114

اختراع نیشابور کهن

از کتاب: تاریخ ایران

«نام نیشابور به گوناگون صوری درتاریخ آمده است. به شهادت نامه پهلوی، شهرستان های ایران شهر، در اسناد جغرافیایی ایران کهن، شاهپور اول زاده ی اردشیر در خراسان پادشاهی تورانی به نام پهلیزک یا پالزهاک یا پالچیهاک را شکست داد و کشت و در همان آوردگاه نیوه شاپور یا کار نیک شاپور را بنیان نهاد که قله ی فرمان روایی ولایت ابرشهر یا سرزمین اپرنها، که طایفه ای کوه نشین و چادر زی از سلاله ی داهه بودند، گردید». (فریدون گرایلی، نیشاپور، شهر فیروزه، ص ۳)


 

این چند کلامی، نمونه و کوتاه، از آن حکایت است که گفتم :نیشاپور را نه در جست و جوی خاک و عوامل و عناصر و بازمانده های بر زمین، که باید در میان کلمات کتاب های ناممکن، به روایت آدم های ناموجود از سلسله های ناشناخته و قبایل مفقود، بیابیم. این سراپای داستان شناخت پیشینه ایرانیان، در تمام سطوح است که کلامی درست در باب آن در جریان نیست، انبانی اوهام است که مغزآدمی را پوک می کند و به پذیرشی ناگزیر و از سر گریز وا می دارد و نیشاپور کهن دراین میان یک الگو وشاخص است که عظیم ترین محصول آن شهر، عرضه قریب یکصد و پنجاه نام در عرصه فرهنگ و در رده های مختلف علوم قدیم است، که جز دو سه نامی در دوران جدید، نزدیک به مطلق آن ها دروغ اند و از سران این بزرگان تازه ساز، عتیق نیشابوری و عطار و خیام اند که چون بقیه، غالباً محدث و مفسر و شاعر و صوفی و سلسله دار و یا در حلقه درویشان اند.


 


«و نیشابور را شابور بنا کرد و در آغاز «بنا شاپور» بود، پس « با و الف» را بیافکندند و الف به «یا» بدل کردند و نیشاپور شد. فرزند هرمزد پادشاه استخر که از ملوک بلند همت و با تدبیر و آگاه دل و سایه ی همای دولت اش بر تارک شرق و غرب گسترده بود، شهر نیشابور را در کران مرز کهن دژ بنا نمود و به اطراف شهر چهار دروازه به گونه ای بود که بامدادان خورشید از هر چهار به درون شهر می شد و شامگاهان بیرون می رفت. امام حاکم فرموده و آن شهری است که تا ابد پایدار است. هنگام حفر خندق گنجی پیدا شد که هشتاد خروار زر بود بر عامه تفقد کردند. از این جاست که می توان پذیرفت شهری در این دیار پیش از هرمزد هم وجود داشته، چه گنج بازمانده تمدن وفرهنگ کهن تر است». (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۴)



ملاحظه کنید نیازهای شناخت یک شهر در فرهنگ ملی ما را، که گویی نه با سنگ و خاک و آب و خشت و گل، بل با معجزات و خرق عادات بنا کرده اند تا نادیده تسلیم طلسم آن شویم. این جا هنوز برگی از نقل قبل عبور ناکرده، آن شاپور فرزند اردشیر به شاپور فرزند هرمزد تغییر نسل می دهد و حتی کسی متعرض نشده که با رسم الخط پیشنهادی بالا نیز، از «بنا شاهپور»، نیشاپور بیرون نمی آید و ساخته نمی شود، زیرا تمام حواس خاصان قصه دوست ما مشغول اعجاب ذوق زده در باب آن نیشاپور بی بدیل زمین است که چهار مشرق در صبح و چهار مغرب در شامگاه داشته است و بی ذوق و وطن و غیرت ملی و پشت کرده به اجداد خردمند شمرده می شود، اگر کسی بر قصه هایی بدین شیرینی و خیال نوازی، که تنها حصه ما از جهان بوده، سوال گذارد و یاد آوری کند که افق های این دنیای پیش چشم، جز یک شرق و غرب ندارد!!! و آن گاه بنگرید مولف کتاب نیشاپور شهر فیروزه را، که نخست و چنان که سهمی از آن گنج به او داده باشند، قول ناشناسی به نام حاکم را، بی چون و چرا می پذیرد، تا مدعی شود نیشاپور حتی از زمان ساسانیان نیز کهن تر بوده است!!!

