اسلام و شمشیر
«لقد جاءکم رسول من انفسکم : به درستی که آمد به شما پیغامبری از تن های شما که عرب اید و از میان شما و از جنس شما و از نسب شما تا آن فخری بود شما را بر همه ی خلق. و در شاذ خوانده اند من انفسکم، به فتح فا (!؟): از بهین شما، چنان که رسول گفت : خدای تعالی از همه آدمیان عرب را برگزید و از عرب مضر را و از مضر کنانة را و از کنانة قریش را و از قریش هاشم را و از هاشم مرا برگزید، هرگز مردمان به دو گروه نبودند که نه من در بهین ایشان بودم تا که بدین جای رسیدم». (ابوبکر عتیق نیشابوری، تفسیر سورآبادی، به تصحیح سعیدی سیرجانی،ج ۲، ص ۹۹۵)
به همین قرار، بر آیات بسیاری در تفسیر سورآبادی، پس از ترجمه، حکایتی بر قرآن افزوده اند، هر یک به قصدی، که نمونه ی بالا هنوز سالم ترین آن هاست، تا پیامبر خدا را، آن هم به نقل از شخص او، به قبیله و قوم پرستی و خود ستایی اعلی حضرتانه متهم کنند و خبر از قرائت دیگری از انفسکم می آورند، که بر حرف «ف» به جای ضمه، فتحه گذارده اند! و هنوز منظور اصلی سازندگان تفسیر عتیق را نگفته ام که صبر از اهل نظر می رباید، چنان که به چشم خویش دیدم صاحب اندیشگانی را که پس از شنودن ماهیت و مقصود درونی تفسیر سورآبادی، به گونه ی خویش می کوفتند و بر بی خبری مسلمین افسوس می خوردند.
«و اذ قال الله یا عیسی ابن مریم ءانت قلت للناس اتخذونی و امی الهین من دون الله: و یاد کن چون گفت خدای ای عیسی پسر مریم ای تو گفتی مردمان را که فراگیرید مرا و مادر مرا دو خدای از فرود خدای. سئوال: این سخن از خدای تعالی مر عیسی را روز قیامت خواهد بود، پس چرا گفت و اذ قال الله به لفظ ماضی؟... قال سبحانک ما یکون لی ان اقول ما لیس لی بحق ان کنت قلته فقد علمته: عیسی گوید پاکا خدایا نیاید مرا که گویم آن چه نسزد اگر من بودم که این سخن گفتم تو خود دانستی آن را و به از من دانی. تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک: تو دانی آنچه نهان من است و من ندانم آن چه درغیب تو است. وگفته اند این نفس ذات است. در این آیت حجت است بر آن که خدای تعالی نفس است به معنی ذات انک انت علام الغیوب: به درستی که تویی داننده ناپیدایی ها. سئوال: ای نه قیامت و بهشت و دوزخ و ملایکه و عرش و کرسی و لوح و قلم و جز آن غیب است و ما آن را می دانیم، پس چرا حوالت با خدای کرد که انک انت علام الغیوب؟... ما قلت لهم الا ما امرتنی به: من نگفتم ایشان را مگر آن چه تو فرمودی مرا بدان ان اعبدوا الله ربی و ربکم : که به یگانگی پرستید خدای را که خدای من است و خدای شما. سئوال : چرا گفت نگفتم ایشان را مگر آن چه تو فرمودی، حال آن که سخنان مباح بسیارگفتی بی امر خدای؟... سئوال: چون می گویند که عیسی هنوز نمرده است و در آسمان چهارم است پس چرا گفت فلما توفیتنی؟». (همان، ج ۱، ص ۶۲۸ تا ۶۳۰)
این مختصری از ترجمه و تفسیر دو آیه ی ۱۱۶ و ۱۱۷ سوره ی مائده است که پیش تر با آن آشنا شده ایم. چنان که می خوانید کار عتیق نیشابوری، نه تفسیر، که شبهه تراشی و نصب سئوال های مکرر بر اجزاء این دو آیه است، از شبهه ی نحوی تا شبهه ی قرینه ای و شبهه ی استدلالی، که سرانجام به آن شبهه نهایی ختم می شود که یاد آوری کند اگر در آیه ی ۱۵۷ و ۱۵۸ سوره ی نسا آمده است. «و قولهم انا قتلنا المسیح عیسی ابن مریم رسول الله و ما قتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم و ان الذین اختلفوا فیه لفی شک منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه یقینا. بل رفعه الله الیه و کان الله عزیزا حکیما. می گویند رسول خدا عیسی ابن مریم را کشتیم. نکشتند و به دار نکشیدند، امر به آنان مشتبه شده، یقین ندارند، دچار تردیدند و از گمان پیروی می کنند. مسلما او را نکشته اند و بل خداوند او را به سوی خود بالا کشید و خداوند دانای فرزانه است»، پس چرا عیسی در این آیه به خداوند می گوید: فلما توفیتنی؟ بی شک پاسخ این تشکیک او، در آیه ی ۵۵ سوره ی آل عمران آماده است:
«اذ قال الله یا عیسی انی متوفیک و رافعک الی و مطهرک من الذین کفروا... و خدا به عیسی گفت ما تو را میراندیم و به آسمان برکشیدیم و از کفار رهانیدیم...» (آل عمران، ۵۵)
اما عتیق نیشابوری بر ایراد و شبهه ی خود ساخته، پاسخ فوق را نمی آورد، بل هجوی می سازد و پریشانی می بافد موید ایرادات اش و می نویسد:
«جواب گفته اند این توفی سپری کردن است، ای: چون تمام کردی بودن من میان ایشان و پیروی مرا از روی زمین، تو دانی که چه کرده اند (همان، جلد اول، ص ۶۳۰). سئوال: چون خدای تعالی حد زانی را مطلقا مائة جلده نهاد، چرا بدین حکم نکنید، بر زنای طفل و زنای مجنون و زنای ثیب این حکم نیست؟ جواب گوییم: هرچند خدای تعالی حد زانی مطلقا این نهاد لکن صاحب شرع پدید کرد که این حد کدام زانی است و قبول قول او واجب است، چنان که قبول قول خدای واجب است». (همان، ص ۱۶۶۰)
همین جا اشاره کنم زیرکی عتیق نیشابوری چنان وسیع است که مثل مورد بالا، تمام پاسخ های سست بر شبهات را، که خود بر آیات قرآن می سازد، با قید «جواب گفته اند» و آن پاسخ ها را که محتوایی موذیانه تر دارد با قید «جواب گوییم» آورده است! هرچند که موارد مغایر نیز در میان آن ها دیده می شود. چنان که نمی دانیم غرض او از «جواب گفته اند» چیست، زیرا معلوم نمی کند نظیر سئوالات او را چه کسی و در چه متنی مقدم آورده، که نیازمند جواب برابر بوده است؟! در سئوال بالا عتیق می پرسد اگر خداوند در آیه ی دوم سوره ی نور حد زانی و زانیه را فقط صد تازیانه قرار داده، پس چرا صاحب شرع حد رجم را جاری می کند؟ و خود از سر لجاج و تمسخر جواب می دهد که علم صاحب شرع، در این باب، چون قول خدا شمرده می شود!
«یا ایها الذین امنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان: ای مؤمنان بدرستی که می خوردن و قمار بازیدن و بت پرستیدن و کار به قداح کردن همه پلید است و حرام از کار دیو. سئوال: این چیزها که یاد کرد همه را موجد خدا است چرا عمل شیطان خواند؟ جواب گوییم مراد از آن شرب خمر است و برزیدن قمار و برزیدن انصاب و ازلام، نه عین آن. سئوال: چرا این فعل ها را عمل شیطان خواند، حال آن که آن همه فعل مردم است نه فعل دیو؟ جواب گوییم مراد از این من عمل شیطان آن است که فراخورد دیو است و به امر و رضای او است». (همان، ص ۶۰۷)
از این گونه ایرادات، قریب دو هزار مورد، در تفسیر عتیق جمع آمده، که آماده کردن ذهن خواننده ی کتاب است برای قبول و باور این امر که سراسر قرآن را ایرادات کلامی و استدلالی و تطبیقی فرو پوشانده و دون کلام خدا شمرده می شود، چنان که بنی اسرائیل به وصل این گونه بهانه ها به قرآن، در آن مثل معروف نیز، به اشکال تراشی های بی پایه، مشهور شده اند. بهانه هایی که خواندن الگوهای زیر بر ما معلوم می کند که در ساخت تفسیر سورآبادی، به کم، یک تیم کامل ده نفره از ریزبین ترین خاخام ها مشغول بوده اند و این رده از شبهه آفرینی ها از همان بسم الله و سوره ی حمد آغاز می شود.
