کیانیان یا هخامنشیان ؟
یکی از موضوعات مهم و مبنایی در تاریخ آریانا ، بحث خاندان هخامنشی و جنگ اسکندر با پادشاه ایران است.
بسیاری از خاورشناسان استعماری غربی از قرن نوزده به این سو، برای اینکه تاریخ آریانا و هند را از درون پوچ و بیمحتوی ساخته و از اصالت و قدمت بیندازند، به منابع کهن تاریخی حوزه سِند و بلخ و سیستان بیاعتنایی کرده و غالبا تاریخ این حوزه و شاهان باستانی آن را بر اساس منابع یونان باستان و سنگنوشته ها نوشته اند و کتیبه ها را در اصطلاح، بر اساس علوم تجربی ترجمه و تفسیر کرده و به عنوان سند قطعی و خطا ناپذیر مطرح کرده اند.
گرچه سنگنوشتهها ممکن است بخش اندکی از تاریخ کشورها را بازتاب دهند، اما سخن اصلی و مهم اینست که آیا سنگنوشتههای گُنگ و مبهم، به تنهایی و بدون قراین و شواهد دیگر می توانند بنیاد استوار و مطمئن و بازتاب دهنده تمام تاریخ، فرهنگ، زبان، تبار، آداب و رسوم چند هزار ساله یک سرزمین و مردم و شاهان آن قرار گیرند؟ چه اطمینانی است که این سنگنوشتهها همگی اصلی باشند و یا اینکه بی طرفانه و غیر سیاسی، ترجمه و تفسیر و معنی شده باشند؟
یکی از مواردی که تاریخش بر اساس منابع کهن یونانی و سنگنوشتهها، نوشته شده است، خاندان هخامنشی اند. احتمالا نام هخامنش نخستین بار توسط راولینسُن انگلیسی به میان آمده است.
راولینسُن یکی از چهار نفر آشورشناس پادشاهی لندن و صاحب منصب انگلیسی در دربار دولت ایران بوده است. [1] راولین سُن فرستاده نظامی بریتانیا، نخستین بار در سالهای 1835 تا 1837 از کتیبه بیستون در کرمانشاه دیدن کرد. او سر انجام در 1267 ق/ 1858 م، به خواندن متن فارسی باستان آن موفق شد. [2]
هم چنین تا جایی که نگارنده میداند، نخستین کتاب خارجی که از هخامنش یاد کرده، تاریخ منسوب به هرودوت است، و احتمالا تاریخ هرودوت نیز نخستین بار توسط راولینسُن با درج مقدمهی چاپ و نشر شده است.
دُمُرگان فرانسوی (1857 – 1924 م) و راولینسُون (1858 م) و فرزر تیتلر و ریچارد فَرای که هرسه انگلیسی بودند و نولدِکه یهودی آلمانی و بارتُولد روسی آلمانی، و هم چنین هِرتِسفِلد ، استروناخ و گریشمَن که هرسه یهودی بودند، و دارمستتر فرانسوی، و کُوهِن و اِشمیت و شُرمَن و شماری دیگر، از جمله کسانی اند که بهصورت کم یا زیاد در تاریخسازی نوین برای افغانستان و ایران نقش داشته اند.
در دوران پهلوی اول و دوم، دُمُرگان فرانسوی و تیم همرایش 65 سال در قلعه دمرگان در شوش مشغول تاریخ نگاری بودند. راولینسُون انگلیسی نخستین کسی بود که کتیبه بیستون کرمانشاه را خواند و از آن هخامنش و داریوش هخامنشی را استخراج نمود. هم چنین استروناخ و گریشمن و هرتسفلد ، از مصالح و پایه های سنگی چهل منار و قلعه هزار ستون ملکه هُمای بلخی و معبد سلیمان و از بقایای آتشکده زردشتیان، تخت جمشید و پاسارگاد، گور کوروش هخامنشی، کعبه زردشت و کتیبههای سنگی در شیراز را ساختند.
گرچه ما از طرفی خود را مدیون باستان شناسان غربی میدانیم؛ اما از طرف دیگر هنگامی که جعلیات و فرضیات بیسند و متناقض گروهی از آنان را در باره تاریخ مردم شرق از نزدیک بررسی و مطالعه میکنیم، بسیار تأسف میخوریم که چرا مردم و بخشی از محققان ما بدون تأمل و بدون توجه به متون کهن و منابع هزار ساله عربی و پارسی و ترکی خویش، به ساخته های مدرن گروهی بهنام باستانشناس یا خاورشناس، باور و اعتماد مطلق کرده اند.
