112

نقش روحانیت متنفذ در ضدیت با تحولات اجتماعی و ایجاد اغتشاشها درافغانستان

از کتاب: مقالات انفرادی
08 December 2005

شناختی کلی از روحانیت متنفذ درکشور:


روحانیون در کشورهای اسلامی و بخصوص درکشورما ازاحترام و اهمیت چشم گیری برخورداراند. تا آنجا که تاریخ گواهی میدهد، روحانیون متحدترین صف یا طبقه را در جوامع اسلامی تشکیل میدهند و بنابرین در تمام کشورهای اسلامی نقش بسیار موثری در بسیج نیروهای جامعه بسوی نهضت های مذهبی، ملی و ضد استعماری داشته و دارند . دولت های اسلامی نیز پایداری و ثبات نظام اجتماعی خود را وابسته به تائید روحانیون و چهره های مذهبی پرنفوذ کشورخود میدانند و این سنت را که تاریخ درازی دارد، هنوزهم احترام میکنند. البته در افغانستان دو عنصر جداگانه ولی مهم به سلطنت یا حاکمیت دولتی مشروعیت می بخشد: یکی توافق قبائل و دیگر تائید روحانیت سنتی.


بهرصورت درمیان افراد روحانی باید تفاوت بین ملا ده ، مولوی ( عالم ، مدرس )، سید ( اعقاب پیامبر )، پیر( شخصیت روحانی ایکه چندین صد یا چندین هزار مرید دارد) و صوفی ( کسیکه سروکارش با خانقا وعبادت در خلوت خود است) ، و سرانجام روشنفکر اسلام گرا را دانست.


ملا غالبادر ده سکونت دارد ومسجد محل تبادل افکار و دانش اوبا اهالی ده است. فضای ده در حول مسجد با آهنگ نمازهای پنجگانه و تعارفات مشحون از احترام و گزارش های روزمرۀ زندگی روستائی فضای خوش آیندی است. اهالی ده کسی را که به لحاظ تقوی و دانش خود بالاتر از دیگران است از طریق توافق ارباب به ملائی برمیگزینند. در دهات موقوفاتی وجود ندارد تا ملا از حاصل آن امرار معاش کند، زیرا امیرعبدالرحمن خان بخشی از موقوفات را لغوو ملی کرد و با اینکار، خود مختاری روحانیون را درکشور ضعیف ساخت. بنابرین با ملا تعهد میشود که دستمزد او هرسال درسرخرمن از طریق تادیه عشرو زکات پرداخت میگردد. با این مزد پولی که هنگام نام گذاری نوزاد و یا تدفین مرده بعنوان صدقه از طرف ورثۀ میت تخصیص داده شده اضافه میگردد. البته در تامین زندگی ملا ده ثروتمندان و ملک ها سهم بیشتری دارند و ملا خواهی نخواهی از ملک ده حرف شنوی دارد.


موقعیت اجتماعی ملا در مناطق مختلف ازهم متفاوت است. در مناطق قبائلی موقف ملا پائین تراز افراد قبیله است،چرا که جزء اجتماع قبیله محسوب نمیشود. اما درمیان درانی ها و مناطق دیگر ملا به سبب دانشی که دارد ازمقام بالا تری برخوردار است. اجرای مراسم مذهبی درانحصار ملا است، مراسمی از قبیل : دعای نامگذاری نوزاد، مراسم ختنه سوری، انجام مراسم عقد و نکاح، مراسم تدفین، تعلیم کودکان وغیره. در قرای کوچک معمولا ملا تنها فرد باسواد است. ملا در برخوردها و اختلافات اهل ده به میانجگری می پردازد. سطح دانش ملا ها باهم بسیار فرق دارد، بعضی از ملاها نوشتن و خواندن میدانند و ملاهائی هم هستند که سواد ندارند ، اما دعاهائی به عربی و آیاتی از قرآن را از برمی خوانند.


شخصیت ممتازتر ازملا، مولوی ( عالم ) است که معمولا حدود ده دوازده طالب را در یک مسجد یا مدرسه علوم دینی بدورخود جمع و تدریس میکند. تدریس با سطح ذکاوت و پیشرفت هر شخص بستگی دارد و شامل مطالب الهیات، تفسیر قرآن، فقه حنفی، حدیث و نیز صرف و نحوعربی وغیره کتابهای دینی است که بگونه یکنواخت و غیر قابل تغییر تدریس میگردد. طالب العلم پس از اجازۀ مولوی حق دارد بکار ملائی در ده بپردازد ویا اینکه به مدرسۀ بالاتری رجوع کند و چون در افغانستان تا 1925 میلادی مدارس عالی شرعی وجود نداشت، بنابرین طالب العلم مجبورمی شد برای ادامه تحصیل به هندبرتانوی و به مدرسه بزرگ « دیوبند» برود که بدبختانه اکثرشان پس از ختم تحصیل برضد تحولات اجتماعی کشور خود قرارمی گرفتند.


مکتب دیوبند پس از شکست شورش بزرگ هند در 1857 م برضد تسلط انگلیس بوسیله متجددین برهبری سرسید احمد درسال 1867 در نزدیکی دهلی بنیاد گذاشته شد. سر سید احمد وهمراهان وی راه مدارا و همزیستی با انگلیس ها را در پیش گرفتند و جامعۀ اسلامی هند را بسوی غرب گرائی هدایت میکردند. آنها مکتب علیگر را نیز بنیان گذاشتند. علمای بزرگ افغانستان اغلب در مدرسۀ دیوبند که انگلیس ها درآن نفوذ داشتند ، تربیت میشدند.


امان الله خان پس از ممانعت تحصیل ملاها در مکتب دیوبند هند، درسال 1928 برای نخستین بارجهت تربیه ملاها، مدرسه یی را تاسیس کرد تا طالبان علوم اسلامی درآن به تحصیل بلندتر خویش ادامه دهند. برطبق فیصله دولت ملا های مساجد افغانستان ازفارغان این مدرسه تعیین میشدند. البته از ملاهای فبلی امتحان ملائی گرفته می شد، در صورتیکه لیاقت ملائی را داوطلب نمیداشت، از کار ملائی محروم میگردید. این کار که در ذات خود یک عمل نیک بود، سبب خشم ملانمای بی سواد و کم دانش برضد دولت گردید.


از نقطه نظر اقتصادی در شهر ها علما عمومابه کمک ها و مساعدت های دولت وابسته اند ولی درخارج شهرها، نظیرملاهای دهات از محل هدایای جنسی که بنام عشر و زکات پرداخت میگردد امرارمعاش میکنند. ولی مولویها عموما مرفه ترازملاهای ساده هستند. از مولوی که بگذریم با چهره های روحانی دیگری چون : ملنگاها و سید ها و حضرتها و خواجه ها و صاحبزاده ها برمی خوریم که در جامعه ما از موقعیت و حرمت بخصوص برخوردار اند. ملنگ ها یا قلندرها، واعظان دوره گردی هستند نیمه دیوانه، نیمه برهنه که تعویز می فروشند و پولی به عنوان شکرانه ازمردم دریافت میکنند. اینان قصه سرایانی اند که از جاهای دیگری غالبا از هند آمده اند و بیشتر اوقات درزیارتگاه ها دیده میشوند و از زیارتی به زیارتی ویا از مسجدی به مسجدی میروند و با آزادی درحاشیۀ جامعه زندگی میکنند. در قندهار یک چنین ملنگی بنام ملنگ « سرپوزه» سالها نیمه برهنه و نیمه دیوانه زندگی میکرد که مردم به او به چشم احترام و تقدس می نگریستند.


سید ها خود را از اعقاب پیامبرمیدانندو خواجه ها از اعقاب خلیفه اول مسلمین اند. حضرتها از اولاده خلیفه دوم اسلام و میرها ازحضرت علی نسبت میبرند. اینها در پیوند با موقعیت اجتماعی و ارزش های شخصی خود، نقش سیاسی ـ اجتماعی موثری در جامعه بازی میکنند. در مناطق قبائلی سید بطور طبیعی دربالای سیستمی قرارمیگیرد که درآن سیستم او را درمعیار« پشتون والی» بحساب نمیگیرد. درین سیستم اگرزبان مادری سید پشتو هم باشد او را بحیث یک پشتون نمی شناسد: او به قوم سید و حتی عرب تعلق دارد نه بقوم پشتون. این بیطرفی اودر میان خانواده ها موجب مبشود که او بطور طبیعی و منطقی بصورت یک میانجیگر درآید. بسیاری از سید ها ازین موقعیت استفاده کرده و بصورت یک قدرت سیاسی محلی درآمده و ازهمین روست که طبقۀ تحصیلکرده، مخصوصا در هنگامی که عدم آگاهی آنها درمسائل مذهبی علنی شده باشد به آنها به نظر نیک نمی بینند.


مردان مقدس وبرکت :

افغانستان شناس و اسلام شناس معاصر فرانسوی اولیویه روی که آثار زیادی پیرامون اسلام و اسلام مدرن یا سیاسی در افغانستان و کشور های منطقه نوشته، در مورد اسلام و نقش آن درنهضت مقاومت و نیز در مورد تصوف و فرق آن در افغانستان تحقیق بسیار جالب و خواندنی دارد که بازتاب قسمتی ازآنرا برای شناخت بیشترو تکمیل موضوع تحت مطالعه ما کمک میکند. او دربارۀ مردان مقدس و برکت می نویسد: برکت تقدسی است که از بعضی اشخاص، بعضی مکانها وبعضی اشیاء ساطع می شود و نعمت فراوانی ببارمی آورد. این قدرتی است که خود بخود وجود دارد و عمل میکند و می تواند از جائی به جائی منتقل شود و خود را کنترول کند. اشیاء مقدس مثل : طلسم ، اوراق قرآن و اشیای مذهبی متعلق به گذشته های دور، تقدس یک مکان مثل : زیارتگاه و مرقد یک پیر، تقدس یک شخص مثل : سید، که ارزش های شخصی او هرچه باشد، بخشی ازهالۀ تقدس پیامبربه او منتقل شده است، و تقدس پیر، مرشد روحانی ایکه بدلیل تقرب اوبه خداوند بدین مقام دست یافته است و غالبا به یک فرقۀ صوفی تعلق دارد.


پس از مرگ پیرمقبرۀ اوتبدیل به زیارت میشودو یک مواجرکه از مدرک نذور و صدقات زوار امرار معاش مینمایند، زیارتگاه را اداره میکند. زیارتگاه ها ومکانها بسیار خودمانی و آشنا اند، بسیاری از مزارها در شفای امراض بخصوص تخصص دارند. مشهور است که مزار اوفیان در کوهدامن پروان بیماران سیاه سرفه را شفا می بخشد. بهمین روال گفته میشود: مزار ملا محمد اسماعیل از خانوادۀ خان علوم در قندهارمعروف به ژری نیکه، در شفای بیماری مرض ژردی شفابخش است. و بعضی مزارات دیگردر شفابخشیدن گزیدن سگ دیوانه شهرت دارند.


استااولسن دانشمند دنمارکی که درمورد « اسلام و سیاست در افغانستان» مطالعات عمیقی کرده از برکت برداشتی بالاتر از برداشت « اولیویه» دارد و آنرا بحیث وسیلۀ سیاسی چنین تفسیرمیکند: اتوریته مذهبی برای اعتبارو قبول هر جریان ایدیالوژیک بشمول قدرت بطور مشروع عامل کلیدی در جامعه اسلامی بوده و اکنون نیز میباشد. ادعای افراد( مذهبی ـ روحانی) مبنی براینکه اتوریتۀ برحق بالای دیگران وبرموسسات اجتماعی را از جانب خداوند کسب نموده اند، براصل توارث یا معنویت روحانی قرار دارد..... از همین جهت است که شخصیت های مذهبی یک تهدید بالقوه برای اقتدار هر دولت بوده و در سراسر تاریخ بارها حکمروای برحال را معاف داده اند. یک جنبۀ مهم اتوریتۀ مذهبی اشخاص دارای تورات مقدس و معنویت روحانی، شایستگی آنها را در داشتن« برکت»  است. علامات خارجی برکت درتبارز قدرت های مثبته و توانائی هائی است که میتواند اشکال مختلف را بخود بگیرد. سلسلۀ کرامات از نمایش یک سبک زندگی پرهیزکارانه توام با ریاضت گرفته تا نوشتن تعویذ های شفا بخش و حفاظت کننده تا انجام کرامات آشکارمانند تغذیه یک اردو با یک قرص نان یا قدم زدن در روی آب را دربر میگیرد. در بسیاری موارد برکت یک پیر تابعد ازمرگ او تثبیت نشده است. اما پس از مرگ حوادث خارق العاده از مقبرۀ او ویا قدرت های شفا دهنده که پس از قربانی بر مقبره اش ظهور میکند، قبر اورا به زیارت تبدیل می نماید.


اولیویه ادامه میدهد : با پیر ها قدم به قلمرو« تصوف» می نهیم. درینجا دیگر بحث مذهب مردمی در میان نیست ، بلکه با فرقه های صوفی که نقش انها درتاریخ اسلامی افغانستان و نهضت مقاومت از اهمیت والائی برخوردار است، مواجهیم.


« در جامعۀ افغانی، تصوف در سه فرقه ( نقشبندیه، قادریه و چشتیه ) متجلی شده است که دربین طبقات متوسط شهرها و اطراف شهرها نفوذ دارد. کابل و هرات دو مرکز بزرگ تصوف اند اما تمام شمال کشور و ناحیه قندهارازین مکتب تاثیرپذیرفته اند. تصوف « ظاهر» را درمقابل « باطن» قرارمیدهد. برای دستیابی به این حقیقت می بایست تحت رهبری یک « پیر» یا «مرشد» قدم در طریق نهاد. هر « مرید» برای اینکه به شناخت حق نایل شود باید مدارج طریقت را بگذارند واین شناخت، شناختی است اشراقی و عرفانی و نه مبتنی برتعقل و استدلال. در حالی که طریقت شریعتی قابل به تمیز میان خالق و مخلوق( وحدت الشهود) است و مکاتب الحادی به وحدت این دو( وحدت الوجود) معتقد اند، عشق به حق عبارتست از انحلال من در بی نهایت الهی، برای رسیدن به این مرحله، مرید به انجام اعمالی روحانی نیاز دارد که برحسب فرق مختلف متفاوت باشد. این اعمال عموما عبارتند از اورادی حاوی تکرار یکی از اسماء خداوند(ذکر)، که قادریه به صدای بلند و نقشبندیه در سکوت زمزمه میکند. صوفی های شناخته شده دارای یک زندگی شدیدا روحانی اند ولی تظاهر به آن نمیکنند. آنها عموما درگروه های کوچک و در مکانی دورتراز اغیار (خانقا) که غالبا وصل به یک مدرسه است گرد هم می آیند و به رهبری پیرخود به ذکر میپردازند. صوفی در زندگی روزمره خود را به یک نظم فکری مقید کرده، این نظم فکری بدون آنکه او را از زندگی اجتماعی جدا سازد، او را از دیگران متمایز ساخته است. پیوند میان ادبیات فارسی و تصوف در افغانستان پیوند بسیار قوی است و این بخصوص به دلیل وجود نویسندگان محبوبی چون خواجه عبدالله انصاری، جامی هروی و رومی بلخی بوده است.»


بنابر تحقیقات اولیویه در افغانستان تصوف به دو گونه عمل میکند. یکی متابعت فرد از پیر به عنوان مرید که آنرا تصوف سنت گرا گویند و دیگری متابعت جمعی یک طایفه و یا یک قبیله از یک پیریا یک خانوادۀ روحانی است که برکت در خانوادۀ آنها موروثی است. در این نوع تصوف میان جامعه و خانواده قدیس ارتباطی نیست و تنها این خانواده است که ظاهرا به ذکر می پردازد ولی کار های اجتماعی او به برکت ( معالجۀ بیماران، دعای خیر) محدود میشود. پیروان این طریقت بیشتر به مخلص شهرت دارندتا مرید. عمل اصلی که نشانۀ ارادت مخلص به پیر است عبارت از دیدار سالانه پیر و تقدیم هدایا به پیر است. درمقابل پیر دعای خیر و مهمانوازی خود را نثار پیروانش میکند. و این روشی است که توسط آن قبائل در پیوند با شریعت که حقوق عرفی آنها را رد میکند، مذهب را با خصوصیات قبائلی آشتی میدهد. تصوف در میان قبائل تبلور سیاسی است که رنگ و بوی مذهبی ندارد، و به همین دلیل در قبایل ملاها به ندرت به طریقت می پیوندند. حالانکه در مناطق غیر قبائلی تصوف تائیدی است بر پیروی دقیق از اسلام راستین. بنابرین درقبائل پشتون فرقه یی که اکثریت را در دست دارد فرقه قادریه است که رهبری آن بدست خاندان نقیب صاحب گیلانی است.