 


«حدود بیست سال قبل تصمیم گرفتم زندگی پر ماجرای زادگاه ام نیشاپور را، از بدو تولد تا امروز به رشته ی تحریر درآورم و به پیشگاه فرهنگ این سرزمین تقدیم کنم. شب های زیاد با این پیر کهن سال خلوت کردم و در بزرگ ترین گورستان تاریخ، که به قول حبیب السیر: هزار هزار و هفتصد و چهل و هفت هزار هزار، سوای عورت و اطفال اش در خشم نا به کاران مغول کشته شدند، در معبد مردانگی به ستایش آن زنان و مردان سترگ اش نشستم که خاک نیشاپور را با خون خویش گل گون کردند». (فریدون گرایلی، نیشاپور، شهر فیروزه، ص سه)




این همان سایه شعر سرکشیده در اغراق و بی مهار و ضابطه است که برسطور این نثر پوسیده ی بی اساس نیز سنگینی می کند. قلم داری که با چنین باور و احساسی به حیطه ی مقدس تحقیق وارد می شود، آیا کتابی جز «نیشاپور شهر فیروزه» بیرون خواهد داد که بر سراپای آن رنگ تصورات و تعصب و افسانه می بینیم و سوراخ سوزنی مستندات معتبر، جز همان مکتوبات و مجعولاتی ندارد که چون نمونه بالا برای نیشاپور میلیون ها میلیون نفوس و ساکن بر می شمارد؟! ارقامی که همانند آن گنج 80 خرواری ولشکر 5 میلیونی خشایارشا در حمله به یونان، چون مخدر بر ذهن عوام، کارگر می افتد چنان که صاحب خرد را به کراهت و کینه می کشاند. مگر تصور کنیم نه حبیب السیر و نه گرایلی مفهوم ریاضی هفتصد و چهل و هفت هزار هزار را نمی دانند.



«پاره ای تذکره نویسان و تاریخی مردان را گمان رفته است که تندیسی ستبر پیکر از شاپور اول در نیشاپور وجود داشته است. همسان پیکره ای که از وی در کازرون فارس به پای بوده است. چنین می نماید که شاید نشان گونه ای چون سنگ تراشیده شاپور نمای کازرون در این شهر وجود داشته است و آن ها که بی ذوق و خشن بودند و از تمدن و هنر مایه ای نداشتند این تنواره را نیز مانند پیکره ی کازرون شکسته باشند تا به زعم خویش شهر و مردم نو اعتقاد آن را از شر شیطان آدمی زاده ای که از فرط گناه و خطا مورد خشم و نفرت خدا قرار گرفته و سنگ شده است برهانند.» (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۶)




این همان خیال پروری تاریخی است که غالب روشن فکران مانده درخماری ما، به هر روز چندین پیکره از حب آن را به کام می اندازد تا از حال خوش خویش خارج و به دیدار واقع امور در جهان اطراف مجبور نشود. نخست در گمان، برابر الگوی کازرون، که لابد همان سنگ پاره تازه تراش ساکن غار شاپور در تنگ چوگان را می گویند، تندیسی ستبر از شاهی که مستند اثبات ندارد، در شهری که هنوز موجودش نکرده اند، بر پا می کند و باز به تبر سرکج خیال آن را می شکند تا سر انجام ناسزای یهود ساخته را روانه ی حال و مناسب احوال عرب مسلمان پیکره شکن بداند که: بی ذوق و خشن و بی هنر و تمدن بودند و پیکره را گناه کاری سنگ شده از غضب الهی می انگاشتند! این عاقبت آن کتاب خوانده در اساس موظف به حفاظت از حقیقت است که در حال حاضر، چون مترسک، تنها جالیز شخم خورده و تخم ریخته ای را می پاید که در آن فقط خیار دروغ های کنیسه و کلیسا سبز می شود.

