37

مغل دختر حشر کرده

از کتاب: گرآورده های مهم

مغل دختر حشر کرده

سرش از باغ بدر کرده،

دلش میل دگر کرده،

عرب را دربدر کرده.

بیا نازک مغل من،

بیا خرمن گل من.

مغل دختر الو دارد،

به زیر دیگ پلو دارد،

عرب هم قصد خو دارد

بیا ، نازک مغل من،

بیا خرمن گل من.

مغل دختر حبیب من،

بدرد دل طبیب من،

خدا کرده نصیب من.

بیا ، نازک مغل من،

بیا ، خرمن گل من.

مغل دختر هوا داره،

بدرد دل دوا داره،

به قول مصطفی داره،

بیا، نازک مغل من،


بیا ، خرمن گل من.

مغل دختر ور وری،

بزیر تاک انگوری،

عرب میگه که تو حوری.

بیا ، نازک مغل من،

بیا خرمن گل من.

مغل دختر ده ای باغ ای،

دو زلفانش پر زاغ ای،

عرب بچه به او داغ ای.

بیا ، نازک مغل من.

بیا ، خرمن گل من.

مغل دختر اطلسی پوش،

مرا بازر ببر، بفروش،

به یک نان و به یک پاو گوشت.

بیا ، نازک مغل من،

بیا ، خرمن گل من.

از این راهی به آن راهی،

عرب بچه کدام راهی،

خدا وندا تو آگاهی.

بیا ، نازک مغل من.

بیا ، خرمن گل من.


ازین شیوه به آن شیوه،

مغل دختر تو بیوه،

شتران میخورند میوه.

بیا ، نازک مغل من.

بیا ، خرمن گل من.

ازین پشته به آن پشته،

ترق مادیانه گرگ کشته،

ای هم بخت عرب گشته.

بیا ، نازک مغل من.

بیا ، خرمن گل من.