موسس این سلسله عبد القادر گیلانی ( قرن ششم) در بغداد مدفون است. اعقاب اوکه با رژیم عثمانی پیوند نزدیک داشتند و ازین رژیم لقب « نقیب ا لاشرف» دریافت کرده بودند ، در بغداد محصلین کشور های مختلف را بحضور می پذیرفتند. در قرن شانزدهم این فرقه در هند مستقر شد و ازینجا بود که پشتون های غلزائی بخصوص سلیمانخیل ها و خوگیانیها را بسوی خود کشانید. این فرقه داری شعب زیادی است که در راس هرکدام یک نفر از نوادگان عبد القادر گیلانی قراردارد. حضرت نقیب صاحب پدر پیر سید احمد گیلانی درسال های دهه بیست عراق را ترک کردودرچهار باغ ننگرهار مستقرشد تا فرقۀ  محلی را از نزدیک رهبری کند. پس از مرگ او درسال 1947 پسرش سید احمد گیلانی معروف به افندی جان جانشین او شد. سید احمد گیلانی با ازدواج با دختری از خاندان محمدزائی روابطش را با سلطنت قائم کرد و از طریق فعالیت های غیر مذهبی عاید کافی نصیب میشد. او نمایندۀ کمپنی پژو در کابل بود. گرچه او به اعمالی دست می زد که به ظاهر جنبۀ مذهبی داشت ( تقسیم آب وضودر میان مریدان بیمار) ولی فرقه را براهی می برد که زیاد با مذهب پیوند نداشت و شکل شبکۀ طرفداران را بخود میگرفت.


و اما تصوف سنت گرا با اسلام رسمی در تضاد نیست بلکه فضایی از روحانیت را تقدیم مومن میکند، ضمن آنکه برای فقیه و شریعت اسلامی احترامی بی چون وچرا قایل است. درین جا پیر یک عالم است و نیز یک رهگشا. مرید بطور انفرادی به طریقت می پیوندد و بصورت شخصی و بی واسطه از پیر تبعیت میکند. حتی اگر سنت خانوادگی نقش بزرگی درین تصمیم گیری داشته باشد. پیران طریقت بطور مرتب درجلسات ذکر و تحت نظارت مرشد حاضر می شوند. بعکس گاهی طریقت همبستگی های صنفی را با همبستگی های مذهبی تحکیم می بخشد. هر حلقه ای از صوفیان شبیه نوعی باشگاه محل تمرینات روحانی است. بنابرآنچه گفته شد این شکل از تصوف که از ریفورم های شیخ احمد سرهند ( جد بزرگ مجددی ها) و شاه ولی الله دهلوی پدید آمده به هیچ وجه با اسلام رسمی که علما مبلغ آنند، در تضاد قرارندارد. غالب پیرها از روحانیونی هستند که عضو جامعۀ روحانیت اند. آنها هم به تدریس علوم ظاهر( فقه و شریعت) و هم علوم باطن می پردازند و در اینجا پیوند پیر با مرید با رابطه عالم و طالب همراه است. این صوفیان برای تاکید بر تعلق خود به مذهب راستین خود را پیروان طریقت شریعتی می نامند. شک نیست که پیر بیش از یک روحانی ساده است و گفته میشود که وجود او باعث خیر وبرکت است. جانشینی پیر در خانوادۀ او موروثی است و مریدهای او یک قوم واقعی را تشکیل میدهند که نفوذ سیاسی آنهادر مواقع ضروری بسیارچشم گیر است. فرقۀ نقشبندیه توسط بهاءالدین نقشبند(1318 ـ 1389 م) در بخارا بنیان نهاده شد. این فرقه در افغانستان بیش از دیگر فرقه های تصوف پیرو دارد و دارای شعب بسیاری است و دوتمایل در آنها بیشتر قابل تشخیص است : شاخه های غربی و شمالی کشور( و نیز شعبه یی که به خواجه احرار شهرت دارد) با مهد فرقه یعنی آسیای میانه ارتباط دارند، در مقابل شعب شرق و قندهار مستقیما به خانواده مجددیها ( از اولادۀ شیخ احمد سرهندی) وابسته اند. خانوادۀ مجددی در اواخر قرن 19 ازهند به افغانستان آمده اند. نقشبندیه  پیروان خود را اغلب ازمیان بورژوازی سنت گرا و باسواد، صنعتگران و کارمندان و روستائیان اطراف شهرهای با فرهنگ قدیمی ( مانند هرات ، کابل ، غزنی ، مزارشریف و میمنه ) و نیز ازمیان قبائل ( مانند پکتیا ـ کتواز ) برمیگزینند.


در پیوند به جنبش نقشبندیه اولیولیه می نویسد : « آنچه که امروز به عکس العمل نقشبندیه مشهور شده بدست شیخ سید احمد سرهندی فاروقی، متولد سرهند کشور هندوستان(1564 ) آغاز شده است. او که هم خلیفۀ نقشبندی و هم در زمرۀ علما بود با مذهب جدید و التفاطی ( دین الهی) که امپراطوری هند اکبر درسال 1582 اشاعه داد به مخالفت برخاست. او خواهان اسلامی خالص و خالی از تاثیرات آئین هندوبود که درعین حال دارای بعد روحانی باشد و نیز فاقد خشکی فرمالیسم فقهی که نزد علمای زمان او جانشین سنتگرایی مذهبی شده بود. به همین سبب او مدافع تصوفی شد بدور از تمایلات جزم گرایانه. این همجواری تعصب سخت دینی با عرفان صوفی گری یکی از عوامل تداوم تجدد حیات هند و افغانی است که درنهایت درمقابل وهابیت عربستان که اصولا با تصوف دشمنی دارد قرار می گیرد.


اقدام شیخ احمد در زمان سلطنت جهانگیرپسر اکبربه نوعی موفقیت دست می یابد: نوشته ها( مکتوبات) و تعلیمات اوبصورت مداوم موجب تجدیدحیات مذهبی شبه قارۀ هند میشود. او لقب « مجدد الف ثانی» ( نو آور هزارۀ دوم) را کسب میکند که نشانگر بعدی است پنهانی دربازگشت به صدر اسلام .  شاخه ای ازین خانواده در قرن نزدهم به افغانستان رو می آورد و در ننگرهار و در کابل سکونت اختیار می کند.»


پوهاند حبیبی در مورد خانوادۀ مجددی مینویسد: مجددی ها اولادۀ شیخ احمد مجددالف ثانی بن مولانا عبد الاحد سرهند اند که نسب شان به 28 پشت به حضرت عمرفاروق میرسد. در عصر احمدشاه و احفاد او ازین خانواده شاه غلام محی الدین مجددی بن غلام صادق حفید ششم حضرت مجدد در شکارپور سند شهرت روحانی و اراضی فراوان داشت و برادر دیگر غلام صادق که شاه غلام محمد نامیده میشد، جد مجددیان قندهار است. و شاه صفی الله برادر دیگر ایشان که در حدیدۀ یمن مدفون است اولاده اش ( در اواخر قرن 19) به ننگرهارو کابل آمده در شوربازارسکونت اختیارکردند. از جمله شاه عبد الباقی متخلص به باقی( متوفی درکابل 1287 هق) صاحب دیوان شعر دری جد حضرت شوربازار کابل است. از سال 1936 ببعد محمدظاهرشاه قلعۀ جواد را به این خانواده بخشید و تا قتل عام شان بوسیله نظام خلقی در اپریل 1979 ، در آنجا بسر میبردند. خانوادۀ مجددی همواره با دربارهای شاهی افغانستان وابستگی داشته اند و از طریق خویشاوندی با خانوادۀ سردار محمد عثمان در واقع با درباربیشتر نزدیک و از احترام زیادی برخوردار شدند. ازقرار معلوم اشتغال خانوادۀ مجددی مقیم کابل در سیاست توسط سه پسر حضرت صاحب قیوم جان آغا در اوائل قرن بیستم آغازشد. میتوان قبول کرد که تا آن موقع حضرت ها خود را منحصرا به جوانب معنوی مرشدی وقف نموده بودند. عین مطلب را میتوان درمورد خانوادۀ گیلانی یا نقیب صاحب نیز گفت. مجددی ها بحیث پیر های پرنفوذ غیر ازکابل به عنوان مرکز اصلی قدرت، چندین مرکز دیگرنیز داشتند. شعبۀ دیگر این خانواده با لقب حضرت صاحب گازرگاه در هرات قراردارد که از لحاظ نفوذ سیاسی هرگزبه پایۀ شعبۀ کابل نمی رسد. حضرت صاحب چهارباغ و بتخاک نیز درنسب خود مجددی هستند. ولی دو نفر اخیراز خلیفه های مرحوم پیرصاحب هده(که بطریقۀ قادریه متعلق بود) در شبکۀ تصوف شرق افغانستان که مرکز آن هده بود، داخل بودند و بخش هرات و کابل مربوط به مجددی هاطریقت نقشبندیه را تعقیب میکردند.


باید متوجه بودکه درعرف و عنعنه« پیری ـ مریدی » وقتی کسی دست پیرگرفت و در حلقۀ مریدی درآمد، دیگر هر امر و دستوری که از جانب پیرصادر شود، مرید باید بدون چون وچرادر تعمیل آن اقدام کند. و هرگاه دراجرای امر پیرتردیدی مریدبخود راه دهد، بدان معنی است که شیطان در وجودش رخنه کرده و نیتش را نسبت به پیرش آلوده نموده است که درین صورت باید دست از خیر و برکت پیر بشوید و دنبال پیر دیگری برود . بقول استااولسن، اخوانی ها( پیروان حسن البناء و سید قطب) صوفیسم را رد میکنند، او میگوید: « رد صوفیسم نه تنها در دوکتورین،بلکه درستراتیژی عملی اخوانی ها ریشه دارد. به نظرآنها صوفیسم چون مردم را به کناره گیری از زندگی و اشتراک فعال در امور اجتماعی الهام میدهد، بناء مانعی در راه ترقی است. علاوتا به نظرآنها روبط پیری ـ مریدی نیز باید لغو گردد، زیرا نقش و قدرتی که درین سلسله به رهبرروحانی اعطا گردیده به اضافۀ ادعای اودر بارۀ الهام آسمانی به پولیتیسم هم سرحد میشود. همین مسئله بخصوص دربین پیروان شیخ سرهندی از همان ابتداء شایع بود. اعتراض اسلام گرایان افغانستان علیه صوفیسم قوی و فاقدابهام بوده و استدلال آنهادرین زمینه مشابه استدلال مشاورین معنوی آنهاست که میگفتند: « صوفیسم معرفی غلط اسلام است و خانواده های پیر« طفیلی هائی» بر دوش مردم بیگناه اند.»  به نظر آنها ریشۀ طرزتفکرکوتاه بینانه و باطل را درافغانستان میتوان در دو دلیل خلاصه نمود: نخست بی سوادی، دوم : تفکر مسلط صوفیسم که حقایق زندگی را کم بها داده و مردم را به تردد و اشتباه رهبری میکند. مثلا این عقیده که خداوند و پیرها افغانستان را دربرابرقدرت خارجی حفظ میکند، محصول کوتاه بینی همینگونه ذهنیت است.


در کشور ما از عهد باستان تا این زمان، دولت ها به قشرروحانی به چشم بزرگی و حرمت نگریسته وتقریبا اکثریت زعما و رهبران کشورهنگام جلوس شان برکرسی حاکمیت برای کسب مشروعیت قدرت خود تائید روحانیون بزرگ را کمائی کرده اند و مراسم تاج پوشی سلطان( ولو قدرت با قهر و خشونت بدست آورده باشد) با خطبۀ شرعی و گذاشتن تاج پادشاهی توسط رهبر روحانی بر سرپادشاه متبرک ساخته شده و درخطبه های نمازجمعه در مساجد و منابرکه باذکر نام شاه یا رهبر سیاسی درواقع به مشروعیت آن رهبر و زعیم و اطاعت ازاوامرش مهر شرعی و اسلامی زده شده است. ویا همینکه نام رهبر سیاسی در خطبه های روز جمعه برمنبر ها گرفته نمیشد، بدان معنی بود که حاکمیت شاه یا رهبر سیاسی دیگر مشروعیت ندارد و اوامر و نواهی اش واجب الاحترام نیست و مردم باید برضد او به پا خیزند و رهبر سیاسی دیگری برای خود انتخاب کنند. از همین جاست که شخصیت های روحانی پرنفوذ همواره یک تهدید بالقوه دولت بوده و در سراسرتاریخ بار ها برضد حکمروایان به مبارزه برخاسته اند.


معمولا هنگامیکه منافع و امتیاز روحانیون ازطرف دولت به خطر مواجه شده، خیزش های مردم در برابر قدرت مرکزی از طرف همین قشر روحانی( که نسبت به عوام الناس در توجیه و تفسیرقوانین جاری و مسائل مذهبی آگاه ترند) صورت گرفته است. مثال های برجستۀ این ادعادر تاریخ معاصر ما اغتشاش خوست برضد اصلاحات اجتماعی دولت امانی برهبری ملا عبد الله مشهوربه ملای لنگ و سائر ملاهای آن سمت به تحریک و رهنمائی روحانیون پرنفوذ مرکزدر سال 1924 است که قریب یک سال را در برگرفت تا قیام خاموش گشت.


در قیام خوست یکی از مریدان حضرت صاحب شوربازاربنام عبدالغنی قبائل سلیمانخیل را درکنار ملا عبدالله و ملا عبد الرشید قرارداد. این دو ملا در دستی قرآن و در دست دیگر قانون جزا را گرفته درمیان قبائل که متاسفانه ازسواد و دانش بی بهره بودند فریاد میزدند: کدامیک را قبول دارید! قرآن یا قانون را! و طبعا مردم می گفتند : قرآن را و سپس مردم را به شورش دعوت میکردند. در ادامۀ اغتشاش خوست در غزنی و در شیخ آباد وردک ملا عبدا لاحد و ملا عبد السبحان وردکی وملا عبد الحلیم چهارآسیابی و ملا نورعلی کهنه قروش و ملا نعمت الله قادیانی نقش مرکزی وموثر داشتند که پس از سرنگونی اغتشاشیون و دستگیری رهبران اغتشاش همه این ملا هابا 25 تن دیگراز سران اغتشاش در محکمۀ نظامی محکوم به اعدام شدند. در جریان محاکمۀ همین ملاها بود که شاه امان الله خان نسبت به نورالمشایخ( فضل عمر مجددی ) بدگمان شد و قصد کردتا اورا به زندان بسپرد، اما بوساطت برادرش شمس المشایخ ( فضل محمد مجددی، شخص ضد استعمارو طرفدار شاه امان الله بود و مورد احترام عمیق شاه قرار داشت ) شاه از حبس او صرف نظرکرد اما شرط گذاشت که از کشور خارج شود. نورالمشایخ نیز به بهانۀ حج از کشور خارج شد و پس از ادای حج در درۀ اسماعیل خان اقامت گزید و ازآنجا برضد شاه امان الله به تبلیغات خود ادامه داد.


در اغتشاش های 1928 و 1929 نیز همین قشر روحانی بشمول نورالمشایخ مجددی مقیم درۀ اسماعیل خان و محمد صادق مجددی و محمد هاشم مجددی و فضل رحیم خواهرزاذۀ محمدصادق مجددی همراه با ملا عبد الرحمن پغمانی قاضی القضات و ملا عبد القادرو ملا فضل الحق و ملا عبد الحنان( که هرچهار نفر اخیردر محاکم شرعی قاضی بودند) و ملا سید محمد شنواری و محمد افضل شنواری و صاحبزاده عبد الغفورجان و صاحب زاده عبد الله جان ( هر دو از خانواده مجددی) و آخندزاده ملا حمید الله تگاووحضرت عبدالحلیم جان مجددی  مرشد حبیب الله کلکانی وحضرت بزرگ جان مجددی و عدۀ دیگر از روحانیون درآن دست داشتند.


درنظام روشنفکران ( حزب دیموکراتیک خلق) نیز اولین فریاد اعتراض « جهاد» برضد آن رژیم از طرف روحانیون پرنفوذ( از جانب حضرات مجددی و پیر 75 ساله تگاو میا گل جان در روز جمعه 26 جنوری 1979 ) صورت گرفت که به بازداشت و نابودی خانوادۀ مجددی و بمباران قلعۀ و اقامتگاه میاگل جان و دهکدۀ او درتگاو انجامید. اما میا گل جان توسط مریدانش از بمباران تانکها و طیارات دولت نجات یافت و مصئون به پاکستان انتقال داده شد وبعد شاعری بنام رفیق جان، که مرید پیرتگاو است این نجات پیر را در ترانۀ جزئی از کرامت پیرنامید و گفت که :


میاگل جان در ذهنم خطور میکند،

چاشتگاه ناوقت، طیارات بسراغ او آمدند،

او مصروف عبادت درمسجد بود،

این واقعیت را همه میدانند،

با آنکه این شریران بسیار تلاش کردند،

تا میا گل جان را با تانکها محصور نمایند،

اما ارادۀ خداوند چنین بود که بم ها منفجر نشدند،

خلقی ها همه افتادند،

ودهن تانکها سوی آسمان برگشت،

وآنها مسجد میا گل جان را نیافتند.


