شهرهای آریانا در شاهنامه و منابع داخلی
آریانا تلفظ یونانی کلمه ایران در زبان دری است. نام ایران در شاهنامههای پیش از فردوسی مانند: شاهنامه دقیقی و شاهنامه ابومنصوری[1] و... فراوان بکار رفته است. اما در شاهنامه فردوسی نخستین بار نام ایران در داستان جمشید بکار رفته و جمعا یکهزار و شصت و نه بار تکرار شده است. بدین ترتیب که: نام ایران در رابطه با شاهان پیشدادی بامیان 59 بار و در رابطه با شاهان کیانی بلخ 662 بار و در رابطه با اسکندر 14 بار و در رابطه با شاهان ساسانی 326 بار و در رابطه با ماهُوی سوری مرزبان مرو 7 بار و در رابطه با سلطان محمود غزنوی 1 بار ذکر شده است. [2]
در شاهنامه فردوسی نام زابلستان و زاولستان و زابل و زاول 99 بار و کابل و کابلستان و کاولستان 96 بار یاد شده است. قندهار دو بار. نیمروز سی و دو بار. زرنگ دو بار. سیستان (زرنج تا کابل) سی و یک بار. هیرمند چهارده بار. گلستان (نام ولسوالی در استان هیلمند) شانزده بار. کلات (مرکز استان زابل در میان قندهار و غزنی) ده بار. بُست هشت بار. بلخ چهل و شش بار. رود جیحون (شمال بلخ) شصت و هشت بار. آموی (نام شهر و نام دشتی در کنار جیحون) ده بار. زم (نام شهر و نام رودی در مرو) پنج بار. مرو و مرورود (مرغاب در شمال هرات) سی و چهار بار. طالقان (در نزدیک مرغاب) سه بار. کوه البرز (جنوب بلخ) دوازده بار. هندکوه (هندوکش؟) دو بار. بامیان یک بار. گوزگانان یک بار. پنجهیر یک بار. غرچگان دو بار. غرچه یک بار. بدخشان چهار بار. هری (هرات) هفده بار. پارس (در بلخ و شیراز) پنجاه و یک بار. هند یکصد و دو بار. سِند بیست و پنج بار. چین چهارصد و شصت و هفت بار. ماچین یک بار. سغد ده بار. سپیجاب پنج بار. شگنان پنج بار. بخارا دوازده بار. سمرقند هفت بار. هیتال بیست و هفت بار. چاچ دوازده بار. کُشانی بیست و یک بار. توران سیصد و شانزده بار. کرمان هشت بار. نشاپور پنج بار. شیراز هفت بار. اصطخر چهارده بار (در رابطه با ساسانیان) اصفهان ده بار. مازندران (بنام سرزمین دیوان) هشتاد و چهار بار. گرگان چهارده بار. گرگساران یازده بار. سگسار پنج بار. رَی سی و یک بار. آمل پانزده بار. خزر نوزده بار. ساری شش بار. قم دو بار. همدان پنج بار. و سر انجام اهواز هشت بار نام برده شده است.
نام کیان و کیانی در شاهنامه فردوسی 247 بار و نام اشک به عنوان نام شخص 2 بار و نام ساسان و ساسانی 21 بار و نام رستم 828 بار و نام اسفندیار 280 بار تکرار شده است. اما نام های هخامنش و کورش و داریوش در شاهنامه نیامده است. [3]
فردوسی در موارد مختلف از جمله در حکایت «ظهور و کشته شدن زردشت در بلخ»[4] و در داستان «واگذاری کيخسرو پادشاهی را به لهراسب کَیانی»[5] و در حکایت «بر تخت نشستن گشتاسب» و در داستان «جنگ رستم و اسفندیار»[6] و در موارد دیگر نام ایران را بر سرزمین بلخ و زابلستان و... اطلاق کرده و باشندگان و شاهان بومی و حاکمان محلی این سرزمین را ایرانی و ایرانیان خوانده است.
