120

آیا در شاهنامه کلمه عربی وجود ندارد؟

از کتاب: مجموعۀ اول ، فصل در حاشیه جعلکاری های تاریخ ، بخش هفتم
26 September 2022

بسیاری از تصوراتی که ما به عنوان یک ملت بزرگ (اریانا – افغانستان) در تاریخ با عظمت خود داریم،  در واقع با تحولات و جنګ های نیم سده  و بعد از کشته شدن بانی و قهرمان ملی افغانستان سردار محمد داوود خان ، در فضای فرهنگی ما سیطره  بخش نموده است، همانا افسانه ها و جعلیاتی است که طی پروژه ملت سازی جعلی فارس های (صفوی- قاجاری و پهلوی) بوده  که علاوه از جداسازی بخش های عمده سرزمین  غربی ما را بنام های بلوچستان، سیستان و خراسان در یی تسلط فرهنگی بالای داشته های تاریخی  - فرهنګی این سرزمین و از طریق نظام های آموزشی و نهادهای فرهنگی مدرن رضاخانی، در حافظه و خاطره جمعی مردم احساساتی و متعصب در (ایران امروزی) و هم دربین مردم آواره و فقرزده افغانستان که غالبا به مهاجرت به غرب افغانستان  نهاده بودند قرار گرفته است.

آیا در شاهنامه کلمه عربی وجود ندارد؟

بسیاری از مردم بر این باورند که در شاهنامه از کلمات بیگانه و بخصوص عربی استفاده نشده است که این باوری غلط است. البته در اینکه فردوسی زبان باستانی دری را به عربی ترجیح میداده شکی نیست اما در بسیاری ابیات از لغات عربی استفاده کرده که میتوان موارد زیر را مثال زد: غم، حمله، قطره، قلب، نعره، نظاره، حصار، برهان، قضا، قَدَر، ایمان، جوشن، سنان، رکاب، عنان، هزیمت،  سلیح (بمعنای سلاح)، منادی، ثریا، نبات، سحاب، عقاب، فلک، درج، صف، میمنه، عجم، عجب، محضر و صلیب. بطور کلی حدود پنج درصد از کلمات به کار رفته در شاهنامه برخاسته از زبان های عربی  است .(۲)

" قول مشهور ولی نادرست میان عوام این است که هیچ کلمه عربی در شاهنامهٔ فردوسی به کار برده نشده است. گرچه شاهنامه به پارسی سره (زبان دری)نیست، تحقیقات احصاییوی دانشمندان برملا می سازد که حد اوسط  کلمات بیگانه در شاهنامه بیشتر از حدود چهار درصد نیست. ..(۳، ص: ۱۰۴) و (۴)  در شاهنامه حدود ۷۲۶ کلمه عربی وجود دارد. این کسر را نمی توان تحمیل اندیشه زبان عربی   دانست بلکه استراتیژی  محتمل تعامل شاعر با شاه غزنوی (سلطان محمود) دانست.

چرا فردوسی طوسی سعی می نمود تا کلمات سچه و برخاسته از زبان اوستایی را در شاهنامه بکار ګیرد و در جایی که نیاز به کلمه عربی نمی بود از آن استفاده نمی کرد، انګیزه های متفاوتی دارد که رابطه فکری محمود غزنوی امپراتوری غزنویان را داشت که در ابهت و بزرګ نګهداشتن فرهنګ قدیم آریانا-  افغانستان متبلور می سازد.محمود غزنوی سعی می نود تا فرهنګ های متفاوت زبانی و دینی ګذشته این سرزمین را با زنده نګهداشتن آثار آن دوره ها و طرز نوشتن آن به (شعر و نثر) به عنوان یک تحول فرهنګی در هزار سال قبل امپراتوری اش زنده نګهدارد. و فردوسی طوسی با همین طرز دید شاه وعده سپرد تا شاهنامه را  که ابو منصوری و دقیقی بلخی نتوانست به پایان برساند، انجام دهد.