با تجاوز شوروی برکشورقیام ها انسجام می یابد و تنظیم های اسلامی برای جنگ مقدس ( جهاد) با کمونیسم و ازپادرآوردن رژیم « خلق و پرچم» ایجاد میشوند. در جنبش مقاومت برضد تجاوز شوروی ( دردهۀ 80) شخصیت های روحانی معروف مثل : پیر سید احمد گیلانی رهبر محاذ ملی، مولوی محمد یونس خالص رهبر حزب اسلامی، مولوی محمد نبی محمدی رهبرحرکت انقلاب اسلامی، پروفیسور صبغت الله مجددی رهبر نجات ملی، پروفیسور برهان الدین ربانی سابق استاد فاکولته شرعیات کابل و رهبر جمیعت اسلامی، پروفیسور عبد الرسول سیاف سابق استاد فاکولته شرعیات کابل رهبراتحاد اسلامی، شیخ محمد آصف قندهاری رهبرحرکت اسلامی، قاضی وقاد رهبر شاخۀ حزب اسلامی، قاضی محمد امین وردک رهبر بخشی از جنبش اسلامی مقاومت و گلبدین حکمتیار عضور برجسته و نامدار اخوان المسلمین مصر و رهبر حزب اسلامی، هریک در وجود تنظیم های اسلامی و با اشتراک جانبازانۀ تمام اقشار و طبقات مردم نقش چشم گیری داشتند. صبغت الله مجددی رهبر تنظیم نجات ملی، از خانوادۀ حضرت شوربازار با صراحت میگوید که اولین کسی است که قیام برضد رژیم خلقی را درمارچ سال 1979 در هرات اعلان نموده و تا آن نظام را سرنگون نساخت از پای ننشسته است.


بنابرین تمام رژیم ها و نظام های اجتماعی افغانستان برای تحقق طرح های مهم اصلاحی و فرهنگی و گاه اقتصادی خود برای تحول جامعه به پیش تائید روحانیون را یک امر لازمی شمرده اند. زیرا که در جوامع بیسوادو نافهم و ناآگاه مانند کشور ما، عوام الناس چشم به دهن روحانیون دارند و هرچه که رهبرمذهبی یا ملا و مولوی و شیخ و مرشد بگوید مدار اعتبار وباور مردم است. ازین است که شاه امان الله با تمام دین دوستی و خدا پرستی اش و با تمام افکار پان اسلامیستی خود، وقتی از طرف روحانیون با نفوذ کشور( خاندان حضرت شوربازارکابل ) متهم به کفر و بی دینی شد، مردم عوام چه از قبائل و چه از سائر اقوام از وی رویگردان شدند و به پادشاهی مردی تن دردادند که به اندازۀ یک صدم شاه امان الله، از اسلام و خدا شناسی آگاهی نداشت.


شکست مشروطه خواهان توسط روحانیت متنفذ :

اوستا اولسن دانشمند دنمارکی مینویسد: « بسیاری از ناظرین معاصرتصدیق نموده اند که مردم افغانستان توسط روحانیون متنفذ درحالت خفقان نگهداری شده اند. تجارب هردو، هم از امیر عبد الرحمن خان و هم از شاه امان الله خان تاثیر قابل ملاحظه روحانیون پرنفوذ را تائید نمود اما طوریکه یک ضرب المثل افغانی میگوید : « وقتی کارد بالای سرت است، خدا را بیاد آور». ضرب المثل مذکور بیانگر این حقیقت است که هنگام بحران وقتی هست و بود انسان از لحاظ فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی مورد تردید قرار می گیرد، بخاطر تسلیت و دریافت پاسخ باید به مذهب روی آورده شود. این حقیقت است که سمبولیسم مذهبی در جامعۀ افغانستان هنگام بحران و تنازع وقتی فراخوانده میشودکه تعهدات اجتماعی و اخلاقی مورد آزمون قرارمی گیرد. این موضوع همچنان نشان میدهد که ملا ها و رهبران مذهبی « بصورت طبیعی» عرصۀ جنگ ایدیالوژیک را کنترول میکنند، اما مسیرمبارزه مسئله دیگر است.


فعالیت های سیاسی خانوادۀ حضرات مجددی دو خاصیت برجسته داشت : یکی ضد امپریالیستی و دیگر ضد تجدد گرائی و تحول طلبی. این خاندان درهنگام نبرد استقلال با انگلیس نقش مثبتی بازی کردند وازاندیشه های اسلامیستی شاه امان الله طرفداری نمودند. اما پس از استقلال با اصلاحات شاه امان الله مخالفت ورزیدند و پیروان خود را در ضدیت با اصلاحات و تحولات اجتماعی به قیام و اغتشاش واداشتند.


روحانیون متنفذ سمت شرقی افغانستان که درآغازطرفدار سردار نصرالله بودند، وفاداری قابل ملاحظ ای به امان الله خان درطول دورۀ حاکمیت او نشان دادند. رهبران مذهبی مانند حاجی صاحب ترنگزائی ( که تابعیت هند بریتانوی را داشت) و ملای چکنهوردر اوقات مختلف میان قبایل از شاه امان الله حمایت و در فرونشاندن نا آرامی ها کمک می نمود. و حتی در دسمبر1928 گزارش شد که درجرگه منعقده درمنزل نقیب صاحب ( افندی جان ) در چارباغ، غلام صدیق خان ومیر سیدجان پاچای اسلام پورجانشین آخند صاحب هده بمنظوررسیدن به مصالحه با اغتشاشیون به نمایندگی از حکومت اشتراک داشتند که نتیجۀ در بر نداشت. ملا چکنهور که تا آنوقت مومندهارا ازاشتراک در اغتشاش منع میکرد، باالاخره یکجا بامیرسیدجان پاچادرجنوری 1929 با شاه امان الله مقاطعه و فتوی دادند که شاه ، را فضی و بدعتگراست و باید سرنگون شود.


اگرچه رهبران مذهبی فوق الذکرجانبدار ریفورم های شاه امان الله نبودند، اما به هیچوجه به تبلیغات علیه اومتوسل نشدند. برعکس نخست آنها به حمایت از اوتا آنوقت ادامه دادند که بیشتراز آن درمیان مردم محل کاملا بی اعتبار می شدند. حمایت از شاه امان الله در طول سرحد دچارتردد نشد و راپورهای بریتانیا نشان میدهد که تبلیغات به نفع امان الله توسط اعلام این فتوی که امان الله کافر نیست، حمایت گردید. افغانهای مقیم پشاورکه در تماس با « طرفداران خلافت » بودند، کتابی تحت عنوان « حکم شریعت در مورد امان الله» نشر نموده و درآن امان الله مسلمان واقعی و بچۀ سقاو عصیانگرکه باید سرش قطع گردد، اثبات شده بود. ازینرو محبوبیت امان الله بحیث رهبرپان اسلامیستی درخارج از سرحدات افغانستان تا مدت طولانی دوام نمود و قشرهای وسیع قبایل سرحدی تا هنوز او را بحیث شخصیت قهرمان می شناسند.


منابعی که ازآنزمان دردسترس است در مورد موضع گیری رهبران شیعه و منجمله رهبر فرقه اسماعلیه در درۀ کیهان اشاره یی نمیکند، اما هرگاه نظر به اشتراک هزاره ها در دفاع از شاه امان الله قضاوت شود،رهبران مذهبی اهل تشیع طرفدار او بودند. و این کاملا طبیعی بود که شاه باید ازین حمایت استفاده میکرد، چونکه هدف ریفورم های اواز بین بردن تبعیض قومی و مذهبی بود.


خانواده حضرات مجددی که در مبارزه برضد استعمار انگلیس درنبرد استقلال کشوراز خود شهامت و فداکاری نشان داده بودند مورد احترام فراوان شاه امان الله قرار داشتند و از طرف شاه فرمان مورخ 12 حمل 1299 ش ( 2 اپریل 1920 ) مبنی بر اعطای القاب شاندار مذهبی و عالی ترین نشان های دولتی ( نشان های لمر) موازی پنجهزار و سیصد جریب زمین صالح الزراعت سه فیصد آبی را با تاکستان درمنطقه کوهدامن پروان نیز بطورتیول به آنها اهدا نمود به امید اینکه درآینده نیز این خانواده درتطبیق پلانها و برنامه اجتماعی دولت یاری رسانند. فضل غنی مجددی که برخزینه یی از اسناد و فرامین دولتی خانوادۀ مجددی دست یافته در کتابش ( افغانستان در عهد اعلیحضرت امان الله خان ضمن نشرسایر اسناد معتبر آن عهد، این فرمان را نیزدر پایان کتابش به نشر رسانده که بنا براهمیتش آنرا درین جا اقتباس می کنیم:

فرمان پادشاهی ـ 12 حمل 1299 ش


فضیلت پناهان، حقایق آگاهان المرعالی نشانان حضرت شمس المشایخ (فضل غنی ) و حضرت نورالمشایخ (فضل عمر) !


حضور ما چون جنابان تانرا از راد مردان بزرگ محاربۀ استقلال افغانستان عزیز میداند. این سربازی وجان فشانی که حضرات کرام شما در راه حصول استقلال فرموده اید، حضورما شمایان را به اعطای المر عالی و القاب فوق الذکر تقدیر و تمجید می نمائیم. و هم املاک خالصۀ الغوئی را که از خلصه های قدیم دولت بوده ومشتمل بر پنجهزار وسیصد جریب در سه فصل میباشد با باغات انگوری آن که مربوط حکومت کوهدامن است بطور بخشش و مکافات منظور فرمودیم چنانچه به فرمان جداگانه بنام نظارت مالیه امرفرمودیم تا املاک خالصۀ الغوئی و باغات رابحضرات فضایل مابان تسلیم نمایند. خدمات قابل قدر شمایان را درحصول استقلال افغانستان حضور ما و ملت نجیب افغان هیچگاه فراموش ننموده از خدای توانا سعادت و بقای افغانستان را در تحت لوای اسلام طالبیم. و برای حضرتین شما که از مجاهدین بزرگ انصار وطن میباشید، دوام رهنمائی تان را برای ملت نجیب افغان از قادر توانا درساحه های ارتقای معنوی و مادی وطن عزیزخواهان بوده و خواهان میباشیم. امضای شاه امان الله ( دیده شود فرمان شماره 12 درکتاب فضل غنی مجددی )


یگانه شخصیت روحانی ایکه طرفدار امان الله باقی مانده بود، شاه آغا ( شمس المشایخ حضرت شوربازار) بود که لنگی سلطنت را نیز برسرامان الله خان بسته بود و در تمام مراسم رسمی در پهلوی شاه قرارداشت. یک روز بعد از ادای نماز جمعه بتاریخ 19 نومبر1920 شاه آغااعلان کرد که امان الله خان یگانه شاه مسلمان در دنیای اسلام است یعنی شاه آزاد، پس باید به نام خلیفۀ اسلام شناخته شده و خطبه بنام وی خوانده شود. اما در تاریخ22 نومبر یعنی چهار روز بعد از آنکه حضرت شوربازار امان الله خان را خلیفۀ اسلام خوانده بود ، امان الله خان در دربار اعلان کرد که ازین موضع صرف نظرگردد، زیرا نمی خواهد که با توطئه های انگلیس باعث سقوط دولت افغانستان گردد.


« اولیورروی» معتقد است که : شاه امان الله با اعلام سیاست مدرنیزه کردن جامعۀ افغانی مناسباتش را با روحانیت متنفذ برهم میخورد و این درواقع پایان اتحادی است که بنام پایان اسلامیسم میان قبایل ، جامعۀ روحانیت وقدرت حاکم تجدد طلب برقرار بوده است. علت اصلی عدم توافق در بارۀ رابطه میان دفاع از اسلام و غرب گرایی است. ازنظرعلمای بنیاد گرا، دفاع از اسلام عبارت ازهدایت جامعه بسوی اسلام وشریعت است. مگراز نظر امان الله خان ، دفاع از اسلام یک مقولۀ سیاسی ضد امپریالستی است و لازم است با گرایش بسوی غرب جامعه رابسوی تجدد رهنمون شد. بدینگونه پس از آنکه دولت امانی ( مشروطه خواهان ) دست به اصلاحات اجتماعی زد و یک سلسله ریفورم ها را برای تحرک جامعه به پیش کشید، خانواده مجددی چون سدی دربرابرتحقق برنامه های تجدد طلبانه قرارگرفت. نخستین شخص مخالف با اصلاحات اجتماعی شاه از خانواده مجددی ، همان نورالمشایخ بود که دراغتشاش خوست برهبری ملا لنگ دستش دخیل بود.


اغتشاش خوست و نقشروحانیت متنفذ در آن :

با قطع شدن امتیازات مستمری  خوانین وسران قبایل و روحانیون ، علائم نارضایتی  از شاه بروز کرده بود، بخصوص که این نارضایتی را روحانیون وابسته به بخاطر سیاست ضد انگلیسی شاه امان الله در میان مردم دامن میزدند.


نوالمشایخ (فضل عمر ) برخلاف برادر خود شمس المشایخ از آغاز مرحلۀ اول اصلاحات با امان الله خان بنای مخالفت گذاشت و در اعتراض به سیاست های اصلاح طلبانه شاه، شورش خوست را بوسیلۀ مریدان خودبراه انداخت. در سال 1924 دو نفر از ملا های خوست بنام ملا عبد الرشید و ملاعبد الله که از مریدان حضرت شوربازار بودند، برضد ریفورم های دولت برخاستند و قانون مدنی دولت را در دستی و قرآن را در دستی دیگر گرفته در میان مردم منگل و جدران فریاد زدند که کدام یک را قبول دارید: قرآن کتاب خدرا را یا قانون شاه را ! و طبعا مردم گفتند که قرآن را . بدینگونه شورش مردم خوست برضد اصلاحات امانی آغاز شد. ملا عبدالله مشهور به ملای لنگ ضمن سخنرانی به مردم میگفت : بروید زیر فلان درخت را بکاوید. در حالیکه پول از طرف انگلیس ها گذاشته شده بود و میخواستند ملای لنگ را به صفت یک ملای مقدس و صاحب « کرامات » در میان مردم معرفی نمایند. درست همانگونه که چهار سال بعد ملائی به پسر سقاودر راه بازگشت از پشاور به وطن گفته بود: زیر درختی را که درراه تو قرار دارد، بکاو هرچه یافتی بردار! و پسر سقاو زیر آن درخت را کاوید و یک میل سلاح و مبلغ پول یافت و برداشته بود.


همزمان با شورش خوست تبلیغات ضد دولتی در کوهستان وپروان و ننگرهار که در هردو منطقه نمایندگان حضرت شوربازارفراوان بودند، شروع گردید. دولت نمایندگانی بغرض مذاکره با شورشیان خوست فرستاد که درآن نورالمشایخ، سردار محمد عثمان خان، محمد ابراهیم خان وزیر عدلیه و قاصی مرافعه عبد الرحمن خان شامل بودند. نورالمشایخ نامۀ شاه را به شورشیان قرائت نمود، شاه گفته بودکه قانون قبلا به تصویب علمای افغانستان رسیده وبر ضد شریعت نیست و درصورتیکه دلایلی موجه دارید به کابل بیائید، ملا لنگ باری می خواست به کابل بیاید مگر با مشورۀ نورالمشایخ از آمدن به کابل خود داری کردند.


شاه به جنرال نادر خان دستوردادتا قیادت قوای مسلح را برای خاموش کردن شورشیان بدوش گیرد، اما نادرخان نه پذیرفت و گفت که با قبایل نمی خواهد خود را درگیرسازد و حکومت قبلا با آنها خلاف وعده رفتار نموده است. نادر خان باری در1912 شورش منگل ها را بر ضد  امیرحبیب الله خان در پکتیا خاموش کرده و برتبۀ جنرالی ارتقا یافته بود. بعد نادرخان به عنوان سفیر در فرانسه تعیین و از کشور خارج گردید.


پس شاه ، محمد ولی خان را به صفت کفبل وزارت دفاع موظف و مامور خاموش ساختن اعتشاش خوست نمودو محمد ولی خان با هفت کندک عسکراز کابل به گردیز رفت و از والی علی احمد خان که رئیس تنطیمۀ ننگرهار بود، خواست تابا نیرو های خود برای خاموش کردن اعتشاش خوست به پکتیا بیاید.


هنگامیکه محمد ولی خان به محاصرۀ شورشیان درآمده بود، از کابل معاون رئیس ارکان حرب غند مشر عبد الحمید خان و غند مشر محمد اسماعیل خان با 700 نفر عسکر( جان فذا) برای باز کردن کوتل تیره و پیوستن به وزیر حربیه در گردیزسوق شد. ولی این قوا در بیدک لوگر در یک شباخون شورشیان تا فرد آخر نابود شدند. در 22 ماه اسد (12 آگست ) قلعۀ نظامی لوگر در محاصرۀ شورشیان درآمد و پایتخت مستقیما مورد تهدید قرار گرفت. در همین وقت شهر غزنی نیزدر محاصرۀ شورشیان قرارگرفت و شورشیان به استقامت کابل شیخ آباد رادر نور دیدند و به تکیه وردک رسیدند.


