تا کی خزان باشدی فصل بهار ما
تا کی خزان باشدی فصل بهار ما
آتش بسوزدی چمن و گلزار ما
در خاک و خون فتاده دل بیقرار ما
سمبول بخت بَد شده است روزگار ما
یک آشنا نشد که شود غمگسار ما
خوبان به ناز و نعمت و ما دل شکسته ایم
از رنجِ هستی و فلکش سخت خسته ایم
بر پاس ِ دوستی و وفا عهد بسته ایم
شبنم صفت به برگ گل ِ ما نشسته ایم
تبخال کرده است لبِ چون شرار ما
ابرِ بهار و نم نم باران کجا شدی؟
عطر و نسیم ِ بوی بهاران کجا شدی؟
صوت هزار و بلبل نالان کجا شدی؟
دستم بگیر بخرد دوران کجا شدی؟
خشک است هوای میهن و جهل هم قطار ما
از لاله ی دَمن بـُودَم داغ بیشتر
ای آسمان تو سبز کن این راغ بیشتر
با عاشقان رویم سوی باغ بیشتر
این طالعم سیاه شده از زاغ بیشتر
بگشای ای فلک گره ی اعتبار ما
از باده ی تو مست شده ساغر و سبو
دارم امید بی حد و بسیار آرزو
روز ِشود که هر دو شویم باز رو برو
تا قصه های هجر کنم بر تو مو به مو
وصل تو میبرد همه رنج خمار ما
محمود را ز قسمت هستی است چشم تر
نخل امید کی شودی تازه بار ور
روز و شبم غذاست فقط لخته ی جگر
انگشت ناملائمتی سوی من مبر
بوی شهیدِ عشق دهد لاله زار ما