 


«نیشاپور در زمان طاهریان پایتخت شد و عبدالله بن طاهر در بیرون شهر سرایی بساخت که دارالامان اش نام کردند و لشکریان هر یک بر گرد آن بنایی بکردند و شهری پدید آمد که شادیاخ خوانده شد. بعد آلب ارسان آن را مرمت کرد و بر پای ماند تا پایان سلطنت سنجر به دست غزان ویران شد به هر حال زمانی نیشاپور را به نام شادیاخ هم می گفتند. شادیاخ اول محله یا دهی بود چنان که ابوالفداء گوید: «از جمله ی آن چه به نیشاپور منسوب است شادیاخ است بر در نیشاپور چون دیهی است که به شهر پیوسته باشد و دارالسلطنه آن جاست و سوگمندانه امروز اثری از شادیاخ نیست. اما آرامگاه پیر بزرگ خانقاه عرفان ایران، عطار و تربت کمال الملک در همان نقطه ای است که در قدیم بدین نام خوانده می شده است و در جنوب شرقی نیشاپور امروزی است که روزگاری نوشاپور، نیوشاپور، نیو شاه پوهر، دندی شاپور، نیسافور، نسافور، نشاور، نشاپور، نسایا، نیسایا، نیسه فور، نیکه فور، ابرشهر، اپرشهر، برشهر، به شهر، شاد کاخ، شادیاخ، سمنچور و در زبان عرب سمنگور نامیده می شده است.» (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۱۰)

 


مطایبه ای از این شیرین کارانه تر نشنیده بودم که عرب برای حذف حرف چ، که لسان اش بدان نمی گردد، در لغت «سمنچور» آن را به «سمنگور» با حرف گ بدل کند که باز هم لسان اش بدان نمی گردد!!! چنین است که می گویم تمام ذخیره موجود زبان فارسی از شعر و نثر و سیره و حدیث و تفسیر و تاریخ و فلسفه و فسون، که به زحمت بسیار، در قرون اخیر، با عنوان میراث مکتوب کهن جعل کرده اند، یکسره بر تصورات و تلقینات و زمینه چینی های معین اسلام و عرب ستیز بنا شده و تنها موجب شکاف و شقاق بین مسلمین بوده است. چنان چه اگر از نیشاپور ماقبل صفوی برعین زمین پس مانده خشتی نمی یابیم، در مقابل بر کاغذ و کتاب و در منقولات پر اعوجاج این و آن، که چون اشباح بی نشان و شمایل اند، نیشاپوری می شناسیم که از فرط اشتهار و عظمت به بیست نام مختلف خوانده می شده است!!! این هم از آن اشتهارها است همانند سپردن منصب بنیان گذاری اصول حقوق بشر، که یهودیان به کورش خراب کننده ی مادر شهر جهان، بابل خردمند، نسبت داده اند!




«اگر سیاح اسپانیولی کلاویخو که به دربار تیمور گورکان می رفته است ناسخته و بی دلیل بل از روی هوی گفته باشد نیشابور از بخش های حکومت ماد بوده است. چرا که دامنه ی فرمانروایی مادها هرگز از مرزهای ری فراتر نرفت و نیشابور را تا آن جا فاصله بسیار است. و تا همدان نیز بسیارتر! بنابراین سفرنامه یا دفتر خاطرات کلاویخو پایه و مایه ای علمی و تحقیقی نمی تواند در این مورد داشته باشد اما چون پذیرفتیم که آب و خاک نیشابور از هم آغاز که جستجوگران مرتع و چشمه سار به دنبال سرزمین های مستعد می گشته اند می توانسته نظرها را جلب کند، شگفت نیست که دسته ای از نژاد کهن آریایی مادها یا پارت ها را هم در دامن خویش جای داده باشد. چرا که بطلیموس حکیم تاریخ نگار و جغرافی نویس باستان که شهره آفاق است و نام اش بر زبان روزگار جاری، و در گوش ایام طنین انداز است، در کتاب ملحمه گفته است: «مدینه نیشابور به طول هشتاد درجه و خمس و عرض سی و نه درجه از اقلیم چهارم خارج و در اقلیم پنجم داخل». گرچه بیش تر مورخان بعدی نیشابور را از بلاد اقلیم چهارم می دانند که به جای خود خواهم گفت.» (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۱۴)