در طی این حوادث دشمنان دولت بیکار ننشستند، در ولایت ننگرهار دهاره بازی شروع شد و درپروان دهاره های قطاع الطریقی ساخته شدند. در کابل نیز نعمت الله قادیانی به نفع استعمار به تبلیغ آغاز نمود و متعاقبا ملا عبد العلیم چهار آسیابی و ملانورعلی کهنه فروش به این تبلیغات سوء ادامه دادند. درهمین زمان یک شیخ خارجی بنام( سید سعدی افندی ) که خودش را به شیخ عبد القادر جیلانی منسوب مینمود وارد افغانستان شد و ازطرف شاه مورد استقبال و نوازش قرارگرفت و بگفتۀ غبار، عصای آبنوسی منبت کاری و زرین و قلمدان نقرئین با ساعت طلا انعام گرفت. ( منظور نقیب صاحب است )  دربهبوحۀ اغتشاش، دولت لویه جرگۀ 700 نفری را در پغمان در 1924 برای جستجوی راه حل غایلۀ پکتیا تدویر کرد، این لویه جرگه درحالی که قانون اساسی را تائید نمود، اما باعث پس گرفتن اکثر ریفورم ها گردید، زیرا اعضای لویه جرگه بیشتر مرکب از خوانین و زمینداران وروحانیون و تجاری بودند که برای حفظ منافع خود، طرفدار اصلاحات نبودند، و قشر معدود روشنفکردر هنگام تصامیم لویه جرگه همواره در اقلیت قرارداشتند ، پس لویه جرگه قطعنامه ای را تصویب وبه امضای شاه که جلسه را ریاست مینمود رسانید که درآن ضربۀ محکمی براصلاحات وارد شده بود، بنابرین قطعنامه : تحصیل زن در مدرسه بعد از سن 12 سالگی لغو شد. ازدواج با دختر صغیر جایزو صلاحیت قاضی در تغزیرات مسلم گردید. برای آموختن السنۀ خارجی، خواندن دینیات و عقاید محصل حتمی گردید، تاسیس دارالعلوم عربی حتمی شد. در پایان ملای چکنهور خطابۀ یه نفع امان الله خان داد و گفت که نظامنامه دولت با شریعت عیار شده و در تضاد نیست .


در همین سال شخصی از هند بریتانوی بنام عبد الکریم وارد پکتیاشد و خود را پسرامیر محمد یعقوب خان ووارث تاج وتخت معرفی کرد. ملا عبدا لله خواهش مذاکره باملا ها و مامورین دولت را درلوگر نمود، به امید اینکه امارت عبد الکریم خان را به سائر ملاها برساند. پس این مذاکرات به نتیجۀ نرسید و جنگ مجددا آغاز شد. با ورود عبد الکریم دیگر همه مردم دانستند که دست انگلیس در پشت این شورش قراردارد، پس محمود طرزی در فرانسه مداخلۀ انگلیس را در امور داخلی افغانستان محکوم کرد، وبعد سفارت افغانی را در فرانسه ترک کرده خود به کابل آمد و امور وزارت خارجه را در دست گرفت وشاگردان لیسه های امانی و امانیه با دادن دعوتی به افتخار این مرد از وی تکریم و تعظیم کردند. تااین وقت افسران دولت در محاذات مختلف از مرحلۀ دفاع گذشته و به تعرض آغاز کرده بودند. شجاع الدوله خان رئیس تنظیمیه هرات بکابل آمد و به پروان و کاپیسا رفت و بحیث رئیس تنظیمه امنیت عمومی را حفظ و داره های قطاع الطریق را معدوم نمود.غلام محمد خان وزیر تجارت غزنی را مامون نگهداشت، وجنرال غلام نبی خان ولایت ننگرهار را حفظ نمود. جنرال محمد عمر معروف به( سور جرنیل) بر شورشیان پکتیا که غزنی را درمحاصره داشتند حمله برد و آنانرا بسختی در هم شکست و 900 نفر کشته از آنهابرجای گذاشت، همچنان از شورشیانی که شیخ آباد و تکیه را اشغال کرده بودند، مغلوب و فراری ساخت و تهدیدی را از سرکابل برداشت. محمد امین خان غند مشر قلعۀ نظامی لوگر را مدافعه و حمله آوران پکتیا ئی را منهدم ساخت، سردار شاه ولی خان در لوگر مذاکره با اغتشاشیون را آغاز نمود و میرزمان خان کنری و جنرال عبد الوکیل خان در میدانهای جنگ لوگررشادت بسیار نشان داد. مردم احمدزی نیزاز صف شورشیان بریده و نمایندۀ آنها غوث الدین پسرجانداد خان بکابل رسید ومامورین وافسران دولت از قبیل سردر شاه ولی خان، غلام نبی خان چرخی معین وزارت خارجه، جنرال محموعمرخان( سورجرنیل) و علی احمد خان رئیس تنظیمۀ ولایت ننگرهارداخل ولایت پکتیا شدند.


والی علی احمدخان با 6500 تن نیروی جوانان خوگیانی و شینواری و مومنداز ننگرهار بر شهر خوست حمله برد و تیره را متصرف شد. علی احمد خان از عقب برخوست و گردیزحمله برده خانه های اغتشاشیون را به آتش کشید وزنان شورشیان را به گروگان گرفت. این روش علی احمدخان بزودی نیرو های شورشی را وادار به عقب نشینی و شکست نمود. دولت ازعلی احمد خان تقدیر کرد وبه او لقب « تاج افغان » بخشید.


محمد ولیخان وزیر حربیه شورشیان زرمت را مغلوب و 40 نفرگروگان گرفت. ازآن به بعد اوداخل ارگون و جدران شده در جنگ های سپین تخت و شاهی کوت زرمت شرکت ورزید، وزیر حربیه بعد به خوست رفته مکاتب دولتی را مجددا باز نمود. ببرک خان جدران که یکی ازغازیان مشهورواز حامیان دولت مرکزی بود، درطی همین جنگها بطرفداری دولت کشته شد. مردم جدران ملا عبد الله و ملا عبد الرشید را که درکوه ها متواری شده بودند، دستگیر و بدولت سپردند. دولت محاکمه نظامی را تشکیل داد و ملا عبدالله وملا عبد الرشید و ملا عبد السبحان با سه ملا قادیانی ( ملا نعمت الله و ملانورعلی و ملا عبد العلیم) در محکمۀ نظامی کابل محکوم به مرگ شدند و با 25 نفر رهبران شورشی( به جرم کشتارعساکر جانفدا) در 4 جوزای 1304 ( 24 می 1925 ) گلوله باران شدند. و یک عدۀ چند صد نفری به منطقۀ شمالی تبعید شدند و تعدادی هم بطور گروگان درکابل بماندند.


شورش خوست، ازلحاظ اقتصادی کمر دولت را شکستاند، زیرا مصارفی که در راه خاموش کردن اغتشاش خوست به عمل آمد، دولت را واداشت تا تعداد اردو را به نصف کاهش دهد و این کاهش بعدها یکی از علل اصلی ناکامی اصلاحات و سقوط دولت جوان گردید.


چون براثرتحقیق از سران اغتشاش معلوم شد که دست نورالمشایخ درپشت این شورش ها بوده، امان الله خان خواست اورا به این جرم زندانی نماید ، اما به پاس احترام برادر بزرگش( شمس المشایخ) از زندانی کردنش صرف نظر نمود. ولی شرط گذاشت که از کشور خارج گردد، نورالمشایخ از کشور خارج شد و در هند بریتانوی رفت و در درۀ اسماعیل خان رحل اقامت افگند و از آنجا برضد شاه امان الله وریفورم های او تبلیغات را براه انداخت.


اما عبد الکریم ،پس از خاموشی شورش خوست دوباره به هند درلباس ملا، ابتدا به تیرا  بعد به تل و بعد به پشاور و از  آنجا به « کرداس پور» نزد مادر و خواهر خود رفت. امان الله خان او را از انگلیس ها خواست، مگر انگلیس ها وی را به برما تبعید نمودند و در برما قصد کرد تا به دین عیسوی بگرود و به مادر خود نیز اطلاع داد و سرانجام براثر تشوشات روانی وصیت نامۀ خود را نوشت و با یک تفنگچۀ جرمنی خود کشی نمود، اما چنین آوازه انداختند که دست حکومت کابل در از بین بردن او دخیل بوده است.


اغتشاشهای 1928 ـ 1929 و نقش روحانیت متنفذ درآن :

درهنگامی که شاه مشغول سفردراروپا بود، نورالمشایخ که در سرحدات هند بریتانوی زندگی میکرد، مقدمۀ یک اغتشاس دیگر را درمیان قبایل سمت جنوبی کشور بخصوص در میان قبایل جدران و منگل و اقوام غلزائی که پیروان سنتی او بودند آماده ساخته بود. پس از مرگ شمس المشایخ در 1925 که از هواخواهان شاه بود، محمدصادق مجددی برادر دیگر شان کفالت رهبری خانوادۀ حضرات شوربازار را در کشور به عهده گرفت و با نورالمشایخ پیوسته در تماس بود و اینجا در میان پیروان خانوادۀ خود برضد امان الله خان تبلیغ میکرد. اوهمیاری برخی اززمینداران منسوب به خاندان درانی را نیزجلب کرد وبه ملا ها درمورد بغاوت و نقش آن درسرنگونی رژیم امانی صحبت میکرد و منتظر اشارۀ شیرآغا( نورالمشایخ)بود. هنوز یکماه از بازگشت شاه به کشور نگذ شته بود که به دستور شیرآغا دو ملا بنام های ملا محمد حسن وملا الیاس به عبدالرحیم خان و محمدجان خبردادند که باید بصورت فوری بسوی خوست حرکت کنند. و مردم را به شورش و قیام تحریک نمایند. بخصوص قبایل جدران و منگل را، ملک بلند خان نیزبرای تحریکات مردم منگل برگزیده شدو ملک غلام خان برای گردیز تعیین شد. از قول شیرآغا به ملا ها گفته شده بودکه در توطئه علیه حکومت، شاه محمود خان حاکم جلال آباد و عبد العزیزخان وزیرحربیه و سردار محمد عثمان خان سابق نائب الحکومۀ قندهار نیز شامل اند.


بنابرین محمد صادق مجددی برادر فضل عمر مجددی( قبل از تدویر لویه جرگۀ 1928) به اتفاق برادرزاده اش( میاجان محمد معصوم مجددی) پسر شمس المشایخ و همنوائی یک عده از ملایان کابل را درحالی که فتوای کفرشاه را با امضای چهارصد تن از ملاها باخود داشت، یکباردیگردرمیان قبایل جنوبی رفت و سعی کرد آتش بغاوت را که چهارسال قبل نیز مریدان این خانواده برپا کرده بودند، مشتعل سازد. نامبرده ضمن خاطرات خود از تحریکاتش برضد دولت امانی چنین می نویسد :


« درین وقت نویسندۀ حقیراین مضمون بخاطرخدمت به دین اسلام کمربسته بودم . من به تعدادی از طرفداران مجددی ها که درجنوب کابل زندگی میکردند مراجعه وآنها را که از قبیلۀ احمدزی بودند درجریان آنچه که می اندیشیدم گذاشتم. آنها صریحا ازپشتیبانی خود اطمینان دادند. سپس مولانا عبد الرحمن رادر حیطۀ اعتماد خودقرار دادم. موصوف که از دیرزمان منتظر چنین ابتکاری بود، جواب مثبت داد. مختصرا ما بتاریخ بیست و یکم ربیع الثانی از بیتوت پغمان سوار بر اسپ وارد جنوبی شدیم. ملاعبد القادر آخندزاده از قوم عرب( ملای حضرت شوربازار) که من از او صرف و نحو راآموخته بودم درین سفر من را همرائی میکرد..... برعلاوه مولانا وملا، عزیزم محمد معصوم پسرمرشد من ( شمس المشایخ)، ملا حنان و محمدعیان پسران قاضی عبد الرحمن، ملا فضل الحق قاضی پغمان، شیخ محمد صدیق خان اوریاخیل از پغمان و ملا سلطان جان یکی از شاگردها وخدمتگار خانقای مجددی هابا ما همراه بودند. وقتی به جنوبی رسیدیم، احمدزائی ها که قبلا برای ما اطمینان قوی داده بودند، بقول خود پشت پا زده و از همکاری ابا ورزیدند. ما به سرزمین کفار( هند بریتانوی) که بما بسیار نزدیک بود بخاطرعزت وغرور اسلامی خود نرفتیم و تصمیم گرفتیم که خود را به حکومت تسلیم کنیم. ما را تحت نظارت به کابل فرستادند. در پغمان امان الله خان راملاقات و به او ازنیات خود گفتیم. بعد درقلعۀ ارگ مارا زندانی ساختند. مولانا عبدالرحمن وملا فضل الحق سی و دو روز را درتوقیف بسر بردند و بعد ازآن در بیست و سوم ربیع الثانی1347 هجری قمری( 1928م) توسط امان الله( غبار : بحکم دیوان حرب، ص 818) محکوم به مرگ و در سیاه سنگ کابل اعدام گردیدند. سه روز بعد ملاعبدالقادر آخندزاده و پسرمولانا ملا حنان نیزشهید شدند.»


شاه در اجلاس لویه جرگه ماه سپتمبر1928 خانوادۀ حضرات شوربازار را که پرنفوذ ترین خانوادۀ روحانی درکشور بود، درضدیت با برنامه های اصلاحی خود مخاطب قرار داد و امتیازات شانرا لغو نمود. ازین جاست که با مخالفت شدید این خانواده روبروشد و تبلیغات این خانواده برضد شاه امان الله، مردمان جنوبی و مشرقی و شمالی کشور را بر ضد رژیم امانی بشورش واداشت و شاه را در سراشیبی سقوط قرار داد.


مرحوم فرهنگ مینویسد که : « از همه مهمتر مخالفت خانوادۀ مجددی خصوصا حضرت فضل عمربود که دردرۀ اسماعیل خان در نزدیکی سرحد افغانستان جایگزین شده بین کوچی های افغانستان علیه شاه امان الله تبلیغات میکرد. بموجب گزارش مامورین هندی وی به پیروانش اطمینان میداد که درداخل دستگاه حاکم هم طرفدارانی دارد و درآن ضمن از کفیل وزارت حربیه (محمدولیخان) و نائب الحکومۀ سابق سمت مشرقی(ظ:علی احمد خان) که هردو با شاه قرابت داشتند نام میبرد.» یکی از تبلیغات سوء علیه امان الله خان در میان کوچی های پیرو حضرت شوربازاراین بود که :امان الله خان باخود از جرمنی ماشینی خریداری نموده که باآن اجساد مرده را میسوزاندو از استخوان ها و گوشت مرده ها صابون میسازد. مبلغ سی روپیه میدهد که یک شخص ثروتمند را آتش بزنند و مردمان غریب را رایگان می سوزانند. ملا ها را نیز می سوزانند که از انتشار امراض جلوگیری نمایند.


غبارمینویسد که : « اولین حرکتی که قبل از ظهور اغتشاشات ولایات ننگرهارو کاپیسا و پروان در کابل بشکل طلیعۀ سپاه اغتشاش بعمل آمد، همانا فرارروحانیون بزرگ کابل در پکتیا بود. گفته میشد که یکی از حلقه های مخفی و منظم کابل حلقۀ مخصوص حضرات مجددی بشمول بعضی سرداران بزرگ ( ظاهرا : سردار عبدالقدوس خان اعتماد الوله و سردار محمد عثمان خان) و روحانیون مشهور بود. ازآنجمله حضرت محمد صادق مجددی برادر کهتر شمس المشایخ با قاضی عبد الرحمن پغمانی، عبد الحنان خان و محمد عیان خان پسران قاضی عبدالرحمن خان نهانی از کابل به پکتیا رفتند. محمد صادق مجددی درین سفر برادر زادۀ جوان خود( حضرت محمد معصوم المجددی پسر 22 ساله شمس المشایخ ) را نیز همراه داشت تا درکابل مورد فشار حکومت قرار نگیرد. وقتیکه این جمیعت در پکتیا رسیدند درخانۀ عزیزخان جاجی در علاقۀ جاجی مسکن گزیدند و به مردم گفتند که پروگرام شاه مخالف شریعت و به ضرر ملت افغان است ووقتی ما این نظر خود را به شاه عرض کردیم جوابی نداد، پس مااینجا آمده ایم تا به اتفاق مردم پکتیا پیشنهاد خود را به شاه بفرستیم و مانع خرابی افغانستان گردیم. مردم این پیشنهادات حضرات را نپذیرفتند، ولی گفتند اگر حضرات مایل به خارج شدن از افغانستان باشند، آنها را محفوظ از سرحد کشورعبور خواهند داد تا بدست دولت نیفتد.»


بدینسان تحریکات حضرت محمد صادق مجددی و حبس شان درکابل، چراغ سرخی برای اغتشاش شینواریها د رنوامبر 1928 و مقدمۀ سقوط دولت امانی گردید.


