فارسی و دری
از کتاب: گرآورده های مهم
سنایی:
اندر این یک فن که داری، وآن طریق پارسی است
دست دست توست، کس را نیست با تو داوری
سنایی:
شکر لله که ترا یافتم ای بحر سخا
از تو صفت زمن اشعار به الفاظ دری
گداخت مایه صبرم ز بانگ شکر لفظت
گه عتاب نمودن به پارسی و به تازی
سنایی در حدیقة الحقیقه:
یک سخن بیش و عالمی دانش
همچو قرآن پارسی خوانش
هر که باشد سخن شناس و حکیم
همچو قرن ورا نهد تعظیم
در جای دیگر:
پارسی نیکو ندانی صک آزادی مجو
پیش ارباب سخن دعوی سخن دانی مکن
در شرفنامه آمده است:
درین فصل فرخ ز نو تا کهن
ز تاریخ دهقان سرایم سخن
همان پارسی گوی دانای پیر
چنین گفت و شد گفت او دلپذیر
در ویس و رامین این زبان فارسی خوانده شده است:
هنر در فارسى گفتن نمودند
کجا در فارسى استاد بودند
مولوی فرموده:
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
اخلائی اخلائی زبان پارسی گویم
که نبود شرط در حلقه شکر خوردن به تنهائی
مولانا:
قد خرجتم من حجاب و انتبهتم من رقاد
پارسی گوییم شاها آگهی خود از فؤاد
مولانا:
مصابیحی و ناولنی مفاتیحی
و غیرنی و سیرنی بجود کفک الساری
چو نامت پارسی گویم کند تازی مرا لابه
چو تازی وصف تو گویم برآرد پارسی زاری
مولانا:
هکذی تعرج و تنزل دائما
ذا فلا زلت علیه قائما
پارسی گوییم یعنی این کشش
زان طرف آید که آمد آن چشش
مولانا:
لی حبیب حبه یشوی الحشا
لو یشا یمشی علی عینی مشی
پارسی گو گرچه تازی خوشترست
عشق را خود صد زبان دیگرست
در مثنوی معنوی:
پارسی گوییم یعنی این کشش
ز آن طرف آید که آمد آن چشش
همچنین:
پارسی گوییم تازی را بهل
هندوی این ترک شو از جان و دل
بیا مطربا وان نی فارسی
که بر رخش عشرت کند فارسی
ببخشود بر فارسی گوهران
به نظم دری در نظم آوران
مولوی
پارسی گوییم شاها آگهی خود از فؤاد
ماه تو تابنده باد و دولت پاینده باد
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
پارسی گوییم یعنی این کشش
زان طرف آید که آمد آن چشش
نالهای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو
اقبال لاهوری
پارسی از رفعت اندیشه ام
در خورد با فطرت اندیشه ام
حافظ
خوبان پارسیگو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا راپ
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
به شعر فارسی صوت عراقی
وحشی بافقی
هر کجا فارسی زبانی هست
از منش چند داستانی هست
فخرالدین اسعد گرگانی
هنر در فارسی گفتن ننودند
کجا در فارسی استاد بودند
صائب
نیست ممکن ترک من بر فارسی دندان نهد
گر ز قند فارسی سازم جهان را پرشکر
نظامی گنجوی
در زیور پارسی و تازی
این تازه عروس را طرازی
سعدی
وگر پارسی باشدش زاد بوم
به صنعاش مفرست و سقلاب و روم
سنایی
پارسی نیکو ندانی حک آزادی بجو
پیش استاد لغت دعوی زباندانی مکن
ناصر خسرو
اشعار به پارسی و تازی
برخوان و بدار یادگارم
منوچهری
به پارسی کنم اما صحای او
الا که تا برین فلک بود روان
به لفظ پارسی و چینی و خماخسرو
به لحن مویه زال و قصیده لغزی
خاقانی
سگ تازی پارسی خوان نماید
چو راوی خاقانی آوا برآرد
مسعود سعد
در پارسی و تازی، در نظم و نثر کس
چون من نشان نیارد گویا و ترجمان
امیر خسرو دهلوی
نه لفظ هندیست از پارسی کم
به جز تازی، که میر هرز بانست
عطار
زبان پارسی را می ندانست
سخن ها فهم کردن کی توانست
جامی:
بیا مطربا وان نی فارسی
که بر رخش عشرت کند فارسی