فردوسی در داستان « نامه پیران به گودرز» از بیست و پنج شهر به عنوان شهرهای ایران یاد کرده، که تعداد پانزده شهر مانند: کابل، بلخ، بامیان، گوزگان، بدخشان، غرچگان، طالقان، فاریاب، پنجهیر، اندرآب، آموی، زم، بُست، قندهار، نیمروز و ... در قلمرو افغانستان امروزی قرار دارند.[7]
«پیران ویسه» سردار تورانی و «گودرز» سردار ایرانی است و هردو در زمان سلطنت افراسیاب و کیخسرو بوده اند. پیران ویسه برای گودرز نامهای مینویسد و در آن نامه از حدود بیستوپنج شهر به عنوان شهرهای ایران یاد کرده و تعهد میکند که در بدل صلح با ایرانیان، این شهرها و نواحی را از سپاه تورانی تخلیه کند.
به پيران رسيد آگهى زين سخن
كه سالار ايران چه افگند بن
يكى نامه فرمود پس تا دبير
نويسد سوى پهلوان دلپذير...
بگو تا من اكنون هم اندر شتاب
نوندى فرستم به افراسياب
هران شهر كز مرز ايران نهى
بگو تا كنيم آن ز تركان تهى
و ز آباد و ويران و هر بوم و بر
كه فرمود «كىخسرو» دادگر
از ايران بكوه اندر آيد نخست
دَرِ «غرچگان» از بر بوم «بُست»
دگر «طالقان» شهر تا «فارياب»
هميدون دَرِ «بلخ» تا «اندرآب»
دگر «پنجهير» و درِ «باميان»
سر مرز ايران و جاى كيان
دگر «گوزگانان» فرخنده جاى
نهادست نامش جهان كدخداى
دگر «موليان» تا درِ «بدخشان»
همينست ازين پادشاهى نشان
فروتر دگر دشت «آموى» و «زم»
كه با شهر «ختلان» برايد برم
چه «شگنان» وز «ترمذ» ويسه گرد
«بخارا» و شهرى كه هستش بگرد
هميدون برو تا درِ «سغد» نيز
نجويد كس آن پادشاهى بنيز
و زان سو كه شد رستم گُردسوز
سپارم بدو كشور «نيمروز»
ز كوه و ز هامون بخوانم سپاه
سوى باختر برگشاييم راه
بپردازم اين تا در «هندوان»
نداريم تاريك ازين پس روان
ز «كشمير» و ز «كابل» و «قندهار»
شما را بود آن همه زين شمار
و زان سو كه لهراسب شد جنگجوى
«اَلا نان» و «غر» در سپارم بدوى
ازين مرز پيوسته تا كوه قاف
بخسرو سپاريم بىجنگ و لاف
بسوگند پيمان كنم پيش تو
كزين پس نباشم بد انديش تو
سوى شاه تركان فرستم خبر
كه ما را ز كينه بپيچيد سر[8]
همانطوری که دیده میشود، بیشترین شهرهای یاد شده، در قلمرو افغانستان امروزی قرار دارند.
فردوسي در داستان «واگذاری کيخسرو، پادشاهی را به لهراسب» چنين گفته است:
فرود آمد از نامور تخت عاج
ز سر برگرفت آن دل افروز تاج
بلهراسب بسپرد و كرد آفرين
همه پادشاهى ايران زمين
بايرانيان گفت كز بخت اوى
بباشيد شادان دل از تخت اوى[9]
فردوسی به استناد از شاهنامه دقیقی بلخی ، در حکایت «ظهور زردشت به دربار گشتاسب» بلخ را ایران و جایگاه ظهور زردشت خوانده و چنین گفته است:
در ايوان گشتاسپ بر سوى كاخ
درختى گشن بود بسيار شاخ
همه برگ وى پند و بارش خرد
كسى كو خرد پرورد كى مُرَد
خجسته پى و نام او زردهُشت
كه آهرمن بد كنش را بكشت
بشاه كيان گفت پيغمبرم
سوى تو خرد رهنمون آورم
چو بشنيد ازو شاه بِه دينِ بِه
پذيرفت ازو راه و آيين بِه
پس آزاده گشتاسپ بر شد بگاه
فرستاد هر سو بكشور سپاه
پراگند اندر جهان موبدان
نهاد از بر آذران گنبدان
بگيريد پند ار دهد زردهشت