در 4 نومبر1928 اقوام سنگوخیل و علی خیل شینوارشورش نمودند، گفته میشوددر زد و خوردی که میان کوچی های غلزائی و شینواری ها صورت گرفته بود، چند تن از شینواریها به قتل رسیده بودند و شینواریها قاتلان را دستگیرو به حکومت محلی تسلیم داده بودند، اما حکومت بجای بازخواست، قاتلانرا ( با گرفتن رشوه) رها ساخته بود. شینواریها به حکومت اعلی جلال آباد شکایت کردند، بازهم کسی شکایت آنهارا گوش نکرد این است که شینواری ها برآشفتند و دست به حمله برپوستۀ دولتی زدند وآنرا به غارت بردند، انگلیس ها در خفا براین آتش هیزم میریختند وشینواریها را کمک میکردند. بزودی شورش  دامنه دار ترشد و به خوگیانی ها نیز سرایت کرد. وقتیکه این اطلاع به قوماندانی نظامی ننگرهار ( محمدگل مومند)رسید، اوبرای پارۀ اموربه کابل رفت ووکیل فرقه را به شینوار فرستاد، اما وکیل فرقه در عرض راه بدست شینواریهااسیرگردید. رهبران شورش محمد افضل و محمدعلم بودند.


بحرانی شدن وضع در سمت مشرقی کشوردر نومبر 1928 زمینه را برای نا امنی ورواج دزدی و قطاع الطریقی در شمال پایتخت یعنی در منطقۀ پروان و کاپیسا به رهبری بچۀ سقاومساعد ساخت و با مطرح ساختن روحانیون کاپیساو پروان زندانی شدن حضرات راهمراه با فعالیتها و تحریکات جواسیس استعماری، ذهنیت سقوط دولت امانی بیش از پیش تقویت شد. شورش شینواردر ماه های نومبرو دسمبر 1928 تا جلال آباد رسیده و تمام تلاش های دولت را خنثی کرده بود. دراوائل سال 1929 رهبران شینواری محمد افضل و محمدعلم قطعنامۀ را صادر کردند که درآن شاه را بخاطر ریفورمهایش کافر شمرده و قتل او را می خواستندو گفته بودند :


1 ـ قبایل قد علم کردند و حیات شانرا در اه حصول حق قربانی نمودند.

2 ـ در قدم اول باید حکمرانان کشور اصلاح شوند که به رشوت ستانی عادت کرده اند، فساد اداری رایج شده و احکامی را که صادر میکنند ، خلاف شریعت است.

3 ـ آرامگاه آخندزاده صاحب هده محل مقدس بوده و مرکز ملاقات و گردهم آئی علما و مشایخ به حساب میرود و علما درآنجا قبول نمودند که اصلاحات را لغو کنند که برضد شریعت است و امان الله خان به قتل برسدو خوگیانیها با 20000 نفرعسکر کابل را که در آنجا90000 نفر عسکر بودند مورد حمله قراردادند و در نمله آنها را شکست داده افسران شانرا دستگیر نمودند که رهبران شان یک نفر اعتمادی امان الله خان به نام محمود ( یاور ) بود.

4 ـ  تمام ارتباطات با کابل قطع گردد.

5 ـ شهر جلال آباد در محاصره قرار دارد، طرفداران حکومت کابل دشمنان اسلام اند که در شهر زندگی می کنند. و عساکر قبایلی از ترس اینکه مردمان بی گناه به قتل می رسند، حمله نکردند.

6 ـ این همه نا آرامی، موضوع شخصی نیست، بلکه اصلاحات است که باید چیده شود. ما درینجا بعضی از بی نظمی های امان الله خان را تذکرمیدهیم:


الف ـ وی کود اصلاحات خود را تشکیل داده و شریعت را نادیده می گیرد.

ب ـ هیچ دعوا و موضوع بدون اسناد و شواهد تطبیق نگردد،

ج ـ گرفتن چهار زن توسط قرآن اجازه داده شده آنرا به یک زن تقلیل داده ازدواج متعدد را منع کرد ،

د ـ طلاق اجباری خانم های مامورین رسمی،

ه ـ قطع کردن موهای زنان و از بین بردن چادری و لچ ساختن بازوها و پستانها،

و ـ برطرف کردن پردۀ زنان،

ز ـ فرستادن دختران جوان به اروپا،

ح ـ  تغییر دادن روز جمعه و پنجشنبه،

ط ـ تشویق و ترغیب مردم به رشوه و فساد،

ک ـ در روز افتتاح لویه جرگه، به پیغمبر اسلام بی حرمتی نموده ،


7 ـ قبل از عودت از اروپا، این اصلاحات را نافذ ساخته بود که علیه شریعت است. اما بعد از عودت از اروپا اصلاحات شیطانی خود را علنا به مردم اعلان نمود. چون مردم افغانستان حنفی مذهب اند، تصمیم گرفتند که وی را خلع نمایند.

8 ـ اسلام تمام عناصر تمدن را در خود دارد، البته مذهب و خود را مردم میخواهند که آزاد نمایند.

9 ـ به تمام برادران مسلمان اطمینان میدهیم هنگامی که امان الله خان خلع گردید، نفوس افغانستان پادشاه دیگری را طبق شریعت انتخاب خواهد نمود. من محمد علم شینواری به اساس موافقت علمای مشهور، بدون انگیزۀ شخصی این چیز را جهت عظمت و بزرگی اسلام بعهده خود گرفتم.

10 ـ تلفات ما به صد نفر نمی رسد، زیرامردم آنرا غیرت مذهبی تلقی می کنند.

11 ـ قیام قبایل جنوبی و شمالی و جمع شدن قبایل شرقی برای حقانیت است و هیچکس از حکومت طرفداری نمی کند و همه با ما هستند.

12 ـ هیچ چیزوموضوع به قسم رازباقی نمیماند، دوست ودشمن حقایق را درک کرده اند. من پیشنهاد می کنم که اخباری بنام « الامان» چاپ شود تا خبرهائی که در« امان افغان » چاپ می گردد، خنثی سازد.


تذکرنشرروزنامه ایکه برضدشاه پروپاگند نماید، این گمان را در انسان تقویت میکند که درعقب این شورش دست یکی از افرادی که بامشروطه خواهان بریده، دخیل بوده است. زیرا موضوعی که کاملا با اغتشاش قبائلی بیگانه است، درین جا مطرح شده است. همه می دانستند که طرح این مانیفست خارج از توان و قلم محمد افضل است، در حالی که او ادعا میکرد این اعلامیه را خودش تحریر کرده است.


البته شاه حاضرنبود که به مخالفین تسلیم شود، زیرا هنوزمرد برجسته یی مانند ملا چکنهور بشرط الغای قوانین در بارۀ تحصیل زنان و عفو اغتشاشیون از طرف شاه، مردم مومند را از شرکت در شورش منع کرده بود. شاه هنوز تلاش میکرد که در مبارزه با شورشیان توسط کسب این فتوی که داعیه زمامدار عادلانه بوده و اغتشاشیون مرتد هستند ،  برنده شود.


« بنام خداوند مهربان و بخشاینده !

تعدادی از شینواری های نازیان برعلیه شاه غازی و اولی الامان، حکمروای ما بغاوت نموده اند. آنها به کشتار وچپاول دارائی های مسلمانان پرداخته و صلح و صفا را در بخشی ازقلمرو اسلامی  افغانی برهم زده اند.  ما « علماء»  براساس این آیات  قرآنی که « اطاعت کنید از خدا و پیغمبر واطاعت کنید از اولی الامر که ازمیان شما ست !» فتوی میدهیم. وهمچنان بروفق این حدیث پیغمبر که گفته است : « کسی که بمن اطاعت میکند به خداوند اطاعت میکند و کسیکه به من بی اطاعتی میکند، به خداوند اطاعت نمیکند. کسیکه به امیرخود اطاعت میکند، بمن اطاعت میکند و کسیکه به امیرخو اطاعت نمیکند، بمن اطاعت نمیکند. هر آئینه امام و امیر پناه گاهیست که از آنها بخاطر مصئونیت در جنگ استفاده میشود. اگر امیر از ترس خدا و حفظ عدالت فرمان میدهد، یقینا اواجر خواهد دید. هرگاه او مخالف آن فرمان بدهد، بار آن برشانه های خودش خواهد بود.» ما فتوی میدهیم که این شینواری های شریرگنهکاران وعصیانگرانند. بناء وجیۀ تمام مسلمانان است که زیر رهنمائی حکومت برای سرکوب این ناآرامی ها و تنبیه عصیانگران سهم بگیرند تا صلح کامل دوباره اعاده گردد.»


با اینکه شاه ازاندیشه های تجددطلبانه منصرف شده بود، مگر فتوا نتیجه مطلوب ببار نیاورد.


رخداد یک فاجعۀ تاریخی :

بحرانی شدن وضع در سمت شرق کشورزمینه را برای نا امنی و رواج دزدی و قطاع  الطریقی درشمال پایتخت یعنی درمناطق پروان وکاپیسا به رهبری بچۀ سقاومساعد ساخت ، بقول غبار : پسرسقاودرپاره چنار هند بریتانوی متهم به دزدی شده و محکوم به 11 ماه حبس شده بود، بطورمرموزی رهاشد و به افغانستان برگشت و به تشکیل دهارۀ دزدان و قطع طریق و سرقت پرداخت. او شبها دزدی میکرد و روز ها در کوه ها متواری بود. بعضی متنفذین محل مانند ملک محسن کلکانی وی را درخفا کمک میکرد و دستگیری وی برای پولیس محلی دشوارمیگردید. شهرت او در دزدی چنان بالا گرفت که اگر شبی با دستۀ خود وارد خانۀ کسی میشد، صاحب خانه از ترس خموشانه او و دستۀ او را تغذیه میکرد و به حکومت اطلاعی نمی داد. کار بچۀ سقاو به جائی رسید که مقدار پولی که از خزانۀ مزار به کابل می آمد ربود و پیگرد حکومت محل بجائی نرسید.


در اواخر نومبرشورش شینوار شدت یافت و دولت متوجه شرق بود، بچۀ سقاو برای قطع کردن راه ولایات شمال کشوربا کابل داخل فعالیت شد و امنیت جاده ها را مختل کرد ، وزارت حربیه برای تامین راه ها و حفظ ارتباط نظامی با ولایات شمالی به اعزام قطعۀ کوچکی پرداخت، ولی بچۀ سقاوبا تعقیبی که میشد، به دست نیامد. در دسمبر( ماه قوس ) که آتش اغتشاش ننگرهار تیزترشد، حکومت محل ملک محسن و چند نفردیگر را به دلیل امداد مخفی به بچۀ سقاو، محبوسا به کابل فرستاد. متعاقبا دولت احمد علی خان لودین ( رئیس بلدیه کابل) به حیث رئیس تنظیمۀ کاپیسا و پروان با اختیارات تامه اعزام کرد تا از پشت سرمطمئن بوده و به اطفای شورش ننگرهارپرداخته بتواند. احمد علی خان در کاپیسا و پروان همان روش معهود دولت را که عبارت از « مذاکره و مفاهمه» بود با دزدان در پیش گرفت و از سرایخواجه به جبل السراج رفت و ازآنجا به دولت اطلاع داد که کسانی را که حکومت بنام امداد به بچۀ سقاوزندانی کرده است بایستی برای خوشنودی مردم رها سازد. ازآن پس جرگۀ بزرگی تشکیل و با سرکردگان کاپیسا و پروان  داخل مذاکره و مفاهعمه شد و فیصله بعمل آمد تا با بچۀ سقاو مفاهمه صورت گیرد،( یعنی دولت با دزدی داخل مذاکره گردد!) وشاملین جرگه پذیرفتند که در جلب و اعزام قوت های محلی به دولت خدمت نماید. بچۀ سقاو که ضعف حکومت را احساس کرد، منتظر مفاهمه نشد و بر فعالیت خود افزود و چند نفر عسکری را که راهی کابل بودند در طی یک حملۀ ناگهانی به قتل رسانید.احمدعلی خان با مرکزکابل قضیه رادر میان گذاشت و اختیارگرفت که به هر نوعی که می تواند با بچۀ سقاو مفاهمه و به توافق برسد. بچۀ سقاو مذاکره را قبول و با رئیس تنظیمه با حیثیت مساوی به مذاکره نشست و در نتیجه عهد بستند، آنهم در حاشیۀ قرآن با بچۀ سقاو و سید حسین امضاء کرد و بچۀ سقاو قبول نمود که منبعد از مخالفت با دولت و شرارت دست بکشد. در مقابل دولت تعهد نمود که جرایم بچۀ سقاو ورفقایش را عفو میکند. غبار میگوید که احمد علی خان با این معاهدۀ مفتضح و بی سابقه، بچۀ سقاو و سید حسین را باخود درسرایخواجه آورده و به وزیرحرب اطلاع داد که 82 تفنگ و کارتوس با معاش و رتبۀ غندمشری به هردو نفر بچۀ سقاو و سید حسین داده شود. شاه عنوانی وزیر حربیه( عبد العزیزخان ) ووزیرمالیه(میرهاشم خان) و رئیس تنظیمه( احمد علی خان لودین) فرمان های جداگانه صادرنمود و تعهد احمد علیخان را با دزدان تصدیق و دادن 82 تفنگ جاغوردار(303 بر) معۀ کاتوس با معاش سالانه سه هزار افغانی به هر یک از دزدان مذکورو معاش سالانه 360 روپیه به هر یک نفر از دستۀ دزدان امر نمود.


غبار ادامه میدهد :احمد علی خان از انجام این اجرات بخود بالید و به تگاو رفت و جرگۀ گذائی دیگری تدویرنمود تا مردم به حمایت از دولت داوطلب جنگ با شینواریها بسازد، مگر مردم اظهارکردند که هرگز حاضر نیستند با برادران ننگرهاری بجنگند، احمد علی خان به ملای تگاو رجوع کرد وآخندزادۀ تگاو ملاعبدالحمید نیزموقف مردم را تائید نمود. در همین هنگام که پسر سقاو از هر طرف تقویه شده بود، (در 20 قوس 1307) یک دسته خان و دزد در قلعۀ ملاویس الدین کلکانی شبانه اجتماع کرده و بچۀ سقاو را به عنوان « پادشاه افغانستان» شناختند و دستاری به کمرش بستند، به اینصورت پردۀ آخرین توطئۀ بزرگ و درامای فجیح در محل نمایش گذاشته شد.


فردای آن در21 قوس بچۀ سقاو حکومت محل سرایخواجه را تاراج و محافظین را خلع سلاح نمود و خود در راس سیصد نفر بقصد حمله بسوی پایتخت روان شد. درحالی که سیدحسین را برای اشغال چاریکار و جبل السراج فرستاده بود. در جبل السراج یک غند 900  نفری عسکر دولت منتظرامر و هدایت احمد علی خان رئیس تنظیمه بودند. سید حسین اول شهر چاریکار را که بی دفاع گذاشته شده بود، اشغال نمود و متعاقبا جبل السراج رابدون جنگ به تصرف خود درآورد. ( 10 دسمبر1928) و عساکر تسلیم شدند ووزارت دفاع یک روز بعد ازین حادثه مطلع شد. در12 دسمبر(22 قوس) حبیب الله بر کابل حمله کرد، اما از جانب شاگردان تعلیمگاه سواری در نزدیکی شهرآرا جلوش گرفته شد و سپس محمد ولی خان با چند تن عسکر بدنبال او وزیردفاع عبد العزیز خان با اراکین آنوزارت رسید و تا شام حمله آوران به عقب رانده شدند. با آنکه مجموع تعداد مدافعین دولت از 80 نفر تجاوز نمیکرد.


در روزهای23 و24 بچۀ سقاواز کوه کافر و نه برجه وباغ بالا تا کوتل خیرخانه موضع  گرفته و تقویت شده میرفت، در حالی که دولت در شهرآرا و قلعۀ بلند کلوله پشته و تپۀ شیرپورشکل دفاعی اختیارکرده بود.


درین فرصت غوث الدین خان احمدزی بکابل آمده و از امان الله خان پول واسلحه خواست تا بمقابل پسرسقاو بجنگد، شاه پول و اسلحه در اختیارش گذاشت، امابجای مقابله با پسر سقاوبه جنوبی فرارکردو به تخریب دولت امانی پرداخت.


با مشاهدۀ اوضاع افسران به شاه پیشنهاد استعمال توپ های دورزن و طیاره نمودند، اما شاه نپذیرفت و گفت : این اسلحه برای دشمنان افغانستان است نه برای سرکوبی ملت افغانستان. مامورین بزرگ اصرارکردند تا اجازه داده شد و متعاقبا توپ های بزرگ بصدا در آمد و طیاره ها پرواز کردند، بچۀ سقاو در زیر آتش توپ های دولت درآنطرف تپۀ شیرپور به ضربت چرۀ شرنپل در پشت خود زخم برداشت و به جای نا معلومی برده ، مداوا شد، اما جنگ های متشتت و پراگنده و غیر قاطع دوام داشت.


در روز 16 دسمبرشاه در پل باغ عمومی نطقی ایراد نمودو مردم را به دفاع از مال و ناموس خویش دعوت نمودو امرنمود برای کسانیکه خواسته باشند اسلحه داده شود. ولی یکروز بعد ازنطق شاه، در 17 دسمبر سفارت برتانیه ضربۀ کاری را برروحیۀ شاه وارد ساخت وآن اینکه بدون اجازۀ دولت افغانستان طیارۀ بریتانیا برفراز کابل ظاهر شد و اوراق تبلیغی را پخش کرد و درآن مردم را اخطار داد که اگر به جان و مال سفارت بریتانیا صدمۀ برسد، به شدیدترین وضع انتقام آن از ملت گرفته خواهد شد. و به تعقیب این اعلامیه در 23 دسمبر طیاره بریتانیا بکابل فرودآمد و زنان سفارت خانه را بیرون برد. این دومین ضربه بود که بر دولت امانی وارد آمد.