ببخشود بر فارسی گوهران
به نظم دری در نظم آوران
مولوی
پارسی گوییم شاها آگهی خود از فؤاد
ماه تو تابنده باد و دولت پاینده باد
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم
که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی
پارسی گوییم یعنی این کشش
زان طرف آید که آمد آن چشش
نالهای کن عاشقانه درد محرومی بگو
پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو
اقبال لاهوری
پارسی از رفعت اندیشه ام
در خورد با فطرت اندیشه ام
حافظ
خوبان پارسیگو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا راپ
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
به شعر فارسی صوت عراقی
وحشی بافقی
هر کجا فارسی زبانی هست
از منش چند داستانی هست
فخرالدین اسعد گرگانی
هنر در فارسی گفتن ننودند
کجا در فارسی استاد بودند
صائب
نیست ممکن ترک من بر فارسی دندان نهد
گر ز قند فارسی سازم جهان را پرشکر
نظامی گنجوی
در زیور پارسی و تازی
این تازه عروس را طرازی
سعدی
وگر پارسی باشدش زاد بوم
به صنعاش مفرست و سقلاب و روم
سنایی
پارسی نیکو ندانی حک آزادی بجو
پیش استاد لغت دعوی زباندانی مکن
ناصر خسرو
اشعار به پارسی و تازی
برخوان و بدار یادگارم
منوچهری
به پارسی کنم اما صحای او
الا که تا برین فلک بود روان
به لفظ پارسی و چینی و خماخسرو
به لحن مویه زال و قصیده لغزی
خاقانی
سگ تازی پارسی خوان نماید
چو راوی خاقانی آوا برآرد
مسعود سعد
در پارسی و تازی، در نظم و نثر کس
چون من نشان نیارد گویا و ترجمان
امیر خسرو دهلوی
نه لفظ هندیست از پارسی کم
به جز تازی، که میر هرز بانست
عطار
زبان پارسی را می ندانست
سخن ها فهم کردن کی توانست
چه می گویم زبان پارسی گوی
که بردی از فلک
فرزند مولوی (سلطان ولد) سروده:
گذر از گفت ترکی و رومی
چون از آن اصطلاح محرومی
لیک از پارسی گوی و از تازی
چونکه در هر دو خوش همی تازی
باز فرموده:
فارسی گو که جمله دریابند
گرچه زین غافلاند و در خوابند
جامی :
بیا مطربا! و آن نی فارسی
که بر رخش عشرت کند فارسی
به لفظ دری هرچه به عقل یافت
به یونانی الفاظ از او نقل یافت
جامی در ستایش زبان ترکی و نقش امیر علی شیر نوایی در خردنامه سکندری گفته است:
به ترکی زبان نقشی آمد عجب- که جادو دمان را بود مهر لب
ببخشید بر فارسی گوهران- به نظم دَری دُر نظم آوران
که گر بودی آن هم به نظم دری -نماندی مجال سخن گستری
به میزان آن نظم معجز نظام- نظامی که بودی و خسرو کدام
امیر علی شیر نوایی این تنگاتنگی و این پیوستگی زبانهای پارسی و تورکی جغتایی یا ازبیکی را به همین مهر و همین دلستانی به دیده داشته است و این احساس را در این بیت که به زبان پارسی فرموده است در می یابیم:
معنی شیرین و رنگینم به ترکی بیحد است
فارسی هم لعل و درهای ثمین گر بنگری
گوییا در راست بازار سخن بگشادهام
یک طرف دکان قنادی و یک سو زرگری
در جای دیگر فرموده:
عربی گفته ام عینت به فارسی گفته ام چشمت
به تر کی سوزلسم کوزینک سحرلرده خمار بولسون
فردوسی از هر دو واژه پارسی و دری کار گرفته است:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
بفرمود تا پارسی و دری
نبشتند و کوته شد داوری
یا
یکی تازه کن قصه زردهشت
به نظم دری و به خط درشت
نظامی گنجوی هم هر دو واژه را به کار برده است:
نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست
