112

انتقاد شدید داکتر هاشمیان از خلیلی بخاطر مدح ضیاء الحق

از کتاب: مقالات انفرادی
25 June 2000

انتقاد شدید داکتر هاشمیان از  خلیلی  بخاطر مدح ضیاء الحق وعیارگفتن بچه سقاو باتبصرهٔ من :

داکتر سید خلیل الله  هاشمیان، سابق استاد پوهنتون کابل‌ و‌ مدیر مجلهٔ آیینهٔ افغانستان در بارۀ خلیلی گفته های پرمغزی دارد ودریکجا با تعجب از مدافع خلیلی می پرسد:

«چطور میتوان از خود فروشی و وطنفروشی خلیل الله خلیلی دفاع نمود؟ 

اینکه جناب استاد نگارگر،خلیلی را ازنوشتن دروغ نامۀ "عیاری ‏از خراسان"  بخاطر ضدیت تنظیمها با پادشاه سابق افغانستان جواز برائت ‏ومعافیت میدهند، نه تنها نکات  جالب دیگری را از مدایح بیشمار ‏خلیلی در حق آن پادشاه والطاف ومراحم آن پادشاه، بشمول اعمار یک ‏خانه برایش، بخاطره ها زنده میسازد، بلکه بی شخصیتی، خود ‏فروشی و فضول مشربی خلیلی را ثابت میسازد که ولینعمت سابق ‏خود وخاندان او را بمنظور خوشنودی خوجه ئین ربانی وچند خاین و ‏قاتل دیگر با روایات غیرواقعی و دروغین بی آبروساخته بود.  ‏

خلیلی که حدود ده سال متواتر درعربستان وعراق سفیر ‏افغانستان بود، کرایۀ منزل، مصرف دسترخوان و موترو درایورش از ‏بودجۀ سفارت تمویل میشد و به دالر معاش میگرفت، وبهنگام کودتای ‏کمونستی 7 ثور ازچوکی سفارت به امریکا پناه گزین شد، که ازآنجا ‏ضیاالحق اورا بحیث مشاورخوداستخدام کرد، اینکه بعقیدۀ استاد ‏نگارگرخلیلی "یک مهاجر فاقدوسایل معاش بود"، آیا واقعا میتوان ‏اورا "یک مهاجرفاقد وسایل معاش " خواند؟؟؟ ‏

خلیلی را دولت امریکا در کشورخود پناهنده گی داد،اولادهایش اکثر همینجا بودند، یک لقمه نان ویک سرپناه برایش میسربود، پس چه مجبوریتی داشت که برای مداحی ضیاالحق به اسلام آباد برود؟؟؟ 

درست است که خلیلی مردی گمنام نبود، بلکه به مداحی، بیموازنگی وخود فروشی شهرت داشت و همین خصلت های دون در وجود او مانند دنبۀ یک گوسفندچاق وچاری برازندگی میکرد که هر شکارچی او را برای قربانی افغانستان خریدار بود- ضیاالحق که میدانست خلیلی شناخت عمیق از نظام تشکیلاتی وخانواده گی افغانستان داشت، واشعار ونوشته های او را افغانهای چوکی طلب ودالردوست میخوانند، او را برای اهداف نظامی وسیاسی خود بحیث مشاور دربار خود  مقرر کرد، وخوجه ئین ربانی  که میدانست ازطبع شعرو قلم او برای اهداف تفرقه افگنی در بین افغانها کارگرفته میتواند، برای اواقامتگاه خاص ومعاش مستمری درپشاور مقرر کرد. چراضیاالحق پژواکِ مرحوم را توقیف وتبعید کرد و چراخلیلی را مشاور دربارخود ساخت ؟؟؟

 این دو طرزمعامله پاکستان دربارۀ دوشخصیت افغان بیانگر یک سلسله واقعیت ها است که افغانها را در بارۀ خلیلی  آرام نمیگذارند.  