نمی دانیم چرا گرایلی از سخن کلاویخو، که نیشاپور را از حواشی امپراتوری ماد ناشناس شمرده، به خشم آمده و چرا کسی که قتل عام میلیون ها نفر در نیشاپور به دست مغول را می پذیرد، در سخن کلاویخو به دنبال پایه و مایه ی علمی می گردد! ولی برای شناخت کلاویخو کافی است به سفر نامه اش رجوع کنید که می نویسد ۶۰۰ سال پیش وارد تهرانی شده، که عمر تاریخی و جغرافیایی آن کم تر از دویست و پنحاه سال است؟! و خنده ساز تر از این نیست که گرچه گرایلی نمی تواند نیشاپور عهد ساسانی را به ثبت برساند، اما می داند که بطلمیوس در ۲۰۰۰ سال پیش جای دقیق آن را در اقالیم عالم تعیین کرده است! از این طریق خرد پسندان به تماشای سیاه چاله عمیقی می روند که یهودیان برای حفر آن کلنگ قلم را به دست هر یونانی و رومی و ارمنی و هندی و ایرانی موهومی، تا دورترین ایام، بی اعتنا به قاعده ی امکان، سپرده اند!



«مساجد مهم نیشابور: اهم عمارات نیشابور در این سالیان مساجد و کتاب خانه های این شهر است. نخست مسجد عبدالله عامر که وی آن را بر جای آتشکده قهندز ساخت و یزید فرزند مهلب بر آن مناره ساخت و دیگر مسجد جامع بزرگ و مقصوره بزرگ که به قول الحاکم بدون شک و خلاف، آن را ابومسلم سردار معروف خراسان بنا نهاد و مساحت آن سی جریب است و هزار ستون دارد! و شصت هزار نفر یک بار در آن اقامه نماز می بندند و در آن آب های روان و حوض های ژرف وجود دارد... منبر این مسجد در تمام خراسان بی نظیر و همانند ندارد و آن را هم ابومسلم در این مسجد بر پای داشته است و مناره ای که ابومسلم در این جامع ساخته بود کوتاه می نمود و از ارزش مسجد می کاست در زمان منصور فرزند طلحه برادر زاده عبدالله طاهر آن را خراب کردند و منار سترگ و رفیعی ساختند و تزیین و تذهیب کردند و جالب این که از سایه این مناره در فصول مختلف سال بر قواعد هندسی ساعات روز معلوم می شد. اما در آن مناره به مرور ایام خللی پدید آمد و اندکی فرونشست و کژگونه شد و عمر و لیث صفاری در عهد خویش آن را ویران کرد و مناره ای دیگر ساخت و نام خویش بر آن نقش کرد و خمارتکین که بعدها بر این شهر دست یافت مناره ای بر آن مسجد افزود و شهرت آن دو مناره چنان بود که کسی همسان آن ها را در دیگر ولایات ندیده بود و مزد استادانی که آن مناره ها را ساختند بیش از دو هزار مثقال طلا شده بود و چنان استوار ساخته شده بود که به هیچ طوفان سهمگین خللی نمی دید گرچه جنبان بود… دیگری مسجدی بود که صحابه رسول خدا هنگام فتح نیشابور در آن ساخته بودند در محلی به نام شاهنبر و آن جا نماز گذارده بودند که مسجدی متبرک بود و صحابه پیامبر بزرگوار خدای، سنگی بسیار قوی و درشت را به بازوی خود بدان مسجد آورده و به علامت قبله نصب کرده بودند و مسجدی نیز در جوار منزل خدام سلطان امام رضا که آن حضرت در آن مسجد هنگامی که در نیشابور اقامت داشت نماز کرده بود قرار دارد و در شمال ابنیه تاریخی و کهن مسجدی معروف به مسجد روی کوه و همچنین مسجد باب معمر که در میان دو مقبره این شهر وجود دارد و مسجدی که گویند هانی فرزند قنبر در آن مدفون است و اخلاف وی نیز در نیشابور به سر می بردند. مسجد رجاء بن معاذ بن مسلم که در شهر است و مسجد دروازه قهندز نیز شهرت عام دارد و گویند که صحابه در آن مسجد نه ماه عبادت کرده اند و مساجد دیگری نیز هست