116

افتاده به پیش قدمت کوهی گران است

از کتاب: دیوان اشعار ، مسمط

افتاده به پیش قدمت کوهی گران است

ابروی کج ات را مه و خورشید فسان است


تیر مژه ات در سپر سینه نشان است

در لعل لبت گرچه حیات دو جهان است

حسن تو سراپا به خدا آفت جان است



باشد دُر ِ دندان تو چون دُر یمانی

یاقوت لبی لعل تو پیوسته به کانی

ایکاش شود تا به کنارم تو بمانی

قدر گل رخسار خود ای شوخ ندانی

رویت بخدا قبله ی صاحب نظران است



مُردم ز فراقی تو و تنها مگزارم

اشکِ سر مژگانم و من لحظه شمارم

چون ناله به افلاک رسیده است غبارم

روییده گل نرگس شهلا ز مزرام

یعنی که شدم خاک و نگاهم نگران است



گشتم به فدای تو من ای شوخ پریزاد

افتاده به بند تو هم و از همه آزاد

نخچیر به عشقت منم و هستی تو صیاد

از دور ترا دیدم و گفتم بر شمشاد

شوخی که دلم برده همین سرو روان است



از خاک کف پای تو یک بوسه تمناست

در قلب منی خون شده این غلغله بر پاست

محمود ز سر تا قدم جملگی رسواست

معشوق و می امروز در این خانه مهیاست

لیکن چه توان کرد که ماه رمضان است



چشمم شده از فرقت و دوریی تو حیران

دیوانه شدم من بروم طرف بیابان

تاکی بکنم من جگر خود تهی دندان

زاهد تو مرا نشمری از خیل مریدان

در روی جهان پیر من این تازه جوان است



هستی تو جهان من و یک عالم ِحکمت

در خواب به بینم بخدا است غنیمت

چون ابر بباری به سرم گونه ی رحمت

جانا چه کنم پیش تو اظهار محبت

«چیزیکه عیانست چه حاجت به بیان است»



در بین همه عاشق و معشوق وفا بود

از جانب یک بر دیگر دست دعا بود

نور و نمکِ چهره ی شان پاک و صفا بود

سابق بخدا پیر و جوانش به حیا بود

گستاخی و بی باکی در این عصرو زمان است



محمود به تنهایی و عشق تو بنالد

سر در رهی این درگه و این کوچه بمالد

از عشق تو مشکل که کشد درد و ننالد

جا دارد اگر عشقری بر خویش ببالد

در عصر خود امروز کلیم همدانست