این فرضیه پردازان از قرن نوزده به این سو، با دربار تهران و کابل تبانی کرده و با نوشتن تاریخ تبانی و با ساخته های مدرن خود بهنام عِلم و آکادمیک، مردم ایران و افغانستان را ریشخند نموده و با شعور و تاریخ آنها بازی کرده اند.
امیدوارم به تندی و تعصب متهم نشوم. شما نیز اگر متون کهن ویدی و اوستایی و منابع عربی و فارسی و ترکی دوره اسلامی را از یکطرف، و فرضیات و گمانهزنیهای این عده خاورشناسان را از طرف دیگر بررسی کنید و یا اگر فقط مجموعه کتاب تأملی بر بنیان تاریخ ایران بهنام «دوازده قرن سکوت» و فیلم مستندی بهنام «مجعولات مجلل» اثر ناصر پور پیرار را ببینید، بدون شک با من همنوا و هم نظر خواهید شد، و با چشمان خود خواهید دید که شماری از خاورشناسان غربی مانند استروناخ و گریشمن و هرتسفلد در سال 1318 خورشیدی، در ساختن تخت جمشید، پاسارگاد، گور کوروش هخامنشی، کعبه زردشت و جعل کتیبههای سنگی در شیراز، چه کارهایی که نکرده اند.
سازندگان تاریخ هخامنشی، بر اساس تورات (؟) و منابع کهن یونان باستان و کتیبه بیستون کرمانشاه، از خاندان هخامنشی و کورش و داریوش هخامنشی بهنام پادشاهان تاریخی ایران نام میبرند؛ اما شاهان پیشدادی و کیانی بلخی و زابلی و دوره انکار ناپذیر مِهری و پارسی - بویژه دوره بسیار روشن کیانیان و اَوِستا و زردشت- را افسانه و داستانی می خوانند. دورهی که در آن زمان و مکان و زبان و مذهب که از ارکان تاریخ است، به صورت روشن مطرح میباشد. کیانیانی که در تمام متون قدیمه مانند اَوِستا، متون پهلوی و شاهنامهها، تمام منابع عربی و فارسی دورة اسلامی به تفصیل از آنان یاد شده و دهها شهر و نقاط باستانی در حوزه بلخ و زابل و کابل بنام آنها است.
از مورخان پیشگام ایرانی آقایان ميرزا حسن خان پيرنيا ( 1309 ش) و دکتر پورداود (نخستین مترجم فارسی اوستا و استاد دانشگاه تهران، 1305ش) احتمالا از نخستین کسانی باشند که هخامنشیان و کورش و داریوش اول و دوم و سوم هخامنشی را به جای کیانیان به عنوان یک سلسله جداگانه سلطنتی مطرح کرده اند.[3]
کتاب تاریخ صد صفحهی بنام «ايران قديم» نوشته آقای ميرزا حسنخان پيرنيا شاید از نخستین کتابهایی باشد که هخامنشیان را رسما پادشاهان تاریخی و پیشدادیان و کیانیان را بنام داستانی یاد کرده است.
کتاب نامبرده بار اول در سال 1309 ش بهنام «ايران قديم» و بار دوم در سال 1341 ش بنام «ايران باستان» به صورت جيبي و بار سوم در سال 1370 ش بهنام « ايران باستاني» در يك جلد بزرگ تر و سر انجام بهنام «ايران باستان» در سه جلد بزرگ که جمعا حدود دو هزار صفحه است، چاپ و منتشر شده است.
نوشته ها و منابع یونانیان باستان مانند هرودوت و... و نوشته های محققان ایرانی در باره تاریخ خاندان هخامنشی بسیار نارسا، گنگ و مبهم، آشفته و لرزان اند.