هنر در فارسی گفتن نمودند
کجا (که) در فارسی استاد بودند
همو باز می فرماید:
گزارندۀ داستان دری
چنین داد نظم گزارشگری
نظامی: :
زان سخن ها که تازیست و دری
در سواد بخاری و طبری
نظامی:
به دو رهبان فرهنگی چنین گفت
به وقت آن که درهای دری سفت
نظامی:
مغنی درخروش آورده پرده
غزل های دری آغاز کرده
نظامی:
قلم است این بدست سعدی در
یا هزار آستین در دری
خاقانی هم نام زبان را پارسی و دری خوانده است:
دید مرا گرفته لب آتش پارسی
ز تب نطق من آب تا زیان برده به نکته دری
ناصر خسرو بلخی میگوید:
من آنم که در پای خُوکان نریزم
مراین قیمتی دُر لفظ دری را
اشعار به پارسیّ و تازی
برخوان و بدار یادگارم
خداوندگار سخن سعدی:
چو آب میرود این پارسی به قوّتِ طبع
نه مَرکبیست که از وی سَبَق بَرَد تازی
حافظ:
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود
خوبان پارسي گوي بخشندگان عمرند
ساقي بشارت ده رندان پارسارا
بساز ای مطرب خوشخوان خوشگو
به شعر فارسی صوت عراقی
جبلی غرجستانی:
به پارسی و به تازی است نظم و نثر مرا
به شرق و غرب مسیرو به بر و بحر مجال
حکیم مَیسَری در دیباچه کتاب دانشنامه پزشکی که در سال٣۷۰ هجری در دانش پزشکی سروده است (به کوشش برات زنجانی، تهران ١٣۶۶، بیت ۸۵ – ۸۰) چنین سروده است:
گویم تازی ار نه پارسی نغز ز هر در من بگویم مایه و مغز
وُ پس گفتم زمینِ ماست ایران که بیش از مردمانش پارسیدان
وُگر تازی کنم نیکو نباشد که هر کس را از او نیرو نباشد
دری گویمش تا هرکس بداند وُ هرکس بر زبانش بر، براند
میرزا غالب دهلوی:
پارسی گو تا ببینی باغ های رنگ رنگ
بگذر از مجموعه اردو که پیرنگ من است
از سخنوران پشتو زبان:
حضرت خوشحال خان ختک (رح) می فرمایند:
په پارسی، ژبه می هم گویا ده
په پشتو ژبه می خلق بهره مند کر
په پارسی ژبه که نور تر ما بهتر دی
په پشتو، ژبه می مه غواره مثال
که تازی ژبه هر گوره شه ده
فارسی هم دیره په خوند خوژه ده
به گونه یی که دیده می شود، ایشان نام این زبان را هم پارسی و هم فارسی خوانده اند.
این در حالی است که اشرف خان هجري فرزند خوشحال خان هم آن را به دو نام یاد کرده است:
آفرين اي ختک به نظم دري
پيش ارباب فضل منظوري
په اشعار چه د فارسی سخندانی کرم
په لحد کشی ارواح خوش د خاقانی کرم
طبیعت هم ندارد میل بر گفتار افغانی
چو اشعار زبان فرس در خاطر میسر شد
همان بهتر که نظم فرس گویم تا شود ظاهر
که مثل شعر شاهی گر نشد چیزی فروتر شد
علامه اقبال لاهوری:
فارسی از رفعت اندیشه ام
بر خورد تا فطرت اندیشه ام
ملک الشعرا قاری عبدالله خطاب به ملک الشعرا بهار:
ادیب سخن پرور فارسی
که بگشود بر ما در پارسی
ناصر خسرو قبادیانی در سفرنامه خود می نویسد: «... در تبریز، قطران نام، شاعری دیدم شعر نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست. پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود، از من پرسید، به او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند...» (نگاه شود به: سفرنامه، به کوشش داکتر نادر وزین پور، 1362، تهران، ص. 69 )
در حدیثی از پیامبر اسلام در کتابی به نام «المصنف» از ابن ابی شیبه (درگذشته سال 235 هجری ماهتابی) آمده است:
«حدثنا معتمر بن سلیمان عن جعفر عن القاسم عن ابی امامه قال: ان الملائکه الذین یحملون العرش یتکلمون بالفارسیه الدریه».