چونان مسجد سراء معار و مسجد امام یحیی متصل به سرای بستان، مسجد ابن حرب، مسجد ایوب الحسن، مسجد جمش، که بسیار متبرک است و از اجابت دعا در این مسجد عجایب و لطایف بسیار بر زبان مردم است و دیگر مسجد مطرز، که بر کران بازار است چندان وسعت دارد که هزار کس در آن نماز می گزارند که غزان در سال ۵۴۸ هجری آن را ویران کردند و آتش زدند و بسیاری از مردمی که در آن جا پناهنده شده بودند به تیغ بستند و همچنین مسجد پرآوازه جامع منیعی که آن را بزرگ مردی از اهم فقها و علمای نیشابور قرون چهارم و پنجم به نام ابوعلی حسان فرزند سعید منیعی بنا کرده است... از مساجد معروف دیگر مسجد محمد فرزند عقیل که مسجدی بزرگ بود و مرکز تجمع علما و فقها به شمار می آید و گفته اند که موید آی به سردار معروف سنجر سلجوقی در سال ۵۵۶ هجری هنگامی که شافعیان و علویان درگیری و برخورد داشتند به خواست شافعیان به خاطر دشمنی که با علویان داشت آن را ویران کرد و کتاب خانه معروفی داشت. مسجد خباز که مدرسه خبازی نیز خوانده می شد و ابو عبدالله خبازی فقیه مشهور در آن تدریس می کرد. و مسجد باب معقل یا مسجد عقلا که مسجد بازار طعام فروشان بود و این مسجد در شادیاخ قرار داشت و بسیار معروف بود و آن را عبدالله فرزند ابراهیم بابویه عمارت کرده بود. گویند این مسجد را غزان در اواخر سنجر خراب کردند و کتاب خانه آن پنج هزار جلد کتاب در انواع علوم داشت که وقف بر طلاب بود و طعمه آتش غزان شد مسجد کسلان که حوضی متبرک داشت و بسیار بزرگ بود. مسجد دیز که آن را صحابه رسول خدا ساختند و طلبه علوم دین در آن به فرا گیری شرعیه اشتغال داشتند آن را نیز غزان ویران کردند و مساجد حیره و ملقاباد که مسجد کهن یا عتیق نامیده می شود و گویا این مسجد دومین که در محله ملقاباد بوده و عتیق نامیده می شده به نام ابوبکر عتیق فرزند محمد نیشابوری دانشمند و عالم عهد سلجوقی که تفسیرش معروف است ساخته شده بود و این دو محله به هم پیوسته است و مسجد ابوعبدالله مطوعی و مسجد احمد فرزند حاج ابوالقاسم که مساجدی بزرگ بود و دیگر مسجد زمجار که در محله زمجار قرار دارد و آن را اصرم فرزند غیاث ساخته است. و مسجد حاکم که آن را یکی از حکام نیشابور به نام ابو اسحاق بنیاد نهاده است. و نیز مسجد شیخ ابومحمد عبدالله جوینی از بزرگان قرون چهارم و پنجم درآن تدریس می کرده است. مسجد ابوتراب عبدالباقی مراغه ای و همچنین مسجدی که قاضی صاعد معروف به کمال الدین در آن حلقه درس داشته است و مسجد ناصحیه خوانده می شد و در مقدمه ترجمه رساله قشیریه از قول الغافر روایت کرده است... لیکن در نهایت این مبحث سخن این که به روایت گوناگون ۱۱ تا ۱۸ مدرسه را به عهد خلفا نسبت داده اند مربوط به شافعی های بوده است که غزان خراب کرده اند و یا حنفیان ریشه کن ساخته اند و مدارسی نیز حنفیان داشته اند که به دست شافعیه ویران شده است… و نیز کتاب خانه مسجد جامع منیعی نیشابور که آن را نیز با مسجدش ابوعلی حسان فرزند سعد نیشابوری از بزرگان قرن پنجم بنا کرده بود و این کتاب خانه بسیار بزرگ و معتبری بود و کتاب های بسیار نفیسی در آن نگهداری می شد. سوگمندانه این کتاب خانه و کتب ارزنده و مهم آن نیز در شعله خشم و جهالت غزان سوخت و نابود شد...» (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۲۵۴-۲۴۲)

