شمشیر بران ابروی یار است

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

شمشیر بران ابروی یار است

بم اترمی چشم خمار است

دیر آشنایم از دگمانی 

بر اعتقادم بی اعتبار است

از یاد رویت دل در برمن

گرما و سرما چون نوبهار است

من از عتابت رنجش ندارم

دشنام هایت پر افتخار است

از دور تو خون گریم امروز

در دیدۀ من آب انار است

سالیت ماهی رویش ندیدم

هر چند یار با من همدیار است

دل را جوانی کزمن ربوده

دور غدارش خط چون غبار است

بنمای بر من بیداد کمتر

اه دل من مثل شرار است 

از روی یاری هر فرصت آئی

در خانل ما دوغ و جوار است

بر عشقری شده تصویب خوبان

در بال مرغاب حکم فرار است