«فرشتگانی که عرش را بر می دارند، به فارسی دری سخن می گویند».
به گونه یی که دیده می شود، درین حدیث دری همچون صفت زبان فارسی آمده است. حتا اگر حدیث جعلی هم بوده باشد، باز هم نشان می دهد که در هزار و دو صد سال پیش از امروز این زبان به نام فارسی دری شناخته می شده است.
عنصرالمعالی کیکاووس، قابوس نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران ١٣۴۵، ص ۲۰۸ .
عنصرالمعالی گرگانی در سال ۴۷۵ هجری در کتاب خود قابوس نامه، به فارسینویسان سفارش میکند تا از نوشتن فارسی دری بپرهیزند و مینویسد: «و اگر نامه پارسی بود، پارسی مطلق منبیس که ناخوش است، خاصه پارسی دری که نه معروف بود، آن خود نباید نبشت به هیچ حال که خود ناگفته بهتر از گفته بود.»
بلعمی -گزارنده تاریخ طبری نوشته است:
«بسی رنج بردم و جهد و ستم بر خویش نهادم و پارسی گردانیدم، به نیروی ایزد عزوجل».
نرشخی نویسنده کتاب تاریخ بخارا در سده چهارم هجری به عربی، در باره ترجمه آن به «پارسی» می گوید:
«دوستان از من درخواست کردند که این کتاب به پارسی ترجمه کنم، من درخواست ایشان اجابت کردم و این کتاب را بعد از 19 سال از تألیف آن به پارسی ترجمه کردم».
مردمان در بخارا به «سغدی» سخن می گفتند، در همین آوان در مسجدی که در آن جا بنا شده بود، مردم قرائت قرآن را به زبان پارسی می آموختند.
ابن سینا در مقدمه دانشنامه علایی خود مینویسد:
«زندگانیش دراز باد و بخت پیروز، پادشاهیش برافزون. آمد به من بنده و خادم درگاه وی، که یافته امان در خدمت وی. همه کامهای خویش، از ایمنی و بزرگی و شکوه و کفایت و پرداختن به علم و نزدیک داشتن، که باید مر خادمانِ مجلس وی را کتابی تصنیف کنیم به پارسی دری».
...«فرمود تا کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که اندر وی اصلها و نکتههای پنج علم را از علمهای حکمت پیشینگان گرد آورم».
لغات الفرس = زبان پارسی. پس چنان که می بینیم - پهلوی /دری/آذری..همه گونه زبان هایی هستند که در دوران اسلامی با نام پارسی نیز شناخته می شد.
در کتاب فضایل بلخ از قول نضر بن شمیل (متولد مرو در 122، درگذشتهء همانجا203 هجری) نقل شده:
«زبان فارسی دری زبان اهل بلخ است».
(واعظ بلخی، فضایل بلخ، ص29، 30) نصرالمعالی کیکاووس، قابوس نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران ١٣۴۵، ص ۲۰۸.
مسعودی در باره زبان مردم مصر می گوید: تغیرت کتغیر الفهلویه و هی الفارسیها لا لی و الی الفارسیه الثانیه.
و بنا بر این فارسی را دنباله پهلوی می شمارد و نه زبانی جدا.