 


از این همه مسجد و مدرسه، که در شبستان یکی از آن ها، شصت هزار به جماعت نماز می گزارده اند و اگر به هر نماز گزار دو متر فضا ببخشیم، شبستان این مسجد به مساحت ۱۲ هکتار می شده، هزار ستون سنگی و سی جریب مساحت داشته و نیز از آن بیست مسجد کهن دیگر، هرگز و هیچ کدام به قدر خشتی دو نیمه و سنگ پاره ای، اثری بر جای نمی بینیم، زیرا که یا غزان سوزانده اند و یا حنفیه و شافعیان خراب کرده اند‼! پس گرایلی بگوید که این همه اطلاعات دقیق در جزییات را از کدام نشانه استخراج کرده است؟ برای رسیدن به واقع امر و آن چه را که امروز در برابر چشم داریم و حتی گرایلی آن را مانده هایی از ادوار نه چندان دور، یعنی از زمان صفوی می داند، مناسب است نیشاپوریان و ما پس از عبور از این مساجد و مدارس افسانه ای، که یک کاشی ساده ی مانده از محراب یکی از آن ها هنوز پیدا نکرده ایم، به همان تنها مسجد نیشاپور و مانده از دو قرن اخیر بسازیم، که پس از دو سه بار مرمت، هنوز در نیشاپور بر سر پا و قابل دیدار است.




«شهر دیر سال نیشابور با آن که بارها ویران شده و ساختمان ها و کاخ های آن واژگون گشته و هر لحظه به شکلی این بت عیار برآمده و جلوه کرده و باز تغییر شکل داده است، باز هم کم و بیش از ادوار نه چندان دور نشان ها و یادگارهایی دارد هنوز هم در آن بناهایی است که چندین نسل را خاک کرده و باز ایستاده و استوار بر جای مانده است و امروزه از نفایس و ظرایف ارجمندی به شمار می آید. که در نظر اول توجه تازه وارد را به خود جلب می کند گرچه بعضی از این ساختمان ها از نظر قدمت پشتوانه ای ندارد و چون آرامگاه خیام و کمال الملک نوساز به شمار می آیند. باز هم به خاطر این که مقبره ای چون تربت خیام چند بار جا عوض کرده تا امروز رسیده، ارزش خاصی دارد وآرامگاه بزرگوار چیره دست نقش آفرینی چون کمال الملک هم اعتبار و ارجش به فرداها پیوند می خورد. از این روی اگر نه هم با رعایت تقدم، پیرامون هر کدام از ماندگارها و یاد بودهای دیرینه سخنی می گوییم.» (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۳۱۴)

 


ظاهراً ناآرامی آن خیام ناشناس، که از میان رباعی‏های به نام او ساخته شده بیرون می‏زند، به رفتارهای پس از مرگ او نیز سرایت کرده و به اعتراف گرایلی می‏شنویم که چندین بار در زیر زمین جا به جا شده و تعویض مقبره کرده است! گرایلی به روشنی می‏نویسد که مانده معماری های تاریخی که در حال حاضر در نیشاپور قابل دیدار است، برخی به کلی نوبنا و برخی عمری چند نسله دارد و متعلق به ادوار تاریخی دور نیست. مایه ی اعجاب گرانی است که در نیشاپور کنونی جز همان مسجد را نمی بینیم که در عهد شاه عباس ساخته اند و سرگذشتی شنیدنی و عجیب دارد. (صفویه2 – 45)

 