یک) دكتر شيرين بيانى استاد تاریخ دانشگاه تهران مینویسد: يكى از مهمترين ويژگىهاى تاريخ ايران باستان و بويژه تاريخ هخامنشيان اين است كه ايرانيان هيچ نوشته تاريخى از خود باقى نگذاشتهاند. چنين مىنمايد كه روايات شفاهى رواج بسيارى در سرزمين ايران داشته است. از اينرو پژوهشگر امروزى ناگزير است براى شناخت تاريخ ايران به نوشتههاى نويسندگان سرزمينهاى ديگر بويژه نويسندگان يونانى و رومى توسل جويد. اگرچه تصويرى كه اين نويسندگان از ايران به دست مىدهند اغلب ساده انگارانه و جانبدارانه است، با اين حال مىتوان با مطالعه، بررسى و نگاه انتقادى به نوشتههاى اين نويسندگان پارهاى از زواياى تاريك تاريخ ايران را روشن كرد.[4]
دو) ویل دورانت: « چنان به نظر ميرسد كه مادها، در ضمن كوچكردنهاي خود، از بخارا و سمرقند گذشته، و از اين نواحي، رفته رفته، رو به جنوب سرازير شده و پس از رسيدن به پارس، در آن سكونت اختيار كرده بودند. در اکباتان نخستين شاه ايشان ديااكو پايتخت اول خود را بنا نهاد و آن را با كاخي شاهانه، كه بر شهر مسلط بود و نزديك دو كيلومتر مربع وسعت داشت، آراست. بنا بر روايتي كه در كتاب هرودوت آمده – ولي روايت ديگري آن را تأييد نميكند، اين دولت مستعجل فرصتي پيدا نكرد كه بتواند در بناي مدنيت سهم بزرگي داشته باشد؛ از ادبيات و هنر اين قوم يك پاره سنگ يا يك نامه هم بر جاي نمانده است.»[5]
سه) لغتنامه دهخدا در باره «پاسارگاد» و «انزان» و سلسله هخامنشی و نسب کورش و داریوش و خشایارشاه و چشپش و کبوجیه و... توضیحاتی داده و سر انجام نوشته است: « اين صورت طبق فهرستي است که مرحوم پيرنيا در ايران باستان آورده، ولي محققان اروپايي بر آن ايراداتي دارند. به اين سوال که سلطنت هخامنشيها در پارس در چه تاريخي شروع شده نميتوان جواب درستي داد.» [6]
چهار) مستر هانری ماسه: «کورش و جانشینانش که از اولاد هخامنش بودند، شاهنشاهی بزرگی به وجود آوردند که از رود نیل تا ترکستان امتداد داشت. این شاهنشاهی دو سال بعد از تأسیس، به دست اسکندر مقدونی افتاد.» [7]
نگارنده نمیداند کسانی که با طرح این گونه نظرات سست و سخنان لرزان، از فرهنگ و تاریخ هخامنشیان و کوشانی- هیاطله و از تاریخ و تمدن چند هزار ساله «هند و آرین» با آب و تاب دم میزنند، چطور در نوشته های خود پیوسته از خارجیان نقل قول کرده و از منابع بومی خود هیچ نامی نمیبرند؟ آیا این نشان تهی دستی و جعلکاری آنها نیست؟
بر همه روشن است که بخش قابل توجهی از اَوِستا و متون پهلوی و تمام شاهنامههای پیش از فردوسی و دو سیوم شاهنامه فردوسی را تاریخ و داستانهای دوره پیشدادی و کیانی بامیان و بلخ و نامهای جغرافیایی و قومی سرزمین زابلستان و کابلستان و داستانهای خاندان سام و زال و رستم و یلان و پهلوانان زابلی تشکیل میدهد. اگر این بخشی از اَوِستا و متون پهلوی و شاهنامهها افسانه باشند، ناگزیر چیزی بهنام آریانا یا ايران کهن نیز باید افسانه باشد. زيرا نام آریانا یا ایران کهن بطور گسست ناپذیری با شاهان پیشدادی، کیانی و با نام بامیان، بلخ، زابل و کابل در هم آمیخته است.
ما از این هخامنشسازان قرن نوزده پُرسان میکنیم که اگر پیشدادیان و کیانیان با این همه تاریخ و اسطوره چند هزار ساله، با این همه حرف و حدیث، شعر و شاعری و با این همه آثار و شواهد بجامانده، مانند کاخها و گورستانها در بلخ و سیستان و زابلستان و با این همه خاندانهای زنده و موجود کیانی در بغلان و پاکستان و زابل و مشهد ایران و... افسانه باشند، آیا هخامنشیان نوساز و نوظهور که تنها بر گفته یگ نفر انگلیسی بنام راولینسُن متکی است، چطور میتوانند از حقایق مسلم تاریخی باشند؟ هخامنشیانی که متون کهن ویدی و اوستایی و منابع پهلوی دوره ساسانی و اسلامی و منابع فارسی و عربی دوره اسلامی و حتی منابع و لغتنامههای دوره صفوی و قاجاری از آنها هیچ اطلاعی نداشته اند. هخامنشیانی که در کل منطقه خاورزمین یک سطر افسانه محلی و یک بیت شعر و اثر قابل اثبات هم در باره آنان وجود ندارد. هخامنشیانی که امروزه در تمام دنیا حتی یک خانواده کوچک هم بهنام آنها یافت نمیشود. هخامنشیانی که نه زمان قابل اثبات دارند و نه مذهب و زبان و مکان شان روشن و معلوم است.