بسوى بت چين بداريد پشت
سوى گنبد آذر آريد روى - بفرمان پيغمبر راستگوى[10]
فردوسی در داستان نبرد اسفندیار کیانی، که با رستم زابلی در کنار رود هیرمند رخ داده، چندین بار کلمة «ایران» را بر سرزمین بلخ و زابلستان اطلاق کرده است. وی گفتگوی گشتاسب کیانی با پسرش اسفندیار را در بلخ، چنین شرح داده است:
[گشتاسب به فرزندش اسفندیار گفت:]
نبینم کنون دشمنی در جهان
نه در آشکارا نه اندر نهان
به گیتی نداری کسی را هَمال
مگر بی خرد نامور پورِ زال
که اوراست تا هست زابلسِتان
همان بُست و غزنین و کابلسِتان
بپیچد ز رأی و ز فرمان من
سر اندر نیارد به پیمان من
ندیدی چو ارجاسب آمد به بلخ
به ما بر همه کامها کرد تلخ
ز ره باز گردید و نامد به جنگ
تو گفتی که از من وُرا بود ننگ
سوی سیستان رفت باید کنون
به کار آوری جنگ و رنگ و فسون
برهنه کنی تیغ و کوپال را
به بند آوری رستم زال را
[اسفندیار در وقت رفتن به زابلستان با مادرش کتایون، رستم را نیکوکارترین شخصیت در ایران خوانده است.]
چنین پاسخ آوردش اسفندیار
که ای مهربان این سخن یاد دار
مر او (رستم) را به بستن نباشد سزا
چنین بد، نه خوب آید از پادشاه
نکوکارتر زو به ایران کسی
نیاید پدیدار، بجوئی بسی
[اسفندیار با رستم در کنار رود هیرمند گفت:]
چه باید مرا جنگِ زابلستان
همان جنگ ایران و کابلستان؟
مبادا چنین هرگز آئین من
زا نیست این کار در دین من
که ایرانیان را به کشتن دهیم
خود اندر جهان تاج بر سر نهیم. [11]
فردوسی که شاهنامه را در قرن چهارم و در دربار سلطان محمود در غزنی مرکز زابلستان سروده است، در ضمن ستایش از محمود غزنوی، سرزمین تحت حکومت وی را «ایران» خوانده و چنین گفته است: به ایران همه خوبی از داد اوست - جهان شادمان از دل شاد اوست.[12]
بدون شک در شاهنامه، ایران در مقابل توران و مازندران مطرح است. سرزمین های شمال آمودریا بهنام توران و سرزمین های غرب کویر بزرگ یزد تا کوههای آرارات در آذربایجان به نام مازندران خوانده شده است. اما در دیگر منابع فارسی و عربی دوره اسلامی، غالبا ایران در مقابل توران و هند مطرح است. در اغلب منابع دوره اسلامی گرچه جغرافیای ایران تا حدی مبهم است، اما در بخشی از منابع تاریخی فارسی و اشعار شاعران دری، بلاد افغانستان امروزی بهنام ایران خوانده شده است.
انوری ابیوردی در زمان سلطان سنجر سلجوقی (ق 5 ق) از حملات غُزان شکایت نموده و خراسان قدیم (افغانستان امروزی) را «ایران» خوانده و گفته است.
بر سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامهی اهل خراسان ببر خاقان بر
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غُزان
نیست یک پَی ز خراسان که نشد زیرو زبر ؟
خبرت هست که از هرچه دراو چیزی بود
در همه ایران امروز نمانده است اثر ؟
مورخان و شاعران دوره چنگیز و فرزندانش نیز، وقتی که نام ایران را بکار میبردند، منظور شان خراسان یعنی زابلستان و کابلستان یا افغانستان امروزی بوده است، و از ایران امروزی بنام عراق یا بنام عجم یاد کرده اند.