محمود غزنوی در نگهداشت داستان ها و قصه های دوره های شاهان پیش از دوره اسلامی در سرزمین آریانا – افغانستان توجه خاصی داشت.

در اینکه فردوسی کلمات دری (تحری) را بر عربی ترجیح می‌داده‌است شکی نیست. این هم خاسته از موضوع کار شاعر بود و هم اینکه زمانهٔ فردوسی مناسبِ آن بود. به بیان دقیق‌تر بیشتر منابعی که فردوسی از آن‌ها بهره می‌برد استفاده از کلمات عربی را در شاهنامه که بیانګر زبان قدیم و دوره  های مدنیت های دینی زرتشتی و بودایی دراین سرزمین بود با نګهداشت  امانت زبانی و زنده نګهداری زبان قدیم بار دیګر  بازګو نماید. فردوسی هیچګاهی از استفاده کلمات عربی خودداری نمی ورزید مګر اینکه کلمات بدیل (دری) را نمی توانست در نظم این شاهنامه پیدا نماید. نگاهی گذرا به مقدمهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری گویای آن است. از سوی دیگر در مواردی که منابع فردوسی و کلمات عربی در آن‌ها زیاد یافت می‌شد، و در شاهنامه هم فزونی می‌گیرند. نمونهٔ روشن آن اسکندرنامه است که کلمات  عربی در آن بسیار بیشتر از دیگر بخش های شاهنامه یافت می‌شود.

از مفردات عربی پرکاربرد در شاهنامه موارد زیر را می‌توان ذکر کرد: سنان، رکیب (=رکاب)، عنان، قطره، هزیمت، جوشن، سلیح (=سلاح)، منادی، قلب، نعره (معرب ناره)، مزیح (=مزاح)، نظاره، ثریا، نبات، حصار، سحاب، عقاب، برهان (معرب پروهان)، فلک، حمله، مبتلی، درج، صف، میمنه، جاثلیق، صلیب (معرب چلیپا).

شاهنامه در این بیت از پنج کلمه عربی استفاده می‌کند(۵، ص: ۱۸.)

قضا گفت: گیر و قدر گفت ده فلک گفت: احسنت و مه گفت: زه

یکی از دانشمندان زبان در ایران دهه بیست شمسی در مقاله مجله سخن می نویسد: " از جمله اموری که ما باید بیاموزیم، روش درست مطالعه و دقت در تحقیق مطالب است، چه در مسائل علمی و چه در مباحث ادبی، حدس و گمان، تقریب و تخمین، و اتکا به ذوق و سلیقه شخصی، امروز دیگر ارزش و اعتباری ندارد و حتا در انتقاد ادبی و امور ذوقی به کاری نمی‌آید. وصف‌های کلی و مبهم مانند«فصیح» و «بلیغ» و «منسجم» و «مستحکم» و «زیبا» و «شیوا» و مانند آن‌ها که معمول محقق و ادیب شرقی بوده است و هنوز هست، ممکن است درباره همه‌ی شاعران و نویسندگان یکسان به ‌کار برود، اما هیچ‌یک بر علم خواننده یا شنونده چیزی نمی‌افزاید و شاید تنها فایده‌ی آن‌ها آن باشد که بر جهل و ابهامی که در ذهن گوینده یا نویسنده وجود دارد، پرده‌پوشی کند.

منم بنده اهل بیت نبی

ستاینده خاک پای وصی

همانا که باشد مرا دستگیر

خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین

همان چشمه شیر و «ماء معین»

علت اصلی توسل به این عبارت‌های مبهم و کلی، کاهلی است. دقت و صراحت، زحمت دارد و فرصت می‌خواهد و ما که از زحمت گریزانیم و در شتابی که برای کسب شهرت داریم، فرصتمان تنگ است، کجا می‌توانیم دقیق و صریح باشیم." (۶، ص ۴۰۵.)

