116

جهد کن ای هموطن وامانده گی در کار نیست

از کتاب: دیوان اشعار ، مسمط
23 December 2013

جهد کن ای هموطن وامانده گی در کار نیست

از هیولای جهان ترسنده گی در کار نیست


کم نگردد همت ات بازنده گی در کار نیست

زنده گی آخر سرآید بنده گی در کار نیست

بنده گی گر شرط باشد زنده گی در کار نیست



بیم استبداد اگر آید تو بی تمکین مشو

از بر ِ یک لقمه نان بی دین و بی آیین مشو

چند روزی صبر کن افسرده و غمگین مشو

گر فشار دشمنان آب ات کند مسکین مشو

مرد باش ای خسته دل شرمنده گی در کار نیست



با بد اندیشان مشو همراه و از آنها ببُر

از برای انقلاب عشق جان و دل سپُر

شهد احسان خسان را طعم باشد همچو مُر

با حقارت گر به بارد بر سرت باران دُر

آسمان را گو برو بارنده گی در کار نیست



از شرار ظلم اگر صاحب بمال و جا شوی

یا به بدنامی بهر جا شهره ی فردا شوی

این نمی ارزد که بی مقدار سر تا پا شوی

گر که با وابستگی داری این دنیا شوی

دورش افکن اینچنین دارنده گی در کار نیست



سبزه زاران است هر جا آبروی گلشنت

پیش تیغ ناکسان خم می نسازی گردنت

هر کجا باشد ترا سرمایه عزم آهنت

گر به شرط پای بوسی سر بماند در تنت

جان ده و رد کن که سر افکنده گی در کار نیست



اینچنین اندیشه در ” محمود ” از اقبال اوست

پاس ناموس ادب پرورده ی اقوال اوست

هر کجا باشد خردمند در خور اجلال اوست

زنده گی آزادی انسان و استقلال اوست

بهر آزادی جدل کن بنده گی در کار نیست