منم که سایۀ من فرش زیر پای من است

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

منم که سایۀ من فرش زیر پای من است

خرابی های جهان جملگی سرای من است

مپرس از سرو برگ من غریب دیگر

که بینوائی شام و سحر نوای من است

به پیری هم سر زمن هوای یار نرفت

خیال قدر سایش کنون عصای من است

نشد به هیچ شفاخانه علاج پدید

جهانیان خجل از درد بیدوای من است

بکش مرا که دیت از تو کسی نمی خواهد

نگاه گوشه چشم تو خون بهای من است

گرفت سرمۀ چشمش گلوی من آخر

بجرم آنکه جهان پر از صدای من است

صلای صوفی و زاهدم می کنی ساقی

بریز باده بساغر که اشتهای من است

بکوهسار از آن ناله ام شود شیرین

که روح زندۀ فرهاد آشنای من است

من از خیل مرید ان تو نشمری زاهد

که برهمن پسری پیر و پیشوای من است

ببخش اگر تو خطائی درین غزل بینی

که آنهم از اثر فکر ناسازی من است

مه ای از گوشۀ بای به عشقری می گفت

که نقد جان عزیز تو خونبهای من است