«سئوال: نام رحمان و رحیم هر دو مشتق است از رحمت، پس چون یکی را یاد کرد رحمت فایده داد، چه فایده بود در تکرار دیگر نام؟... سئوال: الحمد را به رفع خوانند و به نصب خوانند و به خفص خوانند، علت هر یک از اعراب چیست؟ جواب گوییم رفع برای ابتدا است. سئوال: ابتدا را خبر باید خبر این ابتدا چیست؟... سئوال: چرا گفت مالک یوم الدین حال آن که مالک در اضافت به عقلا باشد و یوم نه عاقل است؟... سئوال: چرا از اول سوره تا این جا به لفظ خبر آورد و از این جا تا به آخر به لفظ خطاب آورد؟... سئوال: چرا گفت ایاک نعبد و ایاک نستعین، نگفت نعبدک و نستعینک حال آن که اگر چنین گفتی همین فایده بدادی و موجزتر بودی. پس چه فایده بود در این تطویل لفظ و تکرار ایاک؟... سئوال: چرا نگفت ایاک نعبد و نستعین چه فایده در تکرار و ایاک؟... سئوال: چرا عبادت از پیش یاد کرد و استعانت از پس، حال آن که تا نخست از خدای عون نبود از بنده عبادت نبود؟... سئوال: اهدنا آن بود که بنمای ما را راه راست، از دو بیرون نیست یا راه راست دارید یا نه، اگر دارید چه فایده اندر این که گوید اهدنا، و اگر راه راست ندارید پس چرا دعوی کنید که ما بر دین حقیم و خلق را بدین دین خوانید»؟ (همان، ص ۱۴ تا ۲۲)
سبحان الله. آیا هشیار نمی شویم و همچنان بر نوشته های مانده از هزار سال پیش، که ناشناسانی به عنوان فهم و فرهنگ قرآن و اسلام به ما تحویل داده و تحمیل کرده اند، استواریم؟ اگر سئوال نهایی بالا در موضوع «اهدنا»، و ضمیرهای آن، خشم یک یهود نسبت به قرآن و مسلمین را، با وضوح تمام علنی می کند، پس چرا داده های همین کتاب را در مجالس و بر منابر به عنوان تاریخ و نشانه های اسلام و قرآن بازخوانی می کنیم و مگر عتیق برای اقرار به یهودیت، باید تاییدیه از کنیسه بسپارد و یا شناس نامه ارائه دهد؟ اگر به هوش نمی شویم، پس مشتی دیگر عرضه کنم بر سبیل تصادف، تا عیار خروار کتاب تفسیر سورآبادی، نیک به دست تان افتد:
«فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون. سئوال: چه فایده بود درتکرار این همه ویل درآیت؟ سئوال: چرا گفت یکتبون الکتاب بایدیهم؟ چه فایده بود دراضافت کتاب ایشان به ید، حال آن که همه کس داند کتابت به ید بود نه به پای؟... و اشربوا فی قلوبهم العجل بکفرهم: و درآوردند در دل های ایشان دوستی گوساله به شومی کفر ایشان. سئوال: چرا نگفت و ادخلوا، حال آن که اشراب شراب را بود و آن گوساله نه شراب بود»؟ (همان، ص ۹۲ و ۹۳ و ۹۹)
آیا سئوالات بالا عمومی کردن تشکیک در میان عامی ترین مردم نیست؟ و گاه باشد که سورآبادی برابر حجت قرآن لنگ می ماند، کنترل از دست می دهد و بطن خویش آشکار می کند:
«فتمنوا الموت ان کنتم صادقین: پس آرزو خواهید مرگ را گر هستید راست گویان در آن چه می گویید: نحن ابناء الله و احباؤه و می گویید ماییم اهل بهشت. پس مرگ خواهید تا برهید از ذل جزیت و انواع محنت و به دوست رسید. سئوال : شما که مسلمانانید هم می گویید که آن جهان بهشت خالص ما را خواهد بود، پس شما هم مرگ خواهید، و نیز این امر که فتمنوا الموت مخالف است قول رسول را که: لا یتمنین احدکم الموت و این جا می گوید «فتمنوا الموت»؟ (همان، ص ۱۰۰)
توجه کنید به آن ضجه مویه ی یهودانه در باب جزیت و محنتی که از سوی مسلمانان بر آن ها می رود، که اشاره ای به آن در آیه نیست و افزوده ی عتیق است. آیا در یهود بودن این نیشابوری، که از آغازگران حرفه تفسیر گفته اند، هنوز در شک اید و آیا در آن قید «شما هم که مسلمانانید»، واضح نمی شود که تدارک کنندگان تفسیر سورآبادی مسلمان نبوده اند و این کتاب را دائرة المعارفی گرفته اند بر آموزش سئوال و نصب شبهه بر سراسر قرآن؟ پس مبلغین و به احترام رسانندگان و سرمایه گذاران مادی و معنوی در گسترش مفاهیم این تفسیر، در میان مسلمین، آیا قصد یاد دادن سرود به مستان تهی دست مانده در میان روشن فکران معاند با قرآن نداشته اند؟ در این پریشان بافی محض، که کلام خدا را قول رسول می گوید و نهایت درماندگی و خشم از آن می بارد، جز پرخاش بر پیروان قرآن نمی خوانیم که کنایه می زند «شما هم که مسلمانانید»، مشمول همین شرط خواهید شد! و عتیق به همین روال، در رد و هدم و برقراری حدود در معانی آیات، چنان که گفته آمد، تا قریب دو هزار نمونه می آورد! این که یک خارج از دین اسلام بخواهد سئوالات و شبهات خود بر قرآن را ردیف کند و پاسخ بخواهد، فی نفسه ارتکاب جرم نیست و ادای پاسخ به او در مسئولیت علمای اسلام باقی خواهد ماند، اما مجاز نیست بر این پرسش ها به دل خواه خود جواب گذارد، و در پوشش و با نام تفسیر قرآن به مسلمین قالب زند!