اصطخری در باره زبان مردم استان فارس می نویسد:
و لهم ثلاثه النسر: الفارسیه التی یتکلمون بها و جمیع اهل فارس یتکلمون بلغه واحد و جمیع اهل فارس یتکلمون عن بعضی الا الفاظ تختلف لا تعجیم علی عامتهم و لسانهم الکتب و ایامهم مکاتبات المجوس فیها بیهنم هو الفهلویه التی تحتاج الی تفسیر حتی یعرفها الناس و لسان العربیه التی بها مکاتبات السطان و الدواوین و عامه الناس
قاضی صاعد در متن صفحه 142 کتاب خویش، ایران را با عنوان «فارس» معرفی می کند و آن را مرکز جهان آباد و متمدن آن روزگار می داند. وی یک سوی مرز های ایران را جبل (شهرهای میان آذربایجان و عراق عرب و خوزستان و فارس و بلاد دیلم)، حلوان (شهری در محدوده بغداد) و شهرهای تابع بصره وکوفه یعنی کرخ، دینور در نزدیک کرمانشاه همدان، قم، کاشان و... در سوی دیگر ارمنستان و شهرهای چسبیده به منطقه مازندران تا آذربایجان و طبرستان و مغان و بیلقان (شهری درجمهوری آذربایجان) و اران و شابران (ولایت شروان و دربند در جمهوری آذربایجان) و ری و تالقان و گرگان و تا خراسان یعنی نیشابور و مرو و سرخس و هرات و خوارزم و بلخ و بخارا و سمرقند و فرغانه و شاش (تاشکند) و سیستان و کرمان و فارس و اهواز و اصفهان و سایر نواحی متصل به این سرزمین ها. او وجود تفاوت لهجه و زبان را در ایران تایید می کند اما می گوید زبان آن ها یگانه یعنی فارسی است. البته او دو لهجه فارسی را پهلوی و دری می داند.
صاحبان انجمن آرا و آنندراج و غیاث دراین مورد می نویسند: زبان پارسی را از آن دری گویند که در روستا و کوهستان و دره بدان تکلم می کرده اند و آنچه به شهرستان می گفته اند پهلوی نام دارد زیرا که پهلوشهر را می گفته اند. و حق آن است که دری منسوب به کوه و دره است چنانچه کبک دری کبک هایی را گویند که درمیان دره ٔ کوه پرورش یابند و زبان دری زبان اهل کوهستان است مانند تبرستان که به معنی کوهستان است و پادشاهان آنجا را عربان و خلفا ملوک الجبال می خوانند و اهل ری و همدان و هر ولایت مانند فارس و کوهستان آن جا به پارسی دری سخن می گویند و زبانی که اهل شهرها بدان متکلم بودند برای این که زبان شهری است پهلوی گویند.
برهان قاطع ذیل حرف دال مینویسد:
گویند واژه ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است، و طایفهای بر آناند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم میشدهاند و گروهی گویند که در زمان بهمن اسفندیار چون مردم از اطراف عالم به درگاه او میآمدند و زبان یک دیگر را نمیفهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان پارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلّم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند ــ و منسوب به درّه را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوشخوانی هم میتوان بوده باشد زیرا که بهترین واژه های پارسی زبان دریاست
ناصرخسرو قبادیانی بلخی در سفرنامه چهار بار اشاره به زبان متداول در نواحی مختلف ایران کرده است بدین شرح : «به سمنان آمدم و آن جا مدتی مقام کردم و طلب اهل علم کردم مردی نشان دادند که او را استاد علی نسائی می گفتند نزدیک وی شدم مردی جوان بود سخن به زبان فارسی همی گفت به زبان اهل دیلم » «در تبریز قطران نام شاعری را دیدم ، شعری نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست » «در شهر اخلاط به سه زبان سخن گویند تازی و پارسی و ارمنی و ظن من آن بود که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهاده اند» . «من در همه ٔ زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامِعتر و آبادان تر از اصفهان ندیدم »
(نگاه شود به: سفرنامه، به کوشش داکرت نادر وزین پور، 1362، تهران، ص. 69)
در قدیمترین کتاب هایی که به خط امروزی و در دوران سامانیان نوشته شده اند، نیز به نام پارسی در کتابخانه های جهان درج اند. به گونهء نمونه R. Seligmann اتریشی «الابنیه عن حقایق الادویه» را به نام قدیمترین نمونهء خط پارسی در کتابخانه شهر وین با ترجمهء بسیار ظریف و ضمیمهء پارسی آن نگهداشته است.
البته این کتاب در جنب چند اثر دیگر قدیمی چون شهنامهء ابو منصوری، ترجمهء تفسیر طبری و ... از عصر سامانیان است.
در ترجمه تفسیر طبری که نخستین تفسیر در زبان فارسی شمرده می شود ؛چنین آمده است:
« این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر طبری رحمةالله علیه، ترجمه کرده به زبان پارسی دری راه راست».
