندرشنیده میشود و به بمثابۀ آیینه قد نمای روزگاروی انعکاس دهندۀ حمیت جذبه وطنی، سیر ملی ، سجیه افغانی ، سنن قومی و اشاره ایست بسوابق معنوی جامعه ، عصاره خصائص ملی یا بعبارت کوتاه حدیث و شعار پشتون ولی است پیامی و رسالتی ندارد دیگر در آن از جمدد (صف شکن) نصرت قدم (هامون گذار) و شایسته پر (فضانورد) ذکری و یادی نرفته است تنها غزلی که در وصف باز سروده نموداری از احساس درونی و عاطفۀ نهانی اوست بدین مطلع:
شاه مرغان شکاری باز است
آنکه محبوب شماری باز است
بهر حال بنظر نگارنده باز چون عقاب اساطیری سيمرغ افسانوی ، نتنها مايه تفنن ، سرگرمی و وسیلۀ تفريح و شکار برای خوشحال بود بلکه نزد اوشان خاص داشت و میتوان گفت در حکم رازی ورمزی بود ، باز در آثار خوشحال مظهر ، نشانه و سمبول برای امر نهائی و ناپیدا و لطیف است. در ذهن خوشحال باز مظهر بلند پروازی علوهمت عزت نفس و اراسته گی اوج گیری فراخ حوصلگی، تیز نگاهی و حتى شعار عروج ، تعالى و مناعت روح بود و بی جای نبوده که خود را به باز کهساران تشبیه کرده است. شعاع و آثار این مکارم و فضائل از نهاد، کردار و گفتار او اشکار است و در دیوان جاویدانۀ او منعكس اينک كلام خود را پاین مصرع سعدی پایان می بخشیم :
حد همین است سخندانی وزیبایی را