"طاق طالع طامع طاوس‌۱ طبایع طبع طبق‌۲ طبل طلیعی طلب(بصورت طلبیدن) طرایف طراز3 طرب طرف طرفه طعنه طلایه(از طلایع) طلسم طناب طمع طنبور4 طوایف طوق(طوقدار) طول طیب طیره جمعا ۲۷ کلمه) (ظ) ظلمت (تنها یک کلمه) (ع) عاج(عاجگون+ عاجین) عادت عادی عار عارض عاشق عاقل عالم عالی(عالی‌تبار) عام عامی عباس عبرت عبیر عتیب عجب عجم عدد عدل عدو عذار عذر عراده عراق عرب عرش عرض(عرضگاه) عروس عرین عز عزل عزم عزیر عزیز عشق عصا عصر عطارد عفا .-معرب عفریت عفو عقاب عقبی عقل عقیق(عقیقین) عکس علاج علت علف(علفزا) علم(بفتح اول و دوم) علم(معنی دانش) علوفه علی علیک عم عمار عمارت عماری(عمارگش) عمان عمر عناب عمر(بفتح میم) عمود عمه عنان(عنان‌پیچ+ عنبرفروش) عبیر (جمعا ۶۷ کلمه) (غ) غاب غار غالیه غبغب غرا غربان غربیل غرق غرقه غرور غره غریب غریز غزل غفلت غل(با غین مضموم) غلاف غله غم(غمخوار+غمخواره‌ غمکن+غمگن‌ غمگین+غمگسار غمی+غمین) غمز غمزه غنیمت غوطه غول (جمعا ۲۴ کلمه) (ف) فال(فال‌زن+فال‌گوی‌ فاگیر) فایده فتال فتح فتنه(فتنه‌انگیز) فخر فدا فراست فراغ فرد فرس فرش فرصت فرع فرق فطرت فضل فطیر فقار فقاع فلان فلک فم فن(فنون) فوج فیلسوف(فیلسوفی)1 جمعا ۲۶ کلمه) (ق) قاروره قاقم قاف(قاف تا قاف) قامت قبا قبضه قبان‌2 قبله قبطی قتیب قحط قحطان قد قدح قدر قدم قرآن قرطاس قرطه قرن قسطنطنیه قسیس قصب قصر قصه قضا قضیب قطران قعر قفا قفس‌2 قفل قفیز قلاده قلب(قلبگاه) قلب الاسد قلزم قلم(قلمزن) قمر قندیل‌۲ قنطار۲ قوس قوس قزح قزح قول قوی قیامت قیر(قیرگون) قیس قیصر(قیصری) قیمت (جمعا ۵۱ کلمه) (ک) کاسه (۱)-اصلا یونانی است ولی بصورت«فیلسوف»عربی است." (۷، ص: ۶۷۲.)

کسانیکه مخالف زبان عربی اند و یا در ادبیات فارس میخواهند (مفرس سازی) نمایند یعنی کلمات عربی ورااز متن جدا سازند و یا از نو کلمه سازی نمایند سعی میکنند تا اذهان عامه را مبنی براینکه گویا: - فردوسی در شاهنامه از کلمات عربی استفاده نکرده و برای به نظم کشیدن شاهنامه از کلمات ادعا شده خودشان باصطلاح «پارسی سره» بهره جسته است و برای اثبات این موضوع بیشتر به این بیت جعلی و خودساخته منتسب به فردوسی استناد می شود:

"بسی رنج بردم در این سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی "

در پاسخ باید گفت، نخست این که در همین بیت یک واژه عربی «عجم» وجود دارد. دیگر این که درست است که فردوسی برای زنده گردانیدن ملیت ایران و زبان فارسی بیش از ۳۰ سال رنج کشیده است ولی موفقیت او منحصر به بهره گیری و استفاده از واژگان پارسی و داستان های ملی ایران نیست، بلکه علل و عوامل گوناگونی در موفقیت او دخالت داشته است.