در تاریخ طبری که ترجمه و نوشته بلعمی است این زبان فارسی دری خوانده شده است:
« واین کتاب را فارسی دری گردانیدم تا ملک و اتباع او بتوانند خواندن و فهمیدن و به هرکسی که بخواهد معانی آن را دانستن مشکلی رو نیاورد».
محمود طرزی در چند جا در سراج الاخبار فارسی و پارسی گفته است:
در شماره 2، بیستم سنبله 1294 خ. در مقاله بلند «زبان و اهمیت آن»:
«...زبان رسمی دولت متبوعه مقدسه ما زبان فارسی و...»
....و نیز: «...از آموختن زبان انگلیزی، اردو، ترکی، حتی فارسی....»
همچنین: «...دفتر، و کارهای کتابت و میرزایی و از جمله نوشت و خوان دولتی که اساس امور سلطنت بر آن موقوفست، به زبات فارسی و به دست همان مردمان فارسی زبان ایرانی الاصلی بود که از یادگارهای حکومت سابقه ایران باقی مانده بود. از آغاز تاسیس استقلال دولت افغانیه، زبان رسمی دولتی ما زبان فارسی مانده است... هیچ کس در پی... تبدیل دادن رسومات دولتی از زبان فارسی به زبان افغانی و زبان رسمی ساختن آن نیفتاده اند».
...و همین گونه
:
«...زبان فارسی نسبت به زبان افغانی یک عمومیت و اهمیت بیشتری دارد. مثلا زبان افغانی [(پشتو)] منحصر و محصور به خاک پاک افغانستان و همین چند میلیون ملت افغان [(پشتون)] است. حال آن که زبان فارسی غیر از آن که زبان عمومی تمام مملکت دولت همسایه ما ایران می باشد، کذالک در تمام ممالک ماورالنهر و ممالک هندوستان حتا در ممالک عثمانی نیز معروف و متداول است و از اجزای مهمه زبان های اسلامیه اهل شرق شمرده می شود و یک جز مهم زبان ترکی عثمانی و ترکی ماورالنهری و اردوی هندی را زبان فارسی تشکیل می دهد.»
وی در شماره 10، دهم دلو 1291 خ. می نگارد: «...زبان فارسی بعد از انقراض یافتن حکومت عرب در همه سلطنت های طوایف الملوکی که از اقوام مختلفه در هر طرف آسیا تشکیل یافت، زبان رسمی حاکم گردید... سامانیان، غزنویان، غوریان، این زبان را خیلی ترقی داده اند..»
در کتاب اول افغانی در دوره امیر حبیب اله خان، چاپ 1917 در ص. ص. 3 و 4 آمده است: «...که اولاد وطن عزیز ما سرگرم...آموختن السنه متفرقه فارسی، ترکی، اردو، انگلیسی بوده... پادشاه خیرخواه وطن..»
امان الله خان در سخنرانی یی خود در سفر قندهار در 1925 گفت: «...اکثر شما حضار فارسی می دانید...»، «... تا بتوانم خوبتر مطلب خود را ذهن [(نشین)] شما بنمایم، فارسی صحبت می کنم».
ظاهر شاه نیز در فرمان تاریخی 1937 خود نوشته بود: «...در مملکت عزیز ما از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده...اراده فرمودیم که زبان فارسی در داخل مملکت ربان تدریس و کتابت است».
(نگاه شود به فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر ج.1، ص. ص. 488، 489 به نقل از سالنامه کابل، شماره 5، 1937، ص. ص. 206، 207)
شادروان استاد عبدالحی حبیبی در مقدمه یی که به سال 1346 ه. خ. بر کتاب تاریخ گردیزی نوشته اند، چنین آورده اند: «...در طرز نوشتن این نسخه برخی ممیزات قدیم رسم الخط فارسی محفوظ مانده...»
ایشان در همین صفحه نوشته اند: «...کاتب نسخه کیمبریج شاید به زبان فارسی نمی فهمید...»
