از وطن گشتم مسافر بی دیار رابین

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

از وطن گشتم مسافر بی دیار رابین

مسکنم ویرانۀ شد بی و قاری را بیین

وعده با سوگند دیشب همرۀ من کرده بود

رفت در جای رقیبان یار و یاری را ببین

موهای سر چو کوپان شتر کمد برون

نام و ننگ و غیرت و اسلام داری را ببین

عفت و شوم حیازین عصر جستن ابلهیست

رقص در صحنه کند بی بی مزاری را ببین

کی شود اجرا امورات جهان بیواسطه

گربا بود با حیدری کارت نثاری را ببین

خانه از سنگ و سمنت سازم به غلفت عشقری

خامگاه های عمر و پخته کار را ببین