جهد کن ای هموطن وامانده گی در کار نیست
جهد کن ای هموطن وامانده گی در کار نیست
از هیولای جهان ترسنده گی در کار نیست
کم نگردد همت ات بازنده گی در کار نیست
زنده گی آخر سرآید بنده گی در کار نیست
بنده گی گر شرط باشد زنده گی در کار نیست
بیم استبداد اگر آید تو بی تمکین مشو
از بر ِ یک لقمه نان بی دین و بی آیین مشو
چند روزی صبر کن افسرده و غمگین مشو
گر فشار دشمنان آب ات کند مسکین مشو
مرد باش ای خسته دل شرمنده گی در کار نیست
با بد اندیشان مشو همراه و از آنها ببُر
از برای انقلاب عشق جان و دل سپُر
شهد احسان خسان را طعم باشد همچو مُر
با حقارت گر به بارد بر سرت باران دُر
آسمان را گو برو بارنده گی در کار نیست
از شرار ظلم اگر صاحب بمال و جا شوی
یا به بدنامی بهر جا شهره ی فردا شوی
این نمی ارزد که بی مقدار سر تا پا شوی
گر که با وابستگی داری این دنیا شوی
دورش افکن اینچنین دارنده گی در کار نیست
سبزه زاران است هر جا آبروی گلشنت
پیش تیغ ناکسان خم می نسازی گردنت
هر کجا باشد ترا سرمایه عزم آهنت
گر به شرط پای بوسی سر بماند در تنت
جان ده و رد کن که سر افکنده گی در کار نیست
اینچنین اندیشه در ” محمود ” از اقبال اوست
پاس ناموس ادب پرورده ی اقوال اوست
هر کجا باشد خردمند در خور اجلال اوست
زنده گی آزادی انسان و استقلال اوست
بهر آزادی جدل کن بنده گی در کار نیست