"فردوسی همراه با کوششی پیگیر برای به انجام رسانیدن این مهم هیچ گاه از زبان زنده زمان خود غافل نبوده است. زبان زنده زمان او " دری" است نه «پارس سره» اگر می خواست تنها از پارسی سره که بسیاری از واژگان آن متروک و مرده بوده استفاده کند، شاهنامه او همچون بسیاری از آثار ادبی قرون گذشته از میان می رفت و در کوچه و بازار، قهوه خانه و گذر، دهان به دهان می گشت و سینه به سینه تاکنون نمی ماند." (۸)

فردوسی لقب حکیم دارد. حکیم کسی است که به علوم و فنون، اعتقادات و رسوم زمان خود عارف و آگاه باشد و با کمک عقل و خرد به بررسی موضوعی بپردازد. بنابراین وقتی می خواهد اثر جاودان خود را به نظم درآورد با توجه به همه شرایط علمی و شرایط اجتماعی کار خود را آغاز می کند. فردوسی هنگامی این کار را انجام می دهد که زبان دری دستخوش آشفتگی و آزردگی بوده و او با پدید آوردن شاهنامه از این آشفتگی و آزردگی و افزونی آن جلوگیری می کند. 

با این که شاهنامه برگردانی از چند نثر کهن همچون «شاهنامه ابومنصوری» است و فردوسی آن را برای زنده کردن، زبان دری  و صحنه پردازی کرده ولی با توجه به پویایی زبان زنده، در ساختن و پرداختن آن تعصب بی جا به خرج نمی دهد و هر جا ضرورت و مناسبت می بیند از کلمات دخیل استفاده می کند تا همه مردم آریانا زمین سخن او را به آسانی بخوانند، دریابند، لذت ببرند و به خاطر بسپارند. زبان زنده زمان او دری است که آمیختگی دارد با زبان و فرهنگ اسلام دارد . وقتی در آغاز شاهنامه می خواهد سخن براند نه تنها از به کاربردن کلمات دخیل عربی ابایی ندارد بلکه چند ترکیب و تلمیح قرآنی نیز در شعر خود می گنجاند، به این چند بیت بنگرید:

تو را دانش و دین رهاند درست

در رستگاری ببایدت جست

و گر دل نخواهی که باشد نژند

نخواهی که دائم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی

دل از تیرگی‌ها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

که خورشید بعد از رسولان مه

نتابید بر کس ز بوبکر به

عمر کرد اسلام را آشکار

بیاراست گیتی چو باغ بهار

پس از هر دو آن بود عثمان گزین

خداوند شرم و خداوند دین

چهارم علی بود جفت بتول

که او را به خوبی ستاید رسول (الی اخیر)

این ابیات و بقیه آن که خوشبختانه در شاهنامه معتبر آمده است کلمات عربی متعددی به چشم می خورد. ترکیب هایی قرآنی نیز اشاره و تلمیحی دارد به آیه ۱۵ از سوره مبارک محمد (ص).استفاده از کلمات عربی توسط حکیم فردوسی طوسی به مقدمه شاهنامه محدود نمی شود. در بیشتر داستان های حماسی او نیز به چشم می خورد. در اوایل داستان رستم و اسفندیار با این بیت روبه رو می شویم.

