در بزم ناز سیم تنان سر نداشتم

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

در بزم ناز سیم تنان سر نداشتم

از خجلبت همان که بکف زر نداشتم

چون در جهان تجمل و دارائی ام نبود

قدر و قار و عزت و لنگر نداشتم

از خوی یار بسکه دلم در هراس بود

در پیش رویش عرض مکرر نداشتم

مکتوبم هفته وار بنام تو می رسد

افسوس بال و پر چو کبوتر نداشتم

رو کردم هر طرف به نصیبم شکست شد

در روز گار بخت مظفر نداشتم

بود عزم من که در پیت آیم درین سفر

از مفلسی کرایۀ موتر نداشتم

از عشقری همیشه زکین و عناد یار

می گفتی بارها ز تو باور نداشتم