داکترهاشمیان در جواب کسی که ستایش خلیلی را درحق ضیاء الحق توجیه مینماید، میگوید: "آیا میتوان مداحی،وآنهم برای شخصی مانند ضیاالحق را که درصدد نابودی ملت وکشور افغالستان بوده، بنام "ضرورت همان روزگار" جوازمشروعیت بخشید؟؟؟ آیا میتوان بیک دزد وقاتل معروف بخاطر خوشنودساختن چند وطنفروش، لقب "مجاهد کبیر" اعطا نمود؟؟»

آیاچشم پوشی ازاسنادیکه سفارت انگلیس بچۀ سقو را کمک و راهنمایی میکرد و این اسناد را نگارگرصاحب دیده وخوانده ومیداند که سقوط سلطنت مترقی امانی توسط یک دزد قاتل وجاهل باساس پلان استعمار انگلیس صورت گرفته بود،آیا میتوان در ورای این خیانت بزرگ، به بچۀ سقوصفت "شجاعت عیار گونه" قایل شد؟؟؟ 

هاشمیان علاوه میکندکه، عیار؛ صفتی است [که برای اشخاص جوانمرد، نمکشناس، با وفا،با وقار، پاک دامن، بکار میرود]، این صفت نیک ومردانگی را بار اول خلیلی بیک شخص فاسد، گمراه، بی دین ولاشریعت مانند بچۀ سقو در"تحت شرایط پشاور" اعطا کرد و باردوم با تاسف خواندم که استاد نگارگر آنرا بشحص کثیف و فروخته شده ای مانند خلیلی بخشش کرده است ....» (مقالۀ داکترهاشمیان بجواب نگارگر-افغان جرمن آنلاین،۲۰۱۶)

استادهاشمیان،که کتاب عیاری از خراسان را خوانده است،آنرا یک "دروغنامه" می نامد و نظر خود را در بارۀ آن چنین ابراز میکند:« به رب العزت قسم یاد می کنم که وقتی دروغ نامۀ "عیاری از خراسان" او را خواندم، صرف نظر از جعلیات و بات و پتاقهای رقم کوچۀ (سوته پای های کابل) که برای بلندبردن وآدم ساختن یک آدمکش غول ولُچک دراوراق آن دروغنامه از نوک قلمش استفراغ شده است، چیز دیگری نیافتم و تعجب کردم که نوک قلم استادی مانند خلیلی،این دنائت وپستی را چطور پذیرفته؟ که از یک حیوان آدم ساخته و هم شرافت ادب و قلم را فروخته است ! ؟ و نه که در تحت شرایط "ضرورت همان روزگار" که خود فروشی وانعام، هردو را در برداشت، رقم شده باشد؟؟؟ وهرگاه که چشمم بنام آن استاد ادب بحیث  مولف آن خباثت نامه می افتاد،از خجالت آب میشدم وباور نمی توانستم که استادخلیلی، سرسالار قافلۀ ادبای افغانستان دروقت خود، دخترمعصومی را از یک خاندان شریف، به دروغ "عاشق" مرد دانگه ای و لنده غری ساخته باشد که مسن تر از سن پدرش بوده باشد؟؟؟» ( هاشمیان، پورتال افغان جرمن، نوشتۀ اخیر استاد نگارگر،  19/ 8/ 2016) 

تبصرهٔ من بر نوشتهٔ خلیلی؛

خلیلی با نوشتن کتاب عیاری از خراسان،در واقع سعی کرده تا دزدی وجنایت وتجاوز به مال وناموس مردم را از سوی حبیب الله کلکانی ودار ودسته اش، جزئی ازاخلاق وکرکتر عیاران وجوانمردان بشمار آورد وآنگاه این روش و رهکار (رهزنی وتجاوز وغارت مردم) را درمیان جوانان کوهدامن و شمالی ترویج وتعمیم بخشد، ولی  از فداکاری و جان بازی آزاد مردانی چون : میر بچه خان کوهدامنی وعبدالقادرخان اوپیانی و میرمسجدیخان کوهستانی و میردرویش خان قشقاری ومیرسیف الدین خان گلدره ئی وعلی خان تتمدره ئی وغیره یادی نمیکند. 

آنطور که فیض محمدکاتب شهادت میدهد، درمجموع  اعمال حبیب الله،نشانه ای از جوانمردی دیده نمیشود. در سراسر کتاب تذکرالانقلاب فیض محمد، هیچگونه روایت وحکایتی که نشانگر حرمت گزاری به ناموس دیگران باشد و یا بوی جوانمردی یعنی دستگیری از مستمندان ومظلومان وشفقت برستم دیدگان  به مشام برسد، از بچۀ سقاو و سیدحسین ودیگر همراهان  شان در مدت حکومت نه ماههٔ شان سر نزده است تا بتوان آنرا با اعمال جوانمردان وعیاران در تاریخ کشور مقایسه و مقارنه کرد.

