153

خراسان

از کتاب: اوستا اثر داکتر جاوید ، بخش دوم

تخارستان:


پیش از آنکه اصطلاح خراسان عام و علم شود بویژه در دو قرن اول اسلامی لفظ تخارستان یا طخارستان بعنوان واحد جغرافیایی که شامل قسمت معظم افغانستان امروز میشد نزد اعراب معمول و معلوم بود و رجالی چون بشار بن برد بجای خراسانی خود را تخارستانی می گفتند. مؤلفان باستان از قبایل آسی Asii پیسانی Paisani توخاری Tochari و

سکارولی Sacaraulic نام میبردند که بر اثر مهاجرت آنها به سر زمین آریانا سلطه صد و چند ساله یونانیان خاتمه پذیرفت.

تو خادری یا تخاری نام یکی از قبایل آسیای مرکزی است که با عبور از رود آمو این نام را با خود آوردند و مسکن و میهن خود را بدان نامیدند عده ای از خاورشناسان آنهارا با اقوام سیتی یا یوچی یکی میدانند. اما برخی مانند کریستن سن در قوم واحد بودن آنها با یوچی ها شک کرده .اند بقول او تخاریها که بزبان تخاری (زبانیکه کتیبه معروف سرخ کوتل بدان زبان و به الفبای یونانی نوشته شده) صحبت می کردند خود را آرسی Arsi گفتند. بطلیموس نخستین جغرافیه نگاریست که از قومی بنام می تخاری اسم میبرد که شهرشان بر معبر معروف براه ابریشم قرار داشت و با ضبط نولد که بصورت "تو خاروی" اس منطبق است. منابع چینی در قرن دوم قبل از میلاد از قومی بنام توگا یاد کرده است. یاقوت حموی صاحب معجم البلدان سر زمین و ولایت این عشایر را تخارستان ضبط کرده است خلاصه تخار قبیله یا قوم کلانی بوده که پیش از میلاد مسیح در آسیای مرکزی می زیسته و در همان اوان باین نواحی مهاجرت کرده اند که سر انجام این منطقه بنام آنها موسوم و مشهور شده است ساحه تخارستان در زمانهای مختلف بنابر سلیقه های مختلف یکسان نیست اما بطور کلی حدود این ولایت پهناور را چنین ضبط کرده اند: در شرق بلخ واقع و در مقابل ساحل جنوبی رود آمو تا حدود بدخشان امتداد دارد. از طرف جنوب برشته جبال بامیان و پنجهیر( پنجشیر) محدود میگردد. تخارستان شامل دو قسمت است تخارستان علیا یا بالا (در مشرق بلخ و امتداد رود آمو) و دیگر تخارستان سفلی یا پایین (در جنوب مشرق آن در مرز بدخشان)

اصطخری شهرهای تخارستان را چنین بر شمرده است خلم ، سمنگان بغلان، سکلند ، وروایز ،آرهن ،رادن ، طالقان ،سکیمشت، روب سرای عاصم ، خست ، اندراب، مذر، کاه.

در قرون قدیم پادشاههان هیاطله در تخارستان حکومت می کردند و عنوان يبغو داشتند ( لقب باستانی امرای کوشانی نیز یبغو بوده است) هپتل هپتال (چینی Yeptal) در فارسی ظاهراً ابدال شده است. (ابدال در زبان عربی جمع بدیل یا بدل گروهی از صلحارا گویند که هیچوقت زمین از وجود آنها خالی نیست هرگاه یکی بمیرد دیگری ظهور کند) برخی شمار آنها را هفت وعده ای هفتاد نوشته اند) یفتالیان مذهب بودایی داشتند در زمان شاپور اول ساسانی سر زمینشان جزء قلمرو ساسانیان بود. شاپور در کتیبه کعبه زرتشت نوسه Narseh را بعنوان شاه هندوسکستان و تخارستان معرفی نموده است. بر برخی از مسکوکات شاهان يفتلى لقب "خراسان خاتاو"  نقش است وبر یکی از مسکوکات آن سلسله بزبان پهلوی عنوان "تگین شاه" دیده می شود که بر رخ دیگر همین سکه هیکل نیم تنه مؤنث منقوش است که بدور رخش زبانه های ،آتش هاله ای از نور را تشکیل داده و آنوالا مؤلف رساله مسکوکات پهلوی یفتالیان آنرا "فر" خراسان نامیده است (مجله آریانا شماره سرطان ١٣٢٦) اینک می پردازیم بشرح جغرافیای تاریخی خراسان:


خراسان:

در دوره اسلامی زمانی کشور عزیز ما بنام خراسان و خراسان زمین یاد میشده است خراسان یعنی جایگاه بر آمدن آفتاب، مطلع الشمس. فخرالدین گرگانی در ویس و رامین گوید:


