دلم گردیده از بس زار جوری هستی بخیر هستی
دلم گردیده از بس زار جوری هستی بخیر هستی
ز مردم قطع کردم تا جور هستی بخیر هستی
ز دست و پا فتادم بس کن ایدل آشنائی را
دو تا گشتم بریز بار جور هستی بخیر هستی
زاوضاع درو نگیهای مردم سخت دلتنگم
فتد آتش بکشت و کار جور هستی بخیر هستی
مثال سایه پامال تکلف شد تن زارم
بیفتد زود تر دیوار جور هستی بخیر هستی
ازین اوضاع بیحاصل چه حاصل دیدۀ ایدل
میفگن در دهن نصوار جورهستی بخیر بخیر هستی
دماغ نازک نا کد لانرا چاق نتوان کرد
مکن زین بیشتر تیمار جور هستی بخیر هستی
اگر خواهی که از تکلیف درد سر شوی فارغ
نگردی شامل در بار جور هستی بخیر هستی
سخن را مختصر کن همرۀ آشنا رویان
مبادا وا شود طومار جور هستی بخیر هستی
ز سر تا پای پامال تکلف شد تن زارم
مثال سایۀ دیوار جور هستی بخیر هستی
نرنجد خاطرات استادۀ در پیش دکانم
تحمل کند رسد تا وارجور هستی بخیرهستی
برو یا یک سلام عشقری جانا قناعت کن
دلم تنگ است از کردار حور هستی بخیر هستی