چطور میشود که این همه منابع کهن چند هزار ساله، و این همه آثار باستانی موجود در بلخ و سمنگان و کابل و غوربند و بامیان و جلال آباد و سیستان و قندهار و... به اندازه نوشته های یونانیان باستان مانند هِِرودوت و... و یا به اندازه گمانه زنیهای جدید خاورشناسان غربی در قرن نوزده، ارزش علمی و اعتبار تاریخی نداشته باشند؟ در حالی که مردم از پیامبران خدا معجزه و دلیل می خواستند، آیا ناروا است که ما از این مدعیان آکادمیک سند و دلیل و شاهد بخواهیم؟ اگرچه این نظرات از مراکز آکادمیک مانند کمبریج و آکسفورد و از زبان اساتید دانشگاه بیرون شده باشد. مگر خاورشناسان قرن بیستم نامهای گذشتگان مردم خاورزمین را از نیاکان خود آنها بهتر می دانند؟
یکی از مشکلات مهم ما این است که بسیار غرب زده و خوشباور شده ایم و نام غرب و پیشرفتهای علمی و مدنی شگفت انگیز آن، چشمان ما را خیره کرده و در مقابل نامهایی مانند خاورشناس، باستانشناس، دانشگاه غربی، محققان غربی، پروفیسر، پوهاند، آکادمیسن و... بسیار زود تسلیم شده و مطلق آنچه را که از دانشگاههای غربی به زبان انگلیسی و بنام تاریخ علمی به ما القاء شده، علمی و آکادمیک و خدشه ناپذیر می دانیم و بدون تأمل آن را میپذیریم.
از هیچ یک از منابع کهن سانسکریت ویدی، اوستایی، پهلوی و یونانی بهدرستی معلوم نمیشود که خاندانی بهنام هخامنش و کوروش و داریوش هخامنشی که پادشاه کشوری بنام ایران بوده باشند، وجود خارجی داشته اند.
هم چنین در تمام تواریخ و لغتنامههای فارسی و عربی دوره اسلامی و در هیچ دیوان شعر فارسی متعلق به پیشتر از هفتاد سال، و در سراسر شاهنامهها و شاهنامه فردوسی، واژه هخامنش وجود ندارد.
مورخان پیشگام اسلامی مانند طبری و بلعمی و حمزه اصفهانی و مسعودی و ابن اثیر و ابن خلدون و... از هخامنشیان نام نبرده اند.
در فرهنگهای قدیمه مانند: فرهنگ برهان قاطع (چاپ سنگی و قدیمه) فرهنگ رشیدی (چاپ قدیم) و فرهنگ آنندراج (چاپ هند) و دیگر فرهنگهای هفت دهه پیشتر، واژگانی چون هخامنش و کورش و داریوش وجود ندارد. اما در فرهنگ رشیدی و نفیسی از کورش نام برده شده، لیکن او را کیخسرو پادشاه ایران معنی کرده است. [8]
در هیچ یک از تواریخ دوره اسلامی از جنگ اسکندر با داریوش هخامنشی یاد نشده است. در کتب تاریخ اسکندر و در همه تواریخ دوره اسلامی، نام پادشاه ایران یا پارس در هنگام حمله اسکندر را «دارا بن دارای کیانی» ذکر کرده است، نه داریوش هخامنشی.[9]
پرفسور عبدالرزاق کانپوری خاندان هخامنشی را کیانی خوانده و نوشته است: «ابوالحسن مسعودی (ق چهارم) و فردوسی (ق پنجم) بر این باور اند که نام خاندان هخامنشی در اصل کیانی بوده، و در زبان یونانی آن را «ای. کی. می. نی. آن» تلفظ میکردند... به گفته مورخین ایرانی و عرب، کیانیان مدت 570 یا 718 سال، طبق افسانه های ملی در ایران سلطنت داشتند، و کارنامه های آنها تا به امروز در سنگ نبشته های کوه بیستون و نقش رستم موجود است.» [10]
نتیجه اینکه: هخامنشیان بجز کیانیان و کورش هخامنشی بجز کیخسرو کیانی و داریوش اول و دوم هخامنشی بغیر از دارای اول و دوم کیانی، یک سخن غیر قابل اثبات است و بدون تردید کتیبه کوه بیستون که امروزه به نام کتیبه هخامنشی معروف شده است، همان کتیبه کیانی است.