با مصروف شدن بخش عظیم اردو در شورش قبایل شرقی و با حملۀ بچۀ سقاو بکابل دولت امانی با سقوط مواجه شد وشاه که از بی کفایتی ارکان حرب بستوه آمده بود، در هفتم جنوری 1929 حضرت شوربازار محمد صادق مجددی را بخاطرآرام ساختن تبلیغات مذهبی و تامین ارتباط با ملا حمید الله تگابی که ازآمدن به کابل ابا ورزیده بود و از بچۀ سقاو حمایت میکرد، از زندان آزاد ساخت ودر هشتم جنوری بسیاری از ریفورم های پیشنهادی خود را با صدور فرمانی فسخ کرد، اما سودمند واقع نشد. در تاریخ 14 جنوری شاه با عدۀ از ارکان دولت کابل را بقصد قندهار ترک و مقام پادشاهی را به برادر خود سردار عنایت الله واگذاشت( 14 جنوری 1929 ) که این آخری فقط برای سه روز پادشاه بود و در تاریخ 19 بچۀ سقاو برسریر سلطنت کابل تکیه زد.


بدینسان ضدیت خاندان روحانی پرنفوذ حضرت شوربازار با اصلاحات امانی در اتفاق با قبایل علیه دولت امانی نقش عمده و اساسی داشت و همین اتفاق نامیمون در وجود شورشها و اغتشاشات کلیم دولت امانی و مشروطه خواهان را برای نیم قرن دیگردر کشور جمع کرد. بقول غبار انقراض سلطنت شاه امان الله  واستقرار حکومت اغتشاشی بچۀ سقاو بجای آن در افغانستان بحیث یک « فاجعۀ تاریخی »  تلقی گردید.


مورخ نامدارکشور فیض محمدکاتب ، بنابر چشمدید خود،انقلاب پسر سقاو را« انقلاب فجیعت بار» نامیده علاوه میکند که « بین ملت مخالفت لاینحلی را حادث ساخته، تولید نفاق و شقاق نمود و اساس تخریب بلاد و تقاتل عباد نهاده، بغض و فحشا راپدیدار کرد و جمهورسکنه درورطۀ مشقت و قتل و غارت و اسارت افتاد.»


قرارگرفتن پسر سقاوبرتخت سلطنت افغانستان نه تنها آغاز فصل تاریک تاریخ افغانستان است بلکه توهین بزرگی به ملت افغانستان نیز بشمار میرود، زیرا ملت مغرور افغان به پادشاهی مردی تن درداد که نه سواد و نه سوابق نیک داشت و نه به اندازۀ یک صدم شاه امان الله از دین چیزی میدانست و نه در راه حصول استقلال گام برداشته بود. با رویکار آمدن پسر سقاو تمام دست آورد های استقلال و روشنفکران و تحول طلبان افغانستان تا آن وقت، نقش بر اب شد. دروازه های مکاتب و آموزشگاه های دولتی مسدود گردید. بی امنیتی، زورگوئی، تجاوز به مال و دارائی و ناموس مردم آغازشد. هواداران نهضت امانی یکی پی دیگری به زندان و شکنجه و ترورو اعدام سپرده شدند.


محقق افغانی فضل غنی مجددی در کتاب خود «افغانستان در عصر اعلیحضرت امان الله خان» که در سال 1997 در امریکا به نشر رسانده، دربرسی عوامل سقوط دولت امانی سعی نموده تا دو دستگی در میان مشروطه خواهان وارکان دولت امانی و منجمله محمد ولی خان وکیل مقام سلطنت را درهمیاری با پسرسقاو برجسته سازد و نقش خانوادۀ حضرات مجددی را در سقوط دولت امانی یک نقش درجه دوم وانمود کند. آقای فضل غنی درمورد گروه محمد ولی خان میگوید که : تنظیم محمد ولی خان از منظمترین تنظیم های آنوقت بود. پروگرام سیاسی تنظیم محمد ولی خان شبیه سوسیال دموکرات های امروزی بود. تنظیم طرفدار نظام جمهوری تحت قیادت محمد ولی خان بود.... روابط محمد ولی خان با امان ا لله خان در نتیجۀ سیاست مستقلانه شاه و عدم سهم دادن به دیگران در نظام برهم خورد، لهذا گروپ او در فکر انقلاب علیه امان الله خان و تعیین محمد ولی خان درراس دولت شدند. لیکن گروپ محمد ولی خان در نتیجۀ دلایل سه گانه ذیل نتوانست کاری از پیش ببرد :


1 ـ نداشتن قاعدۀ ملی قوی تا بدان در قیام ملت اتکا کند.

2 ـ عدم همکاری علمای اسلامی با آنها بخاطر افکار سوسیالستی و مشروطه خواهی اعضای گروپ.

3 ـ عدم روابط نیک بین اعضای گروپ و نیرو های نظامی


 چون عناصرفوق در تنظیم محمد ولی خان وجود نداشت، لهذا برای رسیدن به هدف سیاسی محمد ولی خان در تقویت حبیب الله کلکانی کوشید. با اینکه امان الله خان سقوط کرد، ولی گروپ محمد ولی خان منفعت سیاسی بدست نیاورد. درهر صورت شکی نیست که نیرومندترین عاملی که مشروطه خواهان و در راس شاه امان الله را درراه تحقق برنامه های اصلاحی کشور با ناکامی روبرو ساخت همانا مخالفت خاندان مجددی با هرگونه  تغییر وتحول اجتماعی بود. و این حقیقت از بررسی های بعدی درین زمینه بخوبی ثابت می گردد.


بقول استا اولسن : فضل عمر ( نور المشایخ ) هنگام تبعید در هندوستان در بین قبایل به تبلیغات علیه شاه امان الله می پرداخت. برتانوی ها گزارش دادند که فضل عمر همچنان مصروف کودتایی در سال1928 بود که هنوز شاه در سفر اروپائی خود قرارداشت. فضل عمر مجددی در نظرداشت قیام خالص مذهبی را بره اندازد که توسط هیچ یک از مدعیان سلطنت طور مثال ،پسران سردارمحمد ایوب خان به مخاطزه نیفتد. ملک دیرۀ اسماعیل خان در یک جلسۀ مخفی با حضرت شوربازار ملاقات نموده و حمایت خودرا ازو ابراز کرد. مقامات برتانوی فضل عمر را از سرحدات شمال غربی موقتا اخراج نمود. در ماه دسامبر 1928 هنگامیکه ناآرامی ها اوج گرفت شاه از فضل عمر دعوت نمودتا به کشور برگردد، اما او ازآمدن امتناع ورزید ولی پس از کنار رفتن شاه از قدرت فضل عمر وارد قلمرو قبائلی شد و او تبلیغات خود را برضد شاه درمیان قبایل سلیمانخیل و غلزائی ها که پیروان سنتی او بودند، شروع نمود.


فضل غنی مجددی می نویسدکه شاه امان الله از اجتماعات « علمای اسلام و زعمای قبایل خصوصا سلیمانخیل و جاجی در دیرۀ اسماعیل خان با حضرت نورالمشایخ اصلا اطلاع نداشت. پادشاه ازحلقۀ سری ومهم درعقب حبیب الله بچۀ سقاو، مانند صاحبزاده عبدالغفور جان وصاحبزاده عبدالله جان که هردو از خانوادۀ مجددی و بعدا ارکان عالی دولت در حکومت حبیب الله را ساختند، بی اطلاع بود.»


نویسندۀ کتاب « آتش در افغانستان» می نویسد که «حضرت شیرآغا( نورالمشایخ) بتاریخ 19 اپریل1929 به دیرۀ اسماعیل خان وارد شد و از آنجا علیه امان الله خام توطئه را براه انداخت،30 نفر ملای افغان وی را همراهی میکردند،او جلسۀ ملاها را در مسجدی دائر ساخت. کوچی های زیادی ازطریق دیرۀ اسماعیل خان بسوی افغانستان میرفتند، یک تعداد ازین کوچی ها به امان الله خان دعا میکردند، زیرا بیاد داشتند که امان الله خان برای فرزندان شان معلم سیار تعیین کرده بود که با آنها سفر میکرد.... حضرت سه نفر ملا را وظیفه داد که عیله امان الله خان اعلامیه صادرکنند و اورا عوض کافر زندیق بنامند! زیرا اسلام را رسوا کرده است .»


غبارمینویسد که « نورالمشایخ ازراه درۀ بولان واردولایت پکتیا شد و به« شرن ـ کتواز» اقامت گزید. چندین هزارنفر سلیمانخیلی ها از ورود نورالمشایخ در کتواز استقبال نمودند. نورالمشایخ که میدانست امان الله درقندهار و در صدد حمله به کابل است، نمی خواست که بچۀ سقاواز پا در افتد، از دیگر طرف سلیمان خیلی ها که درحدود هفت هزارنفردر دور نورالمشایخ بودند و مصارف قرارگاه اورا در یک شبانه روز پانزده گاو و سی گوسفند می پرداختند، همه طرفدار بچۀ سقاو و مخالف شاه امان الله و در صدد تهیه تجهیزات در غزنی بودند، غوث الدین خان احمدزائی( که سلاح و پول زیاد از دولت گرفته ووعده داده بود که از دولت امانی در برابر بچۀ سقاودفاع خواهدکرد) هم پیشنهاد میکرد که شخص نورالمشایخ را به پادشاهی قبول دارد ولی حمایت از امان الله خان را نمی پذیرد . »


فضل غنی مجددی میگوید که : حبیب الله کلکانی وقتی از ورود نورالمشایخ درمنطقه ارگون ولایت پکتیا مطلع شد، نامۀ بدست محمد معصوم جان آغا برای نورالمشایخ فرستاد و او را دعوت به همکاری و مبارزه برضد امان الله نمود. نورالمشایخ در جواب حبیب الله نوشت که :« در ارگون توقف دارند و تعدادی از مجاهدین رابرای مقابلۀ امان الله خان به قندهار فرستاده و تعدادی را بسمت جنوبی فرستاده اند.» فضل غنی مجددی می افزاید که حضرت صاحب 15 هزاراز جوانان قبایل را منظم ساخت و یک دسته ازآنان را به مقابله با امان الله خان فرستاد.


آخرین زورآزمائی شاه امان الله با روحانیت متنفذ :

غبارحوادث آخرین زورآزمائی غازی امان الله خان رابا نیروهای قبایلی پیروحضرت نورالمشایخ مجددی در غزنی بشیوۀ دقیقی بازتاب داده که بیش ازسایر روایتها دلچسپ است آنرا با هم میخوانیم و دیگر مدارک را نیزاز نظر دور نمی داریم :


« .... شاه با چهارده هزار عسکر منظم و غیر منظم در 6 حمل 1309 ( 26  مارچ 1929 ) از قندهار به استقامت کابل مارش نمود. قوماندان و پیشدار او آقای عبد الاحد خان وردکی( ماهیار) وزیر داخله و از مشاورین او احمد علی خان رئیس بلدیه و رئیس تنظیمیۀ کاپیسا و پروان( کسیکه دهارۀ یچۀ سقاو را بر ضد شاه امان الله با اسلحۀ دولت مجهزساخت) بود. قوای شاه دربیست روز به غزنه رسید و با مدافعۀ دو هزارعسکر بچۀ سقاوحصارغزنی مقابل گردید. و اما در طی این سفر فعالیت و پروپاگند های مخالفین داخلی و خارجی هیچ توقف نداشت. در 13 حمل یک افسرنظامی مقیم کلات عسکر را به قیام دعوت نمود اما گرفتار و اعدام گردید. در همین وقت یک نفر ملای نو وارد از هند بدست افتاد و بجرم جاسوسی خارجی اعدام شد. در 14 حمل یک جاسوس دیگر خارجی دستگیر و به جرم خود معترف و بلا وقفه اعدام گردید. در 17 حمل خبر رسید که یک تولی عسکر سقوی تسلیم شده و متعاقبا یک دسته عسکر داوطلب هزاره به کمک شاه رسید. متعاقبا یک دسته عسکر سقوی بدست عساکر شاه اسیرگردید و به حکم شاه افراد آن رها و افسرانش اعدام شدند.»


پوهاند حبیبی از چشم دید خود دراین مورد می نویسد : « در بهار 1308 ش ده هزار لشکر قومی قندهاری و هزاره تحت قیادت شاه امان الله خان بسوی کابل حرکت نمود. سپاه زابل و مقر را عبور کرد و بسوی غزنی پیش آمد. در مسیر راه بنابر دسایس انگلیس بوسیلۀ برخی عناصر مشکوک و روحانی نمایان داخلی به غرض انگیزش و آویزش قبایل درانی و غلجائیان بیست تن ازطلایه داران کشاف فراهی درانی درمنطقه سکونت غلجائی کشته شده و نعش های پاره پارۀ کشته گان را بر پایه های کج شدۀ تلفون انداخته بودند و بر کاعذی با خط بد ملایی نوشته بودند: « این مهمانی از جانب اقوام غلجائی برای درانیان و شاه امان الله است .» شاه با ملاحظۀ این وضع اسفناک و فجیع، لشکریان را بدور خود خواند وگفت : « اکنون ثابت شد که دشمنان میخواهند دربین قبایل ما فساد و جنگ اندازند تا ما با دست خود یکدیگر را بکشیم و مسبب این عمل ناجایزمن خواهم بود که برای باز گرفتن تخت و تاج، کشت و خونریزی روی خواهد داد. پس ای مردم عزیز من! به یقین بدانید که من این مناظر دل شکن جنگ داخلی و قبیلوی را تحمل کرده نمی توانم. و من نمی خواهم شما برای بازگششت تخت و تاج من به چنین کارها دست یازید. پس من باید از میان شما بروم تا موجب چنین کشتار و خون ریزی نباشم... سپس شاه نیک دل و حساس و مردم دوست این دو بیت واقف لاهوری را اشک ریزان خواند :


جنگ تو صلح و صلح تو جنگ است                   من بقربانت این چه نیرنگ است


مــــیروم  تــا  تـو  نشنوی  نامــــــم                     ا گر از نام من تو را ننگ است ؟


وبعد گفت :  فی امان الله. » اما به نظر میرسد که سران سپاه و مردم دوباره شاه را برای آزمون بخت وادار به حرکت جانب غزنی نمودند.


غبار در ادامۀ گفتارش می افزاید: « در 24 حمل سه هزار نفر هزاره با مردم قره باغ به استقبال شاه شتافتند و معنویات اردو بلند شد. در همین روز پیشدارشاه وارد غزنی شده جنگ را شروع نمود. در 26 حمل خود شاه با قشون منظم وارد غزنی گردید. در همین روز دو طیارۀ سقوی از کابل رسید ولی در عوض اردوی شاه بمب های خود را دور تر افگند و بالای اردو رسم سلام ادا کردو برگشت. ( در یکی ازین طیارات محمد عمر پیلوت نشسته بود که سخت نسبت به امان ا لله خان ارادت داشت. میگویند میرهاشم خان وزیر مالیه عمر پیلوت را بخانۀ خود بردو بعد کیسه های طلا را پیش روی وی نهاد و گفت : این طلا مال تو باد، بشرطیکه طیاره را به قندهارببری! عمر پیلوت با کمال شهامت کیسۀ طلا را به میرهاشم خان مسترد نمودو صرف یک سکه را که نام انان الله خان درآن حک شده بودگرفت و روز بعد درحالیکه طیاره بیش از رفت وآمد غزنی بنزین نداشت، طیاره را آنقدر ارتفاع داد که وی را قادر ساخت به میدان هوائی قندهار فروآید و از طرف هواداران امان الله خان استقبال شد.


در 28 حمل یک نفرملا بنام عرض مطلب در موضوع « درانی و غلجائی» به خیمۀ شاه شتافت و با تبرچۀ که داشت قصد حمله به شاه نمود اما دستگیر و تفتیش شد، از پوش کتابی که داشت یک تصدیقنامۀ انگلیسی بدست افتاد و خودش با همان تبرچه که در دست داشت اعدام گردید. در 29 حمل سردارمحمد امین خان و خواجه هدایت الله خان( رئیس و معاون تنظیمیۀ هزاره جات) با دو هزار نفر مسلح هزاره به اردوی شاه پیوست. اما محمد یعقوب خان وزیر دربارطوری وانمود کردکه رهبران هزاره نتوانستند مستقیما شاه را ملاقات نمایند و در حالی که آنهابسیارآرزومندعرض ارادت بودند. از افسران تحصیل کرده در معیت شاه دونفر ( غلام سرورخان و عبد الاحمد خان) به شاه پیشنهاد کردند که غزنی را در محاصره گذاشته سر راست به کابل حمله کند زیرا مردم وردک و میدان و هزاره همه در معیت شاه به کابل میریزند و بچۀ سقاو محکوم به شکست قطعی میگردد. اما مشاورین مغرض و ملکی شاه ( منظورغبارعبدالاحد خان و احمدعلیخان لودین است) که باطناَ طالب انقراض دولت شاه بودند، نگذاشتند و شاه را در جنگ غزنی معطل نگهداشتند.عساکر سقوی تادیوار های شهر فرارنمودند و یک قلعۀ مرتفع حاکم بر شهر غزنی از طرف قشون شاه اشغال گردید. چون نزدیک بود شاه غزنی راتسخیر نماید، لهذا تخریبات مخفی شدت یافت و در همان شب یک عده عسکر از موضع حاکمه و مفتوحه بدون جنگ عقب نشستندو دشمن دلیرترگردید. دراول ثور شدت باران مانع جنگ موثرشد و در 2 ثور یک هزارمرد مسلح هزاره به مدد شاه رسید در 3 ثورشاه را بواسطۀ تشکیل مجلس نظامی و طرح پلان جدید مشغول نگهداشتند. در 4 ثورهزاره ها به حمله پرداختند و نقاط مهمه را ازدشمن گرفتند.»