«و قالوا کونوا هودا او نصاری تهتدوا : و گفتند باشید جهودان یا ترسایان تا راه یابید به حق. سئوال: این سخن کدام گروه گفتند جهودان یا ترسایان؟ اگر گویی جهودان، جهودان هرگز نگویند جهود باشید یا ترسا، تا راه یابید به حق، و ترسایان نگویند جهود باشید تا راه یابید به حق. پس این حکایت از کدام گروه است؟... انما حرم علیکم المیتة والدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیرالله فمن اضطر غیر باغ و لاعاد فلا اثم علیه ان الله غفور رحیم... سخن گفته اند تا حد ضرورت چیست. گروهی گفتند حد ضرورت آن است که در بازار می روی و طعام های مختلف می بینی جز نانت آرزو نکند و گروهی گفتند مضطر آن بود که یک شبا روز بر او بگذرد که هیچ چیز نیابد که بخورد. و گروهی گفته اند مضطر آن بود که او را بیم هلاکت بود. و گفته اند مضطر آن بود که سه شباروز بر او برآید که هیچ خوردنی نیابد. و گروهی گفته اند مضطر آن بود که از ناخوردن از فریضه خدا بازماند، و ما بدین قول گیریم... سئوال : اگر مردار مضطر را حلال است پس ذکر غفور رحیم در این موضع از بهر چیست؟». (همان، ص ۱۲۷ و ۱۵۰ و بقره، آیه ۱۷۳، همان، ص ۱۵۱)
آیا هنوز نمونه لازم است تا هویت نخستین برآورندگان تفسیرها و به طور کلی ادبیات دینی مسلمانان، از تفسیر و ترجمه ی ناقص هدفمند و سیره و مغازی ها را، از قرن سوم به بعد درک کنیم؟ بد طینتی و بی احترامی این مفسر ناشناس نسبت به قرآن آن گاه محرز می شود، که علنا تغییر اعراب در قرآن را نه فقط ممکن، که راه گشا می شمارد.
«و ما کان لنبی ان یغل : و نسزد پیغمبری را که خیانت کند. و گر یغل به ضم یا و فتح غین خوانی: که او را خیانت کنند و او را خائن خوانند. و من یغلل یات بما غل یوم القیمة: و هر که خیانت کند بیارد آن چه خیانت کرده بود روز رستخیز. و پیغمبر علیه السلام گفت: مبینما روز قیامت یکی از شما می آید و شتری بر گردن گرفته و آن شتر بانگ می دارد یا گاوی بر گردن گرفته و بانک می دارد و می گوید یا رسول الله فریادم رس، و آن چنان بود که شتری یا گاوی یا گوسپندی از غنایم غلول کرده بود، روز قیامت در آن ماند. سئوال : در این آیت می گوید هر که خیانتی کند آن چیز را به قیامت آرد، و در جای دیگر گفت و لقد جئتمونا فرادی یعنی همه تهی و خالی به قیامت آیند، نه این تناقض بود»؟ (همان، ص ۳۵۴)
این جا سورآبادی و از زبان پیامبر تصویری ارائه می دهد، تا علنا روز جزا را به تماشاخانه و مضحکه بدل کند: مبینما روز قیامت یکی از شما می آید و شتر و گاوی بر گردن گرفته که بانگ می دارند، کمک یا رسول الله! و این اضافه ای است بر آن مجاز شمردن تغییر اعراب در لغت و نیز بر آن سئوال نهایی که تشکیک در صحت و دقت بیان الهی است.
«ان لهم جنات تجری من تحتها الالنار: که ایشان را بود بهشت هایی که می رود زیر اشجار و مساکن و غرف آن جوی های شیر و می و انگبین و آب صافی. و گفته اند من تحتها: در پیش آن می رود. سئوال: چرا گفت من تحتها، حال آن که انهار بهشت در هوا باشد نه در زمین». (همان، ص ۴۵)
ملاحظه کنید ترجمه ی یک ناشناس غیر مسلمان و عقلا یهودی بر کلمات روشن خداوند را: انهار او شامل جوی های شیر و شراب و انگبین و در مواردی عسل نیز می شود که کم تر اشاره ای بر آن ها در آیه نیست و سئوال را دریابید که عقول در وسعت میدان سنگ اندازی آن حیران می ماند.