یکی  ازاثرات مخرب این کتاب، پاشیدن زهر اندیشۀ قلدری و زورگوئی وبغاوت گری  ومحلی گرائی درمیان مردم کوهدامن شمالی است   و بنابر تاثیرات چنین کتابی است که افرادی چون حبیب الله استالفی  را پرورش داد تا در روز روشن  به اختطاف زنان و دختران و پسران مردم  شمالی در تفرجگاه های اطراف کابل  بپردازد. 

وقتی که فریاد مردم محل واطراف کابل از دست حبیب الله استالفی  به آسمان رسید واز سوی نیروهای امنیتی دولت کرزی گرفتار واز جانب محکمه محکوم به اعدام شد، هزاران تن از اوباشان کلکان واستالف کوهدامن نعش او را برشانه های خود به کلکان انتقال دادند و بخاک سپردند واکنون مقبرۀ او را بحیث زیارت قدر می نهند.

هر ابجد خوانی میداند که استاد خلیلی کتاب«عیاری از خراسان» را به منظور تخریب شاه امان الله، و تشویق وترغیب جوانان کوهدامن وکوهستان به بغاوتگری ودزدی وتاراج کابلیان، ودر مجموع  به غرض نفاق افگنی درمیان ملت افغانستان نوشته  و نتایج بسیار خطرناک آن در دوران اقتدار ربانی ومسعود با پشتونها در شمال هندوکش عملاً به اثبات رسیده است. مصایب فراوانی که بار اول در آستانه سقوط حکومت داکتر نجیب الله جهت تصفیۀ قومی بر پشتونهای شمال هندوکش  تحمیل شد، و بار دوم  درعهد حکومتداری ربانی- مسعود وارد گردید، نام «سقوی دوم» را بخود گرفت.

بدون تردید خلیلی با نگاشتن کتاب «عیاری از خراسان » خواسته انتقام  پدر خود محمدحسین خان مستوفی الممالک (رئیس ضبط احوالات وشکنجه گربیرحم عهدامیر عبدالرحمن خان وامیر حبیب الله خان) را که پس از بقدرت رسیدن امان الله خان محکوم به اعدام شده بود،از غازی امان الله خان بگیرد. 

هرچند استاد خلیلی ( سرمنشی دربار بچۀ سقو در روزهای نخست اشغال کابل) فرمان قتل بسیاری از مشروطه خواهان وهواخواهان امان الله خان را بخاطر اعدام پدر خود با مُهرحبیب الله کلکانی ممهور وصادر نمود، مگر خنجراصلی را برقلب ملت زمانی فرو برد که در دستگاه استخبارات نظامی پاکستان ثبت نام کرد وسپس مشاور وهم پیاله ضیاء الحق حاکم نظامی پاکستان ودشمن درجه اول افغانستان وهمنشین رهبر جمعیت اسلامی  ربانی شد و با اشارۀ ربانی کتاب «عیاری از خراسان» را نوشت تا از سالار دزدان حبیب الله کلکانی ، تصویر یک مجاهد قهرمان درنقاب «عیاران»بدست دهد،تا او درس های راهگیری وشبخون زدن وغارت وچپاول وتجاوز نوع بچهٔ سقاو را به مجاهدین تحت رهبری خود تدریس کند وماهی دلخواه خود (نفاق افگنی میان اقوام پشتون وتاجیک) را  از این کتاب بدست آورد.اما هر انسان آگاه از تاریخ کشور میداند که میان عیاری و وآذم کشی های حبیب الله کلکانی فاصله بسیاراست.

 وطن فروشی وخیانت به نوامیس ملی شاخ  ودم نمیخواهد، همین که خلیلی از سر شخصیت های نیکنام کوهدامن وشمالی  بی پروا گذشت، وکارنامه های افتخار آمیز هیچ یکی را به ستایش نگرفت، و لی دزدی را برهمه مردان شمشیر وقلم آن حوزه رضوان  ترجیح داده است، در واقع درحق  شهروندان فداکار وخوشنام شمالی خیانت وحق ناشناسی و جفای بزرگ  کرده است.