اقدام و اجرای بی رحمانه پروژه پوریم، به طورکامل، هستی و حیات بومیان کهن ایران را به گونه ای برچید که نخستین آثار تجمع و تحرک و تولید و تمدن دوباره در این سرزمین را، بیش از دو هزار سال پس از آن اقدام پلید شاهد می شویم. از جمله این نشانه ها، عدم تشکل اجتماعی، به صورت شهرهای کوچک و بزرگ و نبود مراکز و نمونه های تولید و لوازم و نیازهای توزیع، مانند کارگاه و بازار و کاروان سرا و حمام وآب انبار و پل و سد، تا دوران اخیر است و این مهم چندان قابل اعتناست که از مسیر پی گیری آن، از جمله در باب نیشاپور، با توجه به انبوه جعلیات موجود در موضوع این شهر، به گستره توطئه ای واقف می شویم که قصد نخست آن، بی گسست و ممتد کردن مصنوعی مراحل رشد و تمدن ایرانیان، با هدف پوشاندن آثار نسل کشی کامل پوریم است که با کمال وقاحت و به عنوان بی نمک ترین شوخی تاریخ، آغاز شکوفایی تمدن در این منطقه را، از زمان مجریان پوریم، یعنی عصر هخامنشی می دانند، دورانی که عیناً و عملاً با افول کامل هستی درخشان ایران کهن همزمان است! درباره ابنیه وآثار دیرین درنیشاپور، جز مشتی افسانه خلاف عقل و امکان، از جمله دروازه های چهارگانه شهر، که هر صبح و شام خورشید را از هر چهار مدخل به شهر می بردند و شبانگاه از همان مسیر بیرون می فرستادند، وجود ندارد. اینک به بررسی تنها مسجدی که از زمان پیدایش واقعی نیشاپور بر جغرافیای ایران، یعنی دو قرن پیش ساخته اند و هنوز در نهایت بی اعتنایی و غریب ماندگی بر سر پاست، نگاهی خواهم انداخت تا در پایان مسلّم شود که نیشاپور نیز همانند شیراز و کرمان و رشت و اصفهان و تبریز و مشهد و دیگر شهرهای بزرگ ایران، تا قریب دو سه قرن پیش بر زمین نبوده است.



«مسجد جامع: این مسجد تاریخی از روزگار سلطان حسین بایقرا آخرین امیر صاحب تاج وتخت تیموری به جا مانده و آن را بزرگوار مردی به نام پهلوان علی کرخی فرزند بایزید که مقبره وی نیز در این مسجد است، ساخته و تاریخ بنای آن را به سال ۸۹۹ هجری نوشته اند. عرض مسجد ۷۷ متر و طول آن ۹۴.۵ متر و مساحت کل به اضافه ۴۴ متر مربع جلو آمده جنوب مسجد ۷۳۲ متر مربع است که ۴۵۹۵ متر مربع آن زیر بناست و در بزرگی رو به شمال دارد.» (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۳۱۴)


 

گرچه تاریخ گذاری ادعایی فوق مستندی در مسجد ندارد ولی حتی اگر همین اطلاعات نادرست در باب این تک مسجد نیشاپور را بپذیریم، باز هم بنای آن با آغاز دولت اصطلاحاً صفویه همزمان و با فرض قدیم شمردن این شهر، معلوم می شود که مردم نیشاپوردر هزاره نخست طلوع اسلام، به مسجد نیاز نداشته و نساخته اند و عجیب تر، رفتاری است که ساکنان نیشاپور با همین تک مسجد نوساز شهر خویش روا داشته اند.


  