خوشا جایا برو بوم خراسان

دروباش و جهان را می خور آسان

زبان پهلوی هر کو شناسد

خراسان آن بود کزوی خورآسد

خوراسد پهلوی باشد خور آید

عراق و پارس را زوخور بر آید

خوراسان را بود معنی خور آیان

کجا از وی خور آید سوی ایران

چه خوش نامست و چه خوش آب و خاکست

زمین و آب و خاکش هر سه پاکست

به خاصه مرو در شهر خراسان

چنان آمد که اندر سال نیسان

روان اندر هوای او بنازد

که آب و باد او با من بسازد

تو گفتی رود مروش کوثر آمد

همان بومش بهشت دیگر آمد


دانشمند هندی آنوالا نوساری مؤلف رساله ای بنام مسكوكات یفتلی ریشه فعل "سای" را در ترکیب خراسان به معنای جلوس کردن، آرام گرفتن و استراحت کردن آورده جمعاً بمفهوم مسند الشمس گفته است. ریشه "سای" در کلمات ،آسایش تن ،آسان آسوده و سایه دیده می شود.اصطلاح خراسان گویا پیش از ظهور اسلام وجود داشت چنانکه ظاهرا در قرن پنجم مسیحی موسی خورنی Moses Xorenai از آن در تاریخ ارمنستان یاد کرده و شاهان یفتلی در همان قرن خود را "خراسان خوتای" خوانده و این لقب را در مسکوکات خود بکار برده اند. کریستن سن ( Christensen) عقیده دارد که کلمه خراسان از زبان پهلوی ساسانی در مورد کشور کوشانیها یعنی ساحه افغانستان آن روز استعمال شده و بو نیفاسیو (Bonifacio) آنرا به استناد قول جغرافیه

دانهای عرب کشور خورشید خوانده است. 

کلمه خراسان درین بیت رودکی مفهوم مشرق و مشرق زمین را میرساند:


مهر دیدم بامدادان چون بتافت

از خراسان سوی خاور می شتافت

ابو عبدالله محمد بن یوسف کاتب خوارزمی دانشمند قرن چهارم در کتاب مفاتیح العلوم، خراسان را بمعنی مشرق داده است. 

در کتاب اسرار التوحید فی مقامات ابوسعید این شعر آمده است که بر زبان شیخ جاری شده بود و خراسان را مطلع الشمس خوانده:

قالوا خراسان اخرجت رشاء

ليس له فی جماله ثانی

فقلت لا تنكروا محاسنه

فمطلع الشمس من خراسان


عبدالله بن عبدالعزیز اندلسی متوفی ( ٤٨٧ هجری) گوید: معنی خراسان در فارسی مطلع آفتاب است .احمد بن واضح یعقوبی گوید: سمر قندان یقال لها زین خراسان جنته الكور. یاقوت حموی در معجم البلدان گوید:


والناس فارس و الاقليم بابل وال

اسلام مکه و الدنيا خراسان..."


ایالت خراسان چهار شهر عمده داشت: مرو، نیشاپور(ابرشهر) بلخ و هرات.

میانه همه اقلیمها خراسانست

ز وضع هیأت عالم به حکمت حکما

پس اختیار خراسان بود ز هفت اقلیم

بدان دلیل که "خیر الامور اوسطها"

چو نسبتش ز کواکب آفتاب آمد

ز هفت کشور از آن رو گرفت نور و نوا

با عتدال ز اقلیم ها همه بیش است

چو آفتاب که بیش است از اختران بضیا

چهار شهر در آن بین تو بر چهار طرف

که چار سویش بدان یافته است زیب وبها

هری و بلخ و نیشاپور و مرو شهجا نست

که با بهشت برین است هریکی همتا


لطف الله نیشاپوری نام این چهار شهر خراسان را درین رباعی بصورت مراعاه النظير جمع کرده است:


در مرو پریر لاله آتش انگیخت

دی نیلوفر به بلخ در آب گریخت

امروز گل از خاک نیشاپور دمید

فردا به هری بادسمن خواهد بیخت


حافظ ابرو در شرح خراسان گوید: خراسان نام مملکت است و این مملکت عرصه وسیع دارد. حد شرقی آن منبع آمو یه و جبال بدخشان و کوههای تخارستان و بامیان و اعمال بلاد غزنی و کابل ماورای جبال الغور که منبع هیرمند است حد غربی ،آن بیابانی که فاصله است میان خوارزم و خراسان و حدود دهستان و جرجان تا بحر خزر و بعضی از حدود قومس (و بیابانی که میان خراسان و حدود قومس) و ری افتاده است . حد شمالی خراسان منتهی میشود به جیحون که آموی بر کنار آبست و به جهت آنکه گذر مشهور در زمان سلطنت سامانیان که تختگاه بخارا بود، آن بوده است (که) این آب را آب آمویه خواندند و از آنطرف آب را بلاد ماوراء النهر خوانند جنوبی خراسان حدود سند است کابل و غزنی و اعمال سجستان و بیابانی (که فاصله میان کرمