یاد ایامیکه دیر و کعبه ام روی تو بود
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
یاد ایامیکه دیر و کعبه ام روی تو بود
سبحه و زنار من از تارگیسوی تو بود
دست و بازوی ترا بدنام بیجا کرده ام
در حقیقت قاتل منع تیغ ابروی تو بود
من بمیزان نظر سنجیده ام حسن ترا
خوبرویان جهان سنگ ترازوی تو بود
این اثرهائیکه از چشم نیکویان دیده ام
نقش پای جلوه رم خورده آهوی تو بود
گر کشیدم طعنه و دشنام بیجا از رقیب
آن همه پاس و لحاظم خاطر خوی تو بود
از چه رو قطع نظر کردی زمن ای بیوفا
عشقری اخر شهید چشم جادوی تو بود