محقق دنمارکی می نویسد: پیروان مجددی ها ملا کدوخیل وآخندزاده سربلنددر غزنی میان قبایل اندر و ترکی و سلیمانزی سفر نموده و تبلیغ میکردند که هرگاه امان الله خان براستی کافرنباشد، برهزاره ها که دشمن سنتی آنهاست، صدا نمیکرد. موجودیت هزاره ها در قوای طرفدار امان الله فقط یک معنی داشت : تخریب پشتون ها توسط قبایل غیر پشتون. این پروپاگند تاثیر فوری داشت. هر گاه فبلا بیست درصدافراد قبیلۀ دشمن امان الله خان بودند، اکنون همه دردشمنی با او قرار گرفتند.


غبارادامه میدهد: « در همین وقت بود که پنج هزار نفر مسلح سلیمان خیل که از قبل برای چنین روزی آماده شده بود( برهبری نورالمشایخ) به کمک سقوی ها رسیده و در یک حملۀ شدید قوۀ شاه را درهم شکستند و در 5 ثور یک قلعۀ حاکمه بدست قوای مخالف افتاد. در طی همین جنگ بود که سید اشرف خان قندهاری از مبارزین دلیرکشته شد. در 6 ثور حملۀ مخالفین بشدت آغاز گردید واز بلندی ها برسر اردوی شاه ریختن گرفتند. گرچه سپاه قندهارمقاومت مینمود، ولی شبانگاه در اثر تبلیغ شدید ووسیع در داخل اردو، قسمتی از عساکر شاه مواضع خود را ترک گفته و به استقامت هرات حرکت کردند. در ساعت 9 شب 6 ثورامر ناگهانی شاه، اردو را به مراجعت جانب قندهاربه حرکت انداخت. دیگر شاه ارادۀ خود را تابع نقشه های مخالفین درباری خود قرارداده بود.»


به تائید ازین گفتۀ غبار ، نویسندۀ کتاب « آتش در افغانستان» میگوید : امان الله خان به وفاداری عبد الاحد خان سوء ظن پیداکرد. زیرا افراد حسن جان راپوردادند که عبد الاحد خان در نظردارد که وی را در غزنی بدام اندازد. پلانی را که حسن جان توضیح نمود مشابه پیشگوئی همفری سفیربریتانیا بود که گفته بود: غلزائی ها امان الله خان را در تله می اندازند. ( عبدالاحد خان به قوم غلزائی منسوب بود) حسن جان بصورت مخفی با امان الله صحبت کرد و به وی گفت که حتی اگر دوباره پادشاه هم شود، وی پادشاه یک کشور پر از هرج و مرج خواهد بود که ثروت آن غارت شده است، حسن جان علاوه کرد که مردم نافهم اند و( به همین علت) ده سال حکومت و زحمات شمارا تقدیرنکردند. پس امان الله خان عساکر را جمع نمودو گفت که شاهراه قندهار را مسدود ساخته اند، وی برمیگردد که آنرا باز نماید. ساعت ده شب بطرف جنوب حرکت نمود. درتمام راه صدای فیراز اطراف شاهراه شنیده می شد، این فیر ها از جانب غلزائی ها صورت میگرفت که پیروان حضرت شوربازارنورالمشایخ بودند. غلزائی ها حتی موتر « رولس رایس» شاه را که از انگلستان با خود آورده بود، دزدیدند.


فضل غنی مجددی میگوید : عبد العزیز خان وزیرحربیه به شاه گفت که : عبد الاحد خان از طرفداران پسرسقاو و از حزب محمد ولی خان است، نباید به سخنان او باور کرد! این گفتاروزیر حربیه و اختلاف او با عبد الاحد خان سبب شک و تردید بیشتر شاه نسبت به همکاران شده تصمیم به فرارگرفت. این محقق علاوه میکند که، در قیادت اعلی اردوی امان الله خان تعدادی از اعضای حزب محمد ولی خان موجود بودند که حرکت قوای امان الله خان را به محمد ولی خان به کابل گزارش میدادند و محمد ولی خان آنرا به حبیب الله میرسانید.


فضل غنی مجددی اعتراف مینماید که : در غزنی نزدیک بود قوای حبیب الله از دست قوای امان الله خان شکست بخورد« لیکن در همین وقت قوای حضرت نورالمشایخ از قبایل مسعود، غلزائی و سلیمان خیل رسید و امان الله خان را شکست دادند. شکست امان الله خان آخرین حلقه از حلقات مبارزه بین امان الله خان و جماعت اسلامی بود.


غبارادامه میدهد : در 27 ثور شاه با عسکر منظم خود در قلات رسید و به او گفتند که سه هزار عسکر سقوی به تعقیب او تا منزل «سراسپ » رسیده است . شاه به حرکت جانب قندهار ادامه داد تا به رباط مهمند رسید وازینجا والی علی احمد خان را بریاست تنظیمۀ قلات مقررو اعزام نمود. ( بنابر ماخذ دیگر، علی احمد خان بعد از ملاقات یکنیم ساعته با شاه قبول نمود که یکبار دیگربخت خود را بیازماید وزمام امور را در قندهار بدست گیرد و بعد از خدا حافظی با شاه عازم قندهارشدو فردای بعد از ظهر24 می 1929 که امان الله خان از سرحد عبورکرد، علی احمد خان خود را پادشاه اعلان نمود.) شاه در 4 جوزا 1309 در منزل مهمند بود و ازین جا بازی آخرین را درتاریخ افغانستان و سرنوشت محزون آیندۀ خود شروع نمود. او به قندهار(البته به حسن جان که قبلا به قندهار فرستاده شده بود) امرکرد که ملکه ثریا و خانواده اش به عجله راه قلعه جدیدسرحد را به استقامت هندوستان به پیش گیرند، یعنی تنها راه فرارو موهنی که برروی او باز گذاشته بودند، شاه خود بعد از نیمه شب نهانی از اردو حرکت کرد و در سرحد افغانی با خانوادۀ خود یکجا شدو در 23 می 1929 داخل قلمرو انگلیس گردید. متعاقبا او به ایتالیا رفت و تعقیب شد و( یک باربرای او زهر خورانده شد مگر از مرگ نجات یافت) تا بالاخره در ثور 1339 شمسی دیده از دنیا بست. همچنان سردار عنایت الله خان در ایران رفت و در همانجا با زندگی وداع نمود.»


غبارعلاوه میکند که: « به این صورت درامای حزن انگیزاغتشاش سقوی با افتادن پردۀ سیاهی روی صحنۀ اجتماع افغانی در مدت تقریبا یازده ماه(دسمبر1928 ـ اکتوبر1929 ) به پایان رسید و اختلال که برای انسجام رژیم امانیه انجام گردیده بود با مصرف خون هزاران جوان و انهدام هسته های تحول و ترقی، خاتمه یافت و مملکت بسیارسالهای دیگر خمیازۀ آن خسارات معنوی و مادی را کشید.»


بدینسان نورالمشایخ انتقام خود را ازشاه امان الله گرفت و با شکست دادن اودر حقیقت تمام روشنفکران ومشروطه طلبان را شکست داد و ثابت ساخت که روحانیون و بخصوص خانواده مجددی در افغانستان از قدرت شاه سازی برخوردار است و هرکه را این خانواده بخواهد می تواند برتخت پادشاهی افغانستان قرار بدهد. چنانکه پسر سقاو را بجای شاه امان الله قراردادند و محمد صادق مجددی برادر نورالمشایخ نخستین کسی بود که دست تائید و حمایت خود را به نفع پسر سقاوبلند نمود و او را برتخت سلطنت کابل به عنوان  «حبیب الله خادم دین رسول الله» تهنیت گفت ولی چندی بعد در جون1929 بر او هم تاپۀ کفر زدند. همان کاری که در حق شاه امان الله کرده بودند.


موقف خانوادۀ مجددی بعد از سقوط مشروطه خواهان :

مدعی آینده سلطنت سپه سالار محمدنادرخان از خانوادۀ مصاحبین بود که وی نیز در سال های اخیرحاکمیت امانی در فرانسه در تبعید قرارداشت و اکنون مبارزه علیه حبیب الله کلکانی را بمنظور برقراری امنیت دوباره و حاکمیت پشتون ها در افغانستان بدوش گرفته بود.


به نظرمیرسد که موقف نورالمشایخ فضل عمر درآغاز بی طرفی بود، چونکه خودش آرزوی سلطنت را در سر می پرورانید. اما درجون 1929 جرگۀ قبایل جنوب و شرق را جمع نمود و از نادر خان حمایت نمود. اعلام این حمایت، قبایل را بدورنادر خان بیش از پیش جمع کرد، زیرا شهرت خود نادرخان بحیث فاتح جنگ « تل» در 1919 به اضافۀ اتوریته مذهبی حضرت شوربازاربا لاخره به پیروزی او انجامید. نادرخان پادشاه شد و نورالمشایخ( فضل عمر) وزیرعدلیه و فضل احمد مجددی ( از مجددی های هرات) معین او مقرر گردید و محمد صادق مجددی برادر سوم بحیث سفیر در مصر به قاهره رفت . محمد صادق مجددی از 1930 تا1953 میلادی سفیر افغانستان درمصربود. او طی این سالیان روابط محکم و گسترده ای با بسیاری از خانواده های شیوخ عرب که امروز در صدر محافل حاکم عربستان سعودی قراردارند، برقرارکرد.


نورالمشایخ « فضل عمر» با قبول وزارت عدلیه بدرستی خود را درمرکزسیاست قرارداد. این موضوع ازآن جهت دلچسپ است که تا کنون کدام « پیر» دیگری را در موقف بوروکراتیک مشاهده نکرده ایم و این موقف های بوروکراتیک منحصرا توسط تعلیم یافته گان مذهبی دیگر اشغال میشد. اما او « پیربودن» و مرشدی خود را نه تنها جهت وارد کردن نفوذ، بلکه بخاطر کسب قدرت سیاسی نیز بکار برد. بزرگان خاندان مجددی، در فعالیت های سیاسی به گونۀ سنتی در گام نخست بر روحانیون واپسگرا و روشنفکران متمول تکیه میزدند.


با مرک فضل عمر « نورالمشایخ » در 1956 محمد ابراهیم مجددی معروف به شیرپاچا « پیر» جدید میشود. ابراهیم در زمان سلطنت محمد ظاهرشاه، سازمان سیاسی ـ مذهبی «خدام الفرقان» را رهبری میکرد که مولوی محمد نبی محمدی( بعد ها رهبر سازمان « حرکت انقلاب اسلامی») از مریدان و اعضای فعال سازمان او بود. در جنوری سال 1979 شیرپاچا و تمام اعضای خانوادۀ او که گفته میشد به 79 نفر میرسیدند اعدام میشوند. صبغت الله مجددی که خودش «پیر» نیست جانشین برادر میشود. وی در سال 1947 غرض تحصیلات عالی به مصر میرود و در آنجا شش سال در فاکولته حقوق اسلامی دانشگاه الازهرقاهره تحصیل کرد و دانشنامۀ فوق لیسانس « الهیات» را بدرجۀ اعلی بدست آورد. او پس از بازگشت از مصر بتدریس در دانشگاه کابل و بعضی لیسه های عالی پرداخت و همواره روی سخنش به مردم سرنگونی رژیم شاهی وبرقراری یک دولت اسلامی بود. مجددی در زمان صدارت داود در سال 1959 به اتهام توطئه سوء قصد علیه رهبران اتحادشوروی سابق به کابل بازداشت و محکوم به چهار سال حبس میشود. اما بزودی از زندان رها و روابطش با خاندان سلطنتی بحرانی میگردد. پس از رهائی صبغت الله چندی در سفارت عربستان سعودی بصفت مترجم کار میکند و بعد برای مدتی راهی امریکا میشود. درسال1964 مجددی برای دوسال بخارج سفر میکند و کلاَََ به فعالیت های سیاسی می پردازد. درین وقت او به عنوان دانشمند الهیات که پنج زبان را میدانست ، بحیث سخنور توانا از شهرت کافی برخورداربود. صبغت الله مجددی چنداثر در مهاجرت نوشت و ازجمله « سیاست در اسلام » و « منطق و فلسفه» و « وحدت و مبانی عقیده» رابرای چاپ آماده کرد. او درین آثار لزوم« رنسانس» ( رستاخیز) اسلامی بشکل واقعی آن و بخشیدن خصلت تهاجمی به آنرا به اثبات میرسانید. مجددی دو سال بعد به کشوربازگشت و سازمان اسلامی « اخوان المسلمین» و کمی بعد تریکی از شاخه آن« سازمان جوانان مسلمان» با هدایت مستقیم اودر کابل ایجاد گردید که بنابر توصیۀ اوگلبدین حکمتیار درراس آن قرارگرفت. صبغت الله مجددی که ازمخالفان دوآتشۀ اصلاحات حکومت شاهی بود، برضد شاه نیز سخنرانی میکرد. درسال 1971 پس از کشته شدن یکی از هوادارانش (ظ : گهیح) به پاکستان وسپس به ایا لات متحدۀ امریکا رفت. در ابالات متحده چندی به تدریس اسلام شناسی پرداخت. هنگامیکه نظام شاهی توسط داود سرنگون گردید، او در لندن بسرمیبرد. او رژیم تازۀ داود را به باد انتقاد گرفت و سه سال بعد از سقوط رژیم شاهی به پاکستان آمد و از ترکیب اعضای معتدل « اخوان المسلمین » ، « جامعۀ روحانیون مسلمان» را ایجاد کرد.


پس از کودتای ثور مجددی از هلندبرای ایجاد « مرکز اسلامی سکندناوی» به دنمارک رفت. او شخصا در گشایش نمایندگی های این مرکز و بنای مساجد برای مسلمانان در بسیاری از کشورهای اسکندناوی تلاش کرد و در بسیاری از دانشگاه های هلند و دنمارک به سخنرانی هائی در زمینۀ تارخ اسلام می پرداخت. پس از بازداشت و اعدام اعضای خانوادۀ مجددی به پاکستان رفت و در جنبش مقاومت برضد رژیم دست چپی کابل و تجاوز شوروی، به عضویت رهبری سازمان « جبهۀ نجات ملی افغانستان» درآمد و بعد ها خود رهبری جبهۀ نجات ملی را بدست گرفت. مجددی در ماه مارچ 1979 به انتشار اعلامیۀ خطاب به مردم افغانستان پرداخت ومردم را به « جهاد» ( جنگ مقدس) با رژیم کمونستی فرا خواند. او در بهار همین سال به عنوان یکی از نمایندگان ضد انقلاب افغانستان به ایالات متحدۀ امریکا رفت و مورد پذیرائی گرم دولت امریکا قرارگرفت. مجددی در محافل غربی به عنوان هوادار حل و فصل مسئلۀ افغانستان به نفع غرب شناخته میشد. در نومبر 1981 مجددی به علت اختلاف نظر با حکمتیار( که درآن هنگام وزن سیاسی بیشتری داشت) پیرامون اشکال، روشها و اهداف نهائی مبارزه برضد حکومت افغانستان به تاسیس سازمان « اتحاد اسلامی مجاهدین»  پرداخت که پیر گیلانی، محمد نبی و دیگران درآن عضویت داشتند. در ماه می 1985 تحت فشار پاکستان و کشورهای غربی مجددی، اتحاد اسلامی مجاهدین افغانستان را منحل کرد و با سازمان خود به «ائتلاف هفتگانه » در آمد. مجددی از مخالفت با حکومت چپی کابل هرگز دست نگرفت و پس از سقوط رژیم در کابل بحیث نخستین رئیس دولت اسلامی برای دو ماه توظیف شد که با کدام موفقیتی همراه نبود.


بگفت « اولیویه» معلوم میشود که جریان های ضد و نقیضی خاندان مجددی را به آشوب میکشد. در حالی که به قدرت وابسته است، از غرب گرائی و نحوۀ قانون گذاری رژیم انتقاد میکند، با آنکه ثروتمند است ولی از پیشرفت نوع کا پتالیستی برکنار مانده است، علی رغم آن که مشاغل رسمی را در اختیار دارد اما از لحاظ سیاسی در زمرۀ مخالفان رژیم است و با آنکه محافظه کار است، با بعضی جریان های اسلامی نوگرا پیوند دارد.