همچنین جوزجانی صاحب طبقات ناصری (ق 7 ق) بارها سرزمین افغانستان امروزی را بهنام ایران خوانده است. وی در باره کیک بن اوگتای نوشته است: «لشکرها به اطراف چین و ایران و هندستان و خراسان و عراق نامزد کرد، منگوته از جمله خواص چنگيزخان بر زمين ايران آمد، به طالقان و قندوز [و] ولوالِج مقام خود ساخت[13] و در سال ششصد و چهل و سه هجری، عزيمت ممالك سِند كرد.» [14]
توجه دارید که در اینجا ایران به مثابه خراسان (افغانستان) و شمال هندوکش است. صاحب طبقات ناصری در جای دیگر در باره منگو بن تولَی نوشته است: «فرمان شد تا لشکرهای که در دیار ایران و عجم بودند از خراسان و عراق، روی به دیار قُهستان و بلاد الموت نهادند.» [15]
اگر دقت شود در اینجا به صراحت «ایران و عجم» را «خراسان و عراق» تفسیر کرده است. هم چنین جوزجانی در احوال منگوخان و هلاکو مینویسد: « منكوخان را چون بتخت بنشاندند، يك برادر خود هلاؤ را مملكت ايران و عجم داد... و چون منكوخان پسر تولى بتخت بنشست، هلاؤ را به بلاد ايران و عجم فرستاد، و آن ممالك او را داد، و لشكری بطرف عراق رفت و آن طايفه (كه) به تركستان و ختلان و طالقان و قندز بودند، و لشكرى كه بطرف غور و خراسان و هرات و گرمسير بود، گفتند جمله را تا فرمان بردار هلاؤ باشند. و چون هلاؤ به خراسان آمد، جای مقام خود بادغیس اختیار کرد و ملوک اطراف عجم به خدمت او پیوستند.» [16]
صاحب طبقات ناصری در تشریح فتوح عرب در دوره خلفاء مانند عثمان (رض) و معاویه، خراسان را به مثابه ایران دانسته و سرزمین بلخ و شهرهای پیرامون آن را بنام بلاد ایران گفته و نوشته است: «چون عمر رضى اللّه عنه شهادت يافت، با عثمان بيعت كردند، و خاتم و ردای مصطفى عليه السّلام بدو رسيد، و در ايام او فتوح بسيار بود، و بصره و آنچه باقى بود، از حدود صفاهان، رى، اصطخر، فارس، دارابجرد، كرمان، سجستان، طبرستان، خراسان، ايران، نيشابور، هرات، مرو شاهجان، هریرود، بلخ و طخارستان فتح شد.[17] و در ايام معاويه بلاد روم و روس بكشادند و از بلاد ايران، بلخ و كَش و نخشب و سمرقند فتح شد.»[18]
در باره زوال بهرامشاه غزنوی و اقتدار ملوک شَنسبانی غور نوشته است: «خاندان آل ناصر الدين سبكتگين مندرس گشت، و شاهى ايران و تخت هندوستان و مُلك خراسان بهملوك شَنسبانى [غور] رسيد.» [19]
در باره ظهور خوارزمشاهیان و زوال سلاطین غور و غزنین نوشته است: «واجب ديدم درج كردن خاندان سلاطين و ملوك خوارزم كه بعد از دولت سنجرى اعلام سلطنت ايشان بالا گرفت، و پس از انقراض مُلك سلاطين غور و غزنين، مُلك ايران جمله در تصرف ايشان آمد.» [20]
این بود جغرافیای کشور و شهرهای آریانا در شاهنامه و منابع فارسی قرون میانه، که در همه جا منظور از آریانا یا ایران، سرزمین خراسان قدیم یا افغانستان امروزی بوده است. دکتر افشار یزدی از تارخ نگاران معاصر گرچه در کمرنگ نشان دادن تاریخ افغانستان تلاش فراوان کرده، اما ایران بودن افغانستان را انکار نتوانسته و اقرار کرده است که: «بطور کلی در بعضی اوقات که فلات ایران از لحاظ سیاسی بر دو قسمت شرقی و غربی تقسیم میشد، نام ایران نصیب قسمت شرقی میگردید و نام پارس مخصوص ایران جنوبی میبود. همچنان که یونانیان و اروپاییان دیگر هم با لفظ های خود، ایران را پارس، پرس و... میخواندند و میخوانند. در زمان صفویه که قسمت عمده شرق ایران هم داخل دولت آنها بود، و زمان نادر که تمام قسمت شرقی را در تصرف داشت، دولت بنام دولت ایران نامیده میشد.» [21]