یاد ایامیکه من طاق و رواقی داشتم

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

یاد ایامیکه من طاق و رواقی داشتم

بهر مهمان خارج از حویلی اتافی داشتم

اشک میریزم بیاد میلۀ خواجه صفا

با رفیقان خیز و جست و طمقراقی داشتم

برامید آنکه یار من نماید روی خویش

پشت دیوارش ستاده اشپلاقی داشتم

دلبرم بسیار شوخی می نمود همرای من

بودم «ایل وغیل« با ذوقش مذاقی داشتم

" بروز و چکمن بجانم داخل کابل شدم

"چارقی" در پا و بر کف یک " تیاقی " داشتم

ارزه ورسم جوانی پیش همسالان خود

بسکه بودم خود نما لاف و پتاقی داشتم

روز و شب گشت و گذارم هر طرف با اسلحه

همچو مردان کمر بسته " ایراقی" داشتم

من گریبان چام بودم همچو عاشق پیشه گان

بهردیدار نکویان اشتیاقی داشتم

در چپ اندازی بمانندم به ترکستان نبود

می نمودم بزکشی در کف شلاقی داشتم

گر تو امشب خانه ام می آمدی ای ماهرو

بر سرخوان جام و آب و نا " قاقی" داشتم

نزد تان با " آمد گپ" اینقدر گفتم سخن

راست پرسی یک وجود " پوده لاقی" داشتم

اعبتارم عشقری نزد نکویان پخته بود

با وجود آنکه یک وضع " قشاقی " داشتم