امن به عشق بازی خوبان علم شدم
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
امن به عشق بازی خوبان علم شدم
با صد بلا دچار و گرفتار غم شدم
از پیری نیست گر شده ام چون کمان دوتا
با احترام قامت سرو توخم شدم
تا گشته خبر تو زرار محبتم
در پیش چشم مست تو بسیار کم شدم
گشتم ز بسکه دور نکویان روزگار
در بت نزد جهان متهم شدم
بودی حیات من بخدا ای عزیز من
از دوری تو عازم ملک عدم شدم
گر زرنجه خاطر است بت من بجا بود
از انروکه در پرستش چند صنم شدم
کردم رقم به صفحه دل وصف گلرخان
اینرنگ سینه چاک مثال قلم شدم
هستی خویش عشقری یک دست باختم
در روز گار کم بغل و بیدرم شدم