"پر آژنگ و تشویر شد مادرش

ز گفتن پشیمانی آمد برش"

کلمه «تشویر» به معنی شرمساری، مصدر باب تفعیل عربی است. در همین داستان کلمات عربی متعدد دیگری را می بینیم که چون متداول بوده و در زبان و فرهنگ دری و فارسی جا افتاده است فردوسی آن ها را به کار می برد. برای نمونه به ابیات زیر توجه کنید:

"ببستی تن من به بند گران

به رنجیر و مسعار آهنگران

سلیح و سپاه و درم پیش توست

نژندی به جان براندیش توست

یکی ژنده پیل است برکوه گنگ

اگر با سلیح اندر آید به جنگ

چو بشنید آوازش اسفندیار

سلیح جهان پیش او گشت خوار"

در این ابیات، کلمه مسعار به معنی میخ عربی است و کلمه سلیح که در سه بیت اخیر آمده است نمال کلمه عربی سلاح است. در همین داستان وقتی اسفندیار در زابلستان اردوی خود را تنظیم می کند می زند که آماده کارزار شود با این بیت روبه رو می شویم:

"شراعی بزد شاه و بنهاد تخت

بر آن تخت شد هر آن بر نیکبخت"

درواقع «شراع» کلمه عربی و به معنی خیمه و خرگاه است.

در داستان ضحاک مار بدوش نیز چند بار کلمه عربی «محضر» به معنی گواهی نامه یا استشهاد نامه دیده می شود.

"یکی محضر اکنون بباید نوشت

که جز تخم نیکی سپهبد نکشت

چو بر خواند کاوه همه محضرش

سبک سوی پیران آن کشورش

خروشید کای پایمردان دیو

بریده دل از ترس کیهان خدیو

همه سوی دوزخ نهادید روی

سپردید دل ها به گفتار اوی

نباشم بدین محضر اندر گوا

نه هرگز بر اندیشم از پادشا

خورشید و برجست لرزان ز جای

بدّرید و بسپرد محضر به پای»

در داستان رستم و اشکبوس نیز استاد توس چندین مورد از کلمات عربی بهره جسته است به طور مثال در این چند بیت آمده است:

"کُشانی بدو گفت: کویت سلیح

نبینم همی جز فسوس و مزیح

تهمتن به بند کمر و برد جنگ

کزین کرد یک چوبه تیر خدنگ

خدنگی برآورد پیکان چو آب

نشانده بر او چار پّر عقاب

ستون کرد چپ را وخم کرد راست

خروش از خم چرخ چاچی بخاست

چو بوسید پیکان سرانگشت اوی

گذر کرد از مهره پشت اوی

نبرد تیر بر سینه اشکبوس

سپهر آن زمان دست او دادبوس

قضا گفت گیر و قدر گفت ده

فلک گفت احسن ملک گفت زه

کُشانی هم اندر زمان جان بداد

تو گفتی که او خود زمادر نزاد"

کلمات سلیح، ضریح، عقاب و ... عربی است. مشهورترین و شیواترین ابیات این داستان بیت یکی به آخر مانده است. که اتفاقاً پنج کلمه عربی دارد. قضا، قدر، فلک، ملک و احسن.

حکیم ابوالقاسم فردوسی که به راستی بزرگ ترین حماسه سرای آریانا -افغانستان است در این بیت کلمات قضا و قدر که از ادبیات پربار فرهنگ و معارف اسلامی است به بهترین وجهی گنجانده و فصاحت و بلاغت را به کمال رسانیده است.

"قضا گفت: گیر و قدر گفت ده

فلک گفت: احسن ملک گفت: زه"

با مراجعه بیشتر و مطالعه دقیق تر شاهنامه درمی یابیم که برخلاف نظر برخی از متعصبان زبان و فارس پرستان برای خود دنیای خیالی مجزا از دیگران را درست نموده اند رمز موفقیت و مقبولیت فردوسی در آفرینش شاهنامه، مختصر به بهره گیری از کلمات به ادعای خودشان ( پارسی سره ) نیست، بلکه رمز پیروزی و جاودانگی او را باید در ابعاد گوناگون فکری و شعری جست وجو کرد. از جمله استفاده درست از زبان خودساخته یی بنام ک فارسی که برخاسته از زبان دری و متآثر از زبان عربی است و با کلمات عربی و فرهنگ پربار اسلامی آمیختگی دارد (۸)