تصویر تنها مسجد نیشاپور، با مناره، به نقل از صفحه ۳۱۷ کتاب گرایلی


« این تصویر ، که شبستان اصلی مسجد جامع نیشابور را نشان می دهد رو به درب شمالی واقع شده و همان طور که در عکس ملاحظه می شود دو مناره در طرفین قرار دارد که متاسفانه امروز وجود ندارد. وجود مناره به عقیده من بر عظمت و ابهت مسجد می افزاید و اصولا سبک ساختمان وجود مناره را ایجاب می کند. اداره اوقاف که مناره ها را برچیده تاکنون به فکر درست کردن آن نیفتاده و امیدوارم هرچه زودتر مناره هایی زیبا زینت بخش این اثر تاریخی گردد واقدامات عمرانی دیگر در جهت زیبا نمودن آن به عمل آید و به خصوص کتاب خانه بسیار محقر آن را توسعه دهند کتاب خانه مسجد جامع نیشابور بسیار کوچک است و محلی برای وضو گرفتن مومنین ندارد. حوض وسط مسجد برخلاف اصول بهداشتی است حاجی بلالی موذن پیر مسجد که عمرش را وقف خدمت به مسجد نموده و چند هفته بعد از گفتن این مطالب زندگی را وداع گفت با شور و حرارت زیاد از من می خواست که نواقص را منعکس کنم خواسته های منطقی وی و مردم با ایمان نیشابور اقتضا می کند که تحولی شایسته در وضع مسجد به وجود آید با توجه به حفظ جنبه باستانی آن. اما در طرفین درب ورودی شمالی مسجد همان طور که به آن اشاره کرده ام کتیبه هایی از شاه عباس وجود دارد که در طرفین نصب شده و این اشتباه را برای چند سیاح خارجی به وجود آورده که ناخوانده قضاوت کرده اند که بنای مسجد متعلق به شاه عباس اول است. » (فریدون گرایلی، نیشاپور شهر فیروزه، ص ۳۱۸)


 

گرایلی کتاب اش را نزدیک انقلاب و در میانه سال ۵۷ منتشر کرده و بدین ترتیب معلوم می شود که اداره اوقاف یکی از دولت های محمد رضا شاهی، مناره های مسجد نیشاپور را، بدون علم کردن جانشین و بی مواجهه با مخالفت مؤمنین شهر، به کلی برچیده است! این عجیب ترین اقدام و دخل و تصرفی است که بدون ثبت توضیحی در باب آن، نسبت به مسجدی در جهان اسلام صورت گرفته و آن گاه که می خوانیم مسجد نیشاپور حتی محلی برای وضو ندارد، اندکی از اوضاع این شهر و علت اشتهارش به مرکز تجمع یهود در سده های اخیر باخبر می شویم، از کار عطار و خیام و سنایی و عتیق و ابوالفتوح و ابوحفض و قشیری قلابی و از این قبیل، سر در می آوریم. آیا جست و جوگری را می شناسید که در اسناد اداره ی اوقاف بگردد، علت تخریب مناره های این مسجد را بیابد، تا بفهمیم چه نقص و احتمالاً نقشی در این مناره ها بوده است که اداره اوقاف، که قاعدتاً باید تعمیر کننده مساجد کشور باشد، فرمان تخریب ابدی این دو مناره را صادر کرده است؟!

  


تصویر تنها مسجد نیشاپور، پس از حذف مناره و گل دسته آن، به نقل از صفحه ۳۱۹ کتاب گرایلی


مقایسه ای میان این دو تصویر از تک مسجد نیشاپور، تصرفات بیش تر، از جمله در بالاترین رواق های کوچک دو سمت ورودی اصلی و نیز مدخل شبستان های دو سوی آن و تغییر در جزئیات دیگری را نشان می دهد. با این همه غرض اصلی از گشودن این همه مبحث ظاهراً اضافی در موضوع تک مسجد نیشاپور این که آشکار کنم نه فقط از نیشاپور کهن پیش و پس از اسلام، تا همین اواخر، کم ترین نشانه ای در عرصه فعلی شهر باقی نیست، بل هنوز هم نیشاپور را نمی توان شهری با مشخصات کامل اسلامی شناخت و چنان که ظواهر و نمایشات بیان می کند، گویا این شهر را فقط برای معرفی آرامگاه های خیام و عطار و نوساخته های ملوس و متجددی چون مقبره فضل بن شاذان از همراهان امام هشتم و چند بنای از نظر تاریخی گم راه کننده و نوساز دیگر، چون قدمگاه و امام زاده محمد محروق از قرن دوم هجری و مقبره سعید بن سلام مغربی از قرن چهارم بر پا کرده اند؛ زیرا در تنها مسجد آن، حتی نمی توان وضو گرفت و خواندید بی اعتنایی به بنا، جگر مؤذن و متولی آن را خون کرده بود. به راستی چنین می نماید که ساخت این تک مسجد نیشاپور را، به مردم آن شهر تحمیل کرده باشند!