مبارزۀ رژیم « خلق و پرچم » با روحانیت متنفذ:

 رژیم حزب دیموکراتیک خلق پس از سرنگونی جمهوریت داود، در مبارزات خود به مبارزۀ ایدیالوژیک اولیت داد : « نظر به شرایط خاص حاکم بر افغانستان که یک کشور درحال انکشاف است، با ابتکار رهبر بزرگ ما (تره کی) به مبارزۀ ایدیالوژیک طبقاتی ارجحیت داده شد وبرخلاف دو شکل دیگر مبارزه اجتماعی ـ اقتصادی به مبارزات ایدیالوژیک وسیعا تاکید گردید.» ( حفیظ الله امین، 1979 )


با پیروی ازین تز، حکومت خلقی نخست مبارزه با روحانیون متنفذ راشروع کرد وآنها را بنام دشمنان آشتی ناپذیرآیدیالوژی طبقۀ کارگر و « انقلاب برگشت ناپذیرثور» خطاب کرده به اسم « اخوان الشیاطین» یاد مینمود و در پیوند با آن گروه زمینداران را بنام فیودالان و استثمارگران بباد نا سزا میگرفت. رهبری حزب باورداشت که روحانیون در اتحاد با زمینداران و ملاکان مانع تحولات اجتماعی و اصلاحات اندو همینها بودند که رژیم تجدد طلبانۀ امانی را از میان بردند. براساس همین باور، حزبی ها بسرکوبی رهبران  مشهور و پرنفوذ مذهبی یعنی خاندان حضرات مجددی اقدام کرد و تمام خانواده را که گفته می شد به 79 نفر میرسید در جنوری 1979 سر به نیست نمود. اعمال تحریک آمیزفعالین حزب سبب شد که مخالفت با رژیم جدید تحت عنوان مبارزه با « کفر و الحاد» در برابر حکومت تنظیم یافت.


اولیویه یاد آور میشود که بدنبال قیام های خودجوشی که درسال 1978 در نورستان، بدخشان و نیمروز و دیگر نقاط کشور بوقوع پیوست، پس از سرکوبی رهبران مذهبی در جنوری 1979 قیام ها وسعت گرفت و در 20 اپریل همان سال در چغچران مرکز ولایت غور مولوی ها اعلان کردند که اصلاحات ارضی خلاف شریعت اسلام است و بنابرین در 27 اپریل مردم بر هیئات اصلاحات ارضی حمله کرده و تمام آنها را به قتل رسانیدند. عین حادثه در میمنه و در سلیمی هرات درماه فبروی 1979 به تحریک چهار نفر ملا بر سوادآموزی دختران تکرار میشود. برهیئات سوادآموزی حمله صورت میگیرد، رهبر تحریک ملا حیدر کشته میشودوبقیه به کوه ها متواری میشوند. در دای چوپان زابل در 15 اپریل روحانیون مردم را برضد اصلاحات ارضی دعوت به قیام میکنند و ازآن پس در 30 اپریل در یکاولنگ در مرکز هزا ره جات و در مالستان جاغوری برهبری شیخ شریفی وشیخ احمد و شیخ فقیهی رهبران مذهبی برضد اصلاحات ارضی وهمچنان در دایچوپان از جانب رهبران مذهبی قیام ها براه می افتند و ادامه می یابند.


در حکومت 18 ماهۀ تره کی ـ امین مردم افغانستان طی یک سرکوبی بی امان به قتل رسیدند. حکومت کارمل لست 12000 نفر را که تنها در زندان پلچرخی درعهد حکومت تره کی ـ امین کشته شده بودند اعتراف نمود. به نظر میرسد که درین دوره هدف حکومت بیشتر قلع و قمع کامل برخی از طبقات اجتماعی( بخصوص روحانیت و اشراف زمیندار) بود تا نسل کشی. مواردی ازین « انتخاب» را می توان نام برد. در جنوری 1979 همه اعضای خانوادۀ مجددی که هنوز درکابل سکونت داشتند بازداشت و در پلچرخی زندانی شدند وسپس تمام اعضای ذکور خانواده مذکور اعدام گردیدند. همچنین سید بهاو الدین جان پیر طریقت نقشبندیه در پرچمن فراه با دو پسرش که نزد اویماقها از نفوذ و احترام بسیار برخوردار بودند بقتل رسیدند. مولوی علاوالدین (مدرس اصلی میمنه) همراه تعدادی از طالبان خود و چندین ده نفر از شاگردان لیسه کشته شدند. در غلمین ( غور) نماینده سابق شورا( حاجی عبد الغفور) با دو تن از روحانیون( مولوی فضل احمد و خلیفه نورمحمد) ناپدید شدند. در قندهار مولوی عبد الرب اخندزاده و مولوی نور محمد مفقود شدند. بهمین روال سیصد تن از اعضای فرقۀ چشتیه در خزان 1978 دستگیر شدند که هرگز به خانه بازنگشتند. علاوه بر بازداشت ها قتل عام غیرنظامیان در سمنگان، درۀ کنر(کراله)، درفراه ( خاک سفید) و درۀ صوف اتفاق افتاده است.


روحانیون شیعه بیش از همه سرکوب گردید. سیدواعظ سرپرست مدرسه محمدیه کابل در فبروی سال79 با تعدادی از طلاب آن مدرسه ناپدید شد. ده ها روحانی شیعه در چارکنت، درۀصوف، یکاولنگ و جاغوری دستگیرو زندانی شدند( سه تن از آنها: شریفی ، احمدی و فقیهی در ایران درس خوانده بودند). مگر گروهی از روحانیون موفق به فرارشدند مثل :  پیر تگاو و همه پیرهای هرات و نیز شیخ آصف محسنی رهبر شیعان قندهار. پیرگیلانی و صبغت الله مجددی در خارج بودند. این شیوۀ سرکوبگرانه بالاخره باعث ظهور سلسله یی از قیام های محلی در سال های بعدی گردید که در نهایت به شعله ورشدن جنگ داخلی در اکثر نقاط کشور انجامید. همین شرایط به هجوم شوروی در دسامبر 1979 منجرشد که آخرین نشانه های مشروعیت رژیم را در انظار اکثریت مردم زایل ساخت.


پس از تجاوزقوای شوروی به بهانۀ نجات « انقلاب ثور» تلاش های رهبری جدید را برای ترمیم اشتباهات رهبران گذشته به صفر ضرب نمود، مخصوصا که رهبری جدید یکجا باتجاوز دشمن به قدرت رسیده بود. اکنون در ستراتیژی حزب با تکیه برین نکته که اسلام از تعرض مصئون است، تغیر وارد گردید وازطریق بیانیه ها، تشکیل موسسات مذهبی، مراجعه به علما وغیره سعی بعمل آمد تا بحیث مدافعین اسلام برای رژیم اعتبار کمائی شود( یا بدینوسیله مشروعیت مذهبی کسب نماید). در اصول اساسی منتشره 20 اپریل 1980 ، حزب اعضای خود را به « احترام به معتقدات مذهبی مردم ورعایت سنن و عنعنات پسندیده آنها» مکلف میساخت.


تلاش های رهبران جدید، تداوم تلاش های وطنپرستانه غازی امان الله خان درآزاد ساختن افغانستان از یوغ امپریالیسم به نمایش میگذاشت و براساس همین روحیه،سخن رانی هائی مبنی بر اینکه چطورتوطئۀ امپریالیزم برضد مسلمانان آزادی خواه زیر پردۀ دفاع از اسلام براه انداخته میشود، و برای اثبات اینکه تغییرات انقلابی با جوهراسلام و فراخوانی تاریخی آن برای عدالت، برابری و لغو استثمارانسان از انسان مغایرت ندارد، صورت میگرفت. اما این تلاش ها اعتبار چندانی برای مشروعیت رژیم کمائی نکرد.


شورویها درحالیکه از طریق امحای دستجمعی مردم در قرا و قصبات می خواهد برای حزب اتوریته و اعتبار بدست آورد، به حزب مشوره میدهد تا سیاست کهنه انگلیسی« تفرقه بینداز و حکومت کن» را بکارگیرد. حزب بوسیلۀ سازمان جاسوسی « خاد» وابستۀ کی جی بی دست به کار میشود و بجلب و جذب قوماندانان تنظیمهای مخالف میپردازد. بزودی این سیاست به ثمر می نشیند ویکی از قوماندانان جهادی قندهار بنام عصمت مسلم که پنج سال اقوام اچکزائی را رهبری کرده بود حاضر به تغییر جهت میگردد و امتیازات فراوانی بشمول جنرالی و کنترول راه قندهار سپین بولدک و گرفتن باج راهداری از تجار آن نواحی را ازحزب دیموکراتیک خلق  بدست آورد. کمی بعد ازان در هرات گروه جهادی داود جوان و سید محمد به دولت پیوستند و صاحب ملیون ها پول شدند و در مرکز هرات و شهر کابل برای آنها ویلا های مجلل داده شد تا به عیاشی بپردازند و در عملیات برضد اپوزیسیون شرکت ورزند. روند پیوستن قوماندانان با گروه های تحت فرمان شان به دولت ازطریق رسانه های گروهی ابعاد گسترده داشت و تعداد آن هرروز، زیاد و زیاد ترمیشد. درین راستا تلاشهای زیادی برای بدام انداختن قوماندان احمدشاه مسعود نیز صورت میگرفت، اما او زیرکتر ازآنهائی بود که درتلاش تطمیع یا دستگیری اوبودند. درعین حال خاد دست به ایجاد گروه های قومی و دفاع خودی و مدافعین انقلاب (از اعضای حزب) از اقوام مختلف زد و هریک ازین گروه ها را با پول و سلاح های مخرب مجهز ساخت وآنها رادر مقابله با اقوام دیگر در داخل کشوربجنگ و خون ریزی تشویق میکرد.


یکی ازین گروه های قومی، ملیشه های ازبک تحت قوماندانی جنرال دوستم بود که بهر جائی رو می آوردند، مردم را به وحشت می انداختند، چونکه بیدریغانه آدم میکشتند و از کشته پشته می ساختند. دولت ازین گروه درمناطق پشتون نشین جنوب و جنوب غربی و شرقی کشور بسیار استفاده میکرد. گروه های دیگری از اقوام پشتون و بلوچ ونورستانی و هزاره و تاجک وغیره نیز وجود داشت که بعد از دوستم گروه معروف به گلم جمع متشکل از مردم ازبک، در روز روشن در زیر ریش حزب دیموکراتیک خلق، مردم را در شهر کابل غارت میکردند و هرگز از اعمال شان بازخواستی صورت نمیگرفت.


بدینسان حزب دیموکرایتک خلق افغانستان مهارت هائی را در هنر« تفرقه بیانداز و حکومت کن» کسب میکرد. به باور ناظرین« حوادث اثبات کرد که: حزب دیموکراتیک خلق وقت کافی نیافت تا ثمرات سیاست « تفرقه بینداز و حکومت کن» خود را جمع آوری کند. اما تاثیرات این سیاست پس از خلع حزب مذکورعامل اساسی در تمام حوادث کنونی افغانستان بوده است.» مگر رژیم حزب دموکراتیک خلق همانگونه که با تفرقه اندازی میخواست مردم را بجان هم بیندازد، خودش نیز دچار تفرقه شد و فراکسیون بازی در داخل حزب مذکور برای حکومت نجیب الله کمتر ازحملات مجاهدین زیان آور و خطرناک نبود. چنانکه کودتای تنی(وزیردفاع رژیم) در سال 1990 نمونۀ ازین تفرقه و فرکسیون بازی داخلی حزب بود. تفرقه هائی ستیزه جویانه دیگر زبانی و قومی حتی در سطح دفتر سیاسی  حزب میان گروه اسلم وطنجار، پاکتین و محمد رفیع از یکسوو دسته فرید احمد مزدک و نجم الدین کاویانی و عبد الوکیل ازسوی دیگربصورت پرخاش های تند قومی مثال دیگر این تفرقه است. در روند همین تفرقه اندازی یکی از نتایج مهم آن پیوستن جنرال دوستم ازبک به مخالفین رژیم یعنی احمد شاه مسعود بود. دوستم دلیل این کار راعدم رعایت حقوق ملیت ها از جانب نجیب الله در دادن پست ها و مقام های دولتی وانمود کرد، اما این بریدن دوستم از نجیب الله و پیوستن او به مخالفین ایدیالوژیک حزب، جزئی از ثمرا ت سیاست تفرقه انداز و حکومت کن حزب بود. پیوستن دوستم به احمدشاه مسعود بسرعت باعث سقوط مزارشریف بدست نیرو های مجاهدین گردید. براثر سقوط مزارشریف نجیب الله در 18 مارچ1992 از مقام خود به نفع حکومت ائتلافی استعفا نمود. با سقوط کابل در 25 اپریل حزب دموکراتیک خلق مجددا دچار انشعاب و بطور علنی گروه خلق در الجاء و حمایت گلبدین حکمتیار و گروه پرچم در تحت حمایت احمدشاه مسعود قرارگرفت و اردو و قوای مسلح کشورنیزبرای دائم منحل گردید.


تنظیم های اسلامی پس از قدرت یابی، ناتوان تر ازآن ثابت شدند که از مرض تفرقه های قومی وزبانی بدور باشند و حکومتی مطابق ادعا و شعار های اسلامی برپا کنند. آنان « با تمام تلاش هائی که به کار بردند تااز اسلام و شعار اسلامی همچون پردۀ برای پوشانیدن خصلت های قومگرائی شان سود گیرند، نتوانستند این واقعیت تلخ را پنهان نگهدارند که برای رسیدن به کرسی قدرت یا نگهداشت آن، قومیت و زبان را دستاویز شان ساخته بودند. این اصل بویژه هنگام رویارو ئی های مسلحانۀ گلبدین حکمتیار، احمد شاه مسعود، عبد الرسول سیاف و عبد العلی مزاری، خیلی روشن چهره نمود.»


با اینکه افغانها چهارده سال در راه آزادی خوداز چنگ شوروی ورژیم حزب دموکراتیک خلق رزمیدند، اما نه تنهامردم به آزادی نرسیدند و نظم و صلح درکشورشان تامین نگشت ، بلکه برخورد های وحشتناک تنظیمی باعث مرگ هزاران نفرازمردم بیگناه، تخریب کامل کابل، چور و چپاول دارائی های عمومی و فردی و دست درازی به مال وناموس مردم و تعدد مراکز قدرت در پایتخت( کابل در زمان حکومت مجددی و ربانی به ده مرکز فرماندهی تقسیم شده بود) گردید.


حضرت مجددی ، جنگ ها، غارت ها و چپاول دارائی مردم توسط مجاهدین را محکوم کرد و بصراحت اعتراف نمود که : « که چه کارهائی که نشد، والله اگر روسها این کار ها را کرده باشند یا هیچکس دیگر. والله ما خجالت میکشیم که نام مجاهد را بگیریم. عزتی را که خداوند به مجاهد داده بود، به زمین زده شد.» تنظیم های جهادی با نشاندادن سیمای خشونت بار از خود، بدترین و نابخشوده ترین حزبی های رژیم گذشته را برائت دادند.


با دریغ فراوان که هیچیک ازرهبران تنظیم ها و قدرتمندان درفکر صیانت و حفاظت داشته های فرهنگی جامعه که درمعرض غارت و چپاول و تباهی بیباکانۀ قدرت طلبان مسلح قرار گرفته بود، نبودند وبر اثر این بی مبالاتی بسیاری از گنجینه های فرهنگی کشور یا طعمۀ حریق ویا به یغما برده شدند. مهمترین این گنجینه های فرهنگی، یکی آرشیف ملی و دیگر موزۀ ملی کابل بود که مورد دستبرد و تباهی قرار گرفتند.. بدون تردید با هیچ قدرت سیاسی و اقتصادی نمی توان بازیافته های فرهنگی را که مهمترین ثروت ملی یک جامعه است، و محصول تفکر و تجارب و عمل صدهاهزار انسان در طول تاریخ بشری است، دوباره سازی نماید.


خلاصه تنظیم های جهادی که هر یک از خارج رهبری و هدایت میشدند، برای کسب قدرت یا انحصارقدرت به مسابقۀ تخریب و کشتار بی سابقۀ وطن و هموطنان خود دست یازیدند و برطبق دستور حامیان خارجی خود، تمام منابع اقتصادی و تولیدی و خدماتی و فرهنگی کشور را ویران و نابود کردند و مردم را دربدر وآواره نمودند. و در میدان قدرت، کارنامه های ننگینی بسرآوردند تا آنکه زمینه را برای عقب مانده ترین گروه بنیاد گرای افراطی بنام طالبان فراهم ساختند و کارنامه های دوران طالبان خود : یکی  داستانیست پرازآب چشم.


باید قبول داشت تا وقتیکه جامعۀ ما بی سواد و جاهل باشد و از دانش معاصر بهرهمند نگردد، روحانیون همچنان از قدرت نامحدودی برخوردار خواهند بود و بازار پیری و مریدی و بنیاد گرائی گرم و مجالی برای تظبیق هیچ برنامه مترقی و مفیدی برای دگرگونی جامعه میسر نیست.