یکی دیگر از پژوهشگران هم میهن در مقالتی زیر نام «ذكر نام زبان پارسى در پته خزانه» می نگارند: «در پته خزانه ۱۶۳ (سد و شصت و سه) بار نام زبان پارسی ذكر گرديده كه پنج بار به نام فارسى و ۱۵۸ يك سد و پنجاه و هشت بار به نام پارسى درج است.
ناگفته نماند مجموع صفحات پته خزانه چاپ دوم- ۳۱۲ (سه سد و دوازده صفحه، چهارده- صفحه بدون شماره و ۲۹۸- دو سد و نود و هشت صفحه با شماره بوده، كه مي شود گفت در هر دو صفحۀ پته خزانه يك بار نام پارسى ذكر گرديده است و در هيچ جايى از اين كتاب چيزى به نام درى ذكر نشده است، چون در هنگام نوشتن پته خزانه توسط عبدالحى حبيبى و شركاء، زبانى به نام درى در افغانستان رسميت نداشت، و آنچه مردم مى گفتند و مى گويند، زبان پارسى بود و است، و بس!
در هند- زبان شاه ولى الله دهلوى، شاه عبدالعزيز دهلوى، عبدالقادر بيدل دهلوى، امير خسرو دهلوى، اقبال لاهورى؛ در تاجیکستان- زبان رودكى، كمال خجندى، لايق شيرعلى...، در ايران - زبان فردوسى، حافظ شيرازى، سعدى شيرازى، عمرخيام، رهى، لاهوتى، بهبهانى، زبان فرخزاد...و در افغانستان- زبان مولوى، سنايى، جامى، رابعه، خليلى، مخفى،... هيچ تفاوت و فرقى با هم ندارند.
نگاه شود به: حبيبى، عبدالحى، پته خزانه، پشتو تولنه، ۱۳۳۷ خورشيدى، كابل.
زبان پارسی در هند:
به گونه یی که می دانیم زبان پارسی در هند هزار سال پیشینه دارد. در این کشور زبان ما به عنوان زبان پارسی شهرت دارد.
متن نامه ای فریدریش انگلس به کارل مارکس درباره زبان وادبیات فارسی به شرح ذیل است:
"چند هفته ایست که در پهنه ای ادبیات و هنر مشرق زمین غرق شده ام. از فرصت استفاده کرده و به آموختن زبان فارسی پرداخته ام. آنچه تاکنون مانع شده است تا به آموختن زبان عربی بپردازم، از یک سو نفرت ذاتی من به زبان های سامی است و از سوی دیگر وسعت غیرقابل توصیف این زبان دشوار با حدود چهار هزار ریشه که در دو تا سه هزار سال شکل گرفته.
برعکس، زبان فارسی، زبانی است بسیار آسان و راحت اگر الفبای عربی نبود که همیشه پنج، شش حرف تقریبًا یک صدا تلفظ می شوند و ِاعراب نیز روی کلمه ها گذاشته نمی شود که دشواری هایی در خواندن و نوشتن به وجود می آورد با این حال قول می دهم که در48 ساعت دستور زبان فارسی را فرا بگیرم.
این هم به دلیل لجبازی با آقای 1«پیپر»Pieper اگر او خیلی مایل است که با من به رقابت برخیزد، این گوی و این میدان. زمانی را که برای فراگیری زبان فارسی درنظر گرفتهام حداکثر سه هفته است، حال اگر آقای پیپر توانست در دو ماه این زبان را بهتر از من یاد بگیرد اذهان میکنم که او در زمینهی فراگیری زبان از من به مراتب بهتر است.
برای آقای 2( Weitling ) وایتلینگ بسیار متأسفم که فارسی نمیداند زیرا اگر آشنایی با این زبان داشت میتوانست آن زبان جهانی را که در آرزو داشته، بیابد به عقیده ی من فارسی تنها زبانی است که در آن مفعول بی واسطه و با واسطه وجود ندارد.
در ضمن، حافظ پیر خراباتی را به زبان اصلی خواندن، لذتی دارد که مپرس ."
1- ویلهم پیپر- روزنامه نگار- زبانشناسو دوست مارکس وانگلس.
2- ویلهم وایتلینک - یکی از آشنایان مارکس وانگلس بود