37

چیستان ۱

از کتاب: گرآورده های مهم

چیست آن چیز  خاکی و آبی

رنگ آن قرمزی و عنابی

هست مابین سنگ منزل او

سر آن مثل پای مرغابی؟

(رواش)


یک جفت کبوتران ابلق

هستند جدا جدا معلق.

پرواز به آسمان نمایند

از خانه ء خود برون نیایند؟

(چشم)


چیست آن چیست که با برگ پناهی دارد

جامه ء سوسنی بر سر سسبز کلاهی دارد.

سینه اش چاک نمایند سرش را ببرند

حیرت این است که نه جرم و نه گناهی دارد؟

(بادنجان سیاه)


یکی اسپ عجب دیدم که شش پای و دو سم دارد

عجائب تر از آن بشن میان پشت دم دارد.

(ترازو)


یک گیاهی در لب دریاست کآنرا خر خورد

گر بدست شاه افتد ملک هفت کشور خورد

رفتنیش راه سفید و خوردنش خون سیاه

گر ز راه رفتن بماند خنجری بر سر خورد؟

(قلم نی)



چیست آن سبز درختی سبزه نقاب

شاخهایش دواده اند به حساب.

از ره هوش گر تو بشماری

سی به هر شاخ برگ پنداری.

نصف هر برگ سیاه همچو قیر

نصف دیگر سفید همچو شیر؟

(شب و روز و سال و ماه)


عجائب صورتی در شام دیدم

اگر گویم کسی باور ندارد.

درختی بر سر او کاسهء آب

در آن ماری که دم و سر ندارد؟

(چراغ)

چیست آن حلقه – حلقهء بی در

وندر آن حلقه حلقهء دیگر.

اندرونش اگر که بشکافی

قطرهء آب آیدت به نظر؟

(پیاز)


عجب آن را عجب است

گلعجبان را عجب است.

گوساله در میخ

مادرش در شکم است.

(خربزه)


تگ سنگین نیست سنگ

بالا سنگ است نیست سنگ.

چار پا است و نیست گاو

گردن دراز است نیست شتر

تخم دارد نیست مرغ.

(سنگپشت)


عجائب صورتی دیدم در این دشت

هزاران تیر می خورد زنده می گشت.

(خار پشت)


چیست کاندر دهان بی دندان

هر چه افتد ریزه کند.

چون زنی در دهان انگشت

در زمان هر دو گوش تیز کند؟

(قیچی)


چیست آن لعبت گهر بالا

دود او زیر آتشش بالا.

خرگه باجگونه را ماند

باستون زمردین بریا؟

(گل لاله)



چیست آن لبت پسندیده

جامهء سرخ و سبز پوشید.

در میان دو خانهء سنگین

به هزارو دو حیله گنجیده؟

(پسته)


آن چه هست و نیست بر زمستان

زیبا و لطیف بر تن و جان.

تخته بزند به پادشاهی

خود را بکشد به بند زندان؟

(کرم پیله)


عجائب صنعت نادیده دیدم

پری رویان به بوستان تازه دیدم.

چو قصد کردم گل از باغش بچینم

به یک کوزه دوصد دردانه دیدم.

(انار)


آن چیست که نیست درزمستان

نازک و نفیس و بی تن و جان.

بر تخت زنند پادشاهان

بر دار زنند همچو دزدان؟

(پشه خانه)



پادشاه و غم ندارد

اسپش قدم ندارد.

میخورد گیش دو بره

بره استخوان ندارد.

(طفل و سینه مادر)


عجائب شیشه که دارد دو رنگ آب

ندارد وی به گرمی و خنک تاب.

کند یخ هم ز سرمای زمستان

بخشکد هم ز آتش های سوزان.

(تخم مرغ)


رنگش به رنگ آسمان در دمش کند ریسمان.

(سوزن)


صندوقچه فل فلی

نه قفل دارد نه کلی.

(چار مغز)


آن چیست که روز می گردد

شب یک پیسه جایه می گیره؟ (عصا)