ملت شهیدپرور!
اکثر جوامع جهان رهبران سیاسی چون ماوو تسیتنگ، گاندی و لنین را در ستایش پرستش میکنند، ولی ما افغانها بزرگان تاریخ خود را حتا به معیار جمال ناصر، فیدل کاسترو و هوچی مین هم قدردانی نمیکنیم.
ممکن علت آن در این باشد که در جوامع دیگر رهبران خود را زمان حیات تشویق و پشتیبانی مینمایند، در زمان احراز قدرت سیاسی ستایش میکنند و آنگاه که چشم از دنیا میبندند، بزرگداشت میکنند، ولی در افغانستان در زمان حیات شعار «مرده باد» را نثار رهبران میکنیم و آنگاه که این آرزو برآورده میشود و رهبران میمیرند، میخواهیم با شعار «زنده باد» آنها را دوباره زنده کنیم. در واقع با سرنوشت و تقدیر در جنگیم و با امر طبیعت و خواست خداوند در ستیز.
مسلم است که ما افغانها هیچ رهبری را در زمان حیاتش نستودیم، ستایش ما اگر حقیقت هم بوده، چاپلوسی پنداشته شده. رهبران خود را در زمان حیاتشان سزاوار توهین و بدگویی دانسته تمسخر کردهایم و این شیوه را بهطور نشانهٔ روشنفکری بر رخ دیگران کشیدیم.
جای تعجب نیست که مترقیترین رهبران سیاسی کشور کمترین وقت و فرصت قیادت را داشتند و در حسرت و ناامیدی از دنیا رفتند؟ زمانشاه درانی، امیر شیرعلی خان، امیر امانالله خان، محمدموسی شفیق از جمله ۲۷۱ سال تاریخ افغانستان صرف برای ۳۵ سال یعنی ۱۲درصد آن، زمام امور کشور را در دست داشتند.
قریب به ۹۰درصد متباقی یا به فتوحات گسترش امپراتوری احمدشاه بابا و یا در دفاع و جلوگیری از انقباض آن در مقابله با استعماریون اروپایی در جنگهای نیابتی و رقابتی مدعیان سلطنت سپری شده است.
بدیهی است که قدرتهای خارجی در عقب پرده در سقوط و براندازی زمامداران ترقیخواه کشور نقش داشتند، ولی در نهایت ما افغانها بودیم که در فقدان آگاهی، فراست و دوراندیشی در دشوارترین شرایط در پهلوی رهبران خویش نایستادیم و منفعت خود را در اغتشاش جستیم، نه در استقرار.
در زمان حیاتش زمانشاه دارنی را قاتل نامیدیم، امیر شیرعلی خان را به بیجسارتی محکوم کردیم، امیر امانالله خان را تکفیر کردیم، محمدموسی شفیق را به خیانت فروش آب هلمند متهم کردیم و بعد از مرگ در شهیدپروری بر نبود آنها افسوس کردیم.
عدهٔ از ما در این «خودمنکری» حتا بزرگمنشی احمدشاه بابا را به تمسخر و تحقیر مینگرند و زمانی که «بیگانهپرستی» ما ثمرهٔ میدهد در سایهٔ قدرت بیگانگان در موقف شهروند همدانی قرار میگیرند که به استناد تاریخ جهانگشای جوینی در جواب چنگیز خان گفته بود: «شمارا نه خدا فرستاده و نه خود اینجا آمدید، بل اعمال ماست که شمارا به اینجا آورده.»
نشر این نوشته را عمدا تا بعد از انتخابات به تأخیر گذاشتم تا تحلیلم جانبداری از کاندیدای خاصی تلقی نگردد.
قضاوت اینکه دکتور محمداشرف غنی همردیف چهار رهبر مترقی فوقالذکر افغانستان است یا نه، به تاریخ مربوط است. آنچه به بحث ما مربوط میشود تناقض بین ذهنیت سیاسی مستولی در برابر رییسجمهور کشور است، هم در رابطه با صلح و هم در رابطه با انتخابات:
شماری که آمدن امریکاییان را به افغانستان جشن میگرفتند و کوششهای امریکا را در ایجاد نظم دموکراسی (ولو نمایشی یا سفارشی) میستودند، غنی را به اتهام امریکاییبودنش تقبیح میکنند.
عدهٔ دیگری که با قومگرایی مبارزه میکنند، پشتونبودن او را میبینند، ولی بر استعداد رهبریتاش چشم میپوشند. غافل از اینکه همین روند تعصبآمیز است. تعصب در برابر تعصب از تعصب نمیکاهد، بل بر آن میافزاید.
برخی دیگر که بهخاطر «افغان-امریکایی بودن» با رییسجمهور مجادله میکنند همزمان با نمایندهٔ «افغان-امریکایی» امریکا مصافحه میکنند. بزرگترین تناقض در این است که با آن یکی که به امریکاییبودن خود مینازد، نزد کشورهای بیگانه سر خم میکنند و دور میز مصالحه مینشینند، ولی با آن دیگری که به افغانیت خود افتخار میکند مقابله و جنگ میکنند که در آن صدها هموطن بیگناه خود را به خاکوخون میغلتانند.
این مدعیان شرع محمدی در انتخاب جنگ و صلح، مهمترین سنت محمدی (پیمان حدیبیه) را فراموش میکنند که فرمود: زشتترین صلح از بهترین جنگ برتری دارد. خلاصه اینکه این موضعگیریهای سیاسی مخالفان حکومت همزمان با استدلال منطقی، ارشادات دینی و اصول اخلاقی در تناقضاند.
ما معمولا چنین تناقض و زشتیها را در اعمال دیگران شناسایی میکنیم، ولی خصلت «سر در گریبان فروبردن» خود را فراموش میکنیم. انتقادهایی از این قبیل که روی همرفته در الفاظ، تعبیرات، و اصطلاحات دینی توجیه میگردند و همواره بر محور دفاع از شخصیت، هویت و منیت میچرخند ذهنیتها را از اعتدال به افراط میکشانند.
اگر واقعا آرزومند پیشرفت جامعه هستیم، باید ذهنیتهای خود را از شعارهای بیمعنا، بیمفهوم و تعصباندود آزاد سازیم. مرده را «مرده باد» گفته به حقش دعا کنیم، به زندهها زنده باد گفته در پهلویشان بایستیم و در ایجاد و گسترش ذهنیت مثبت بکوشیم. به گفته گاندی: «خود تغییری باشیم که آن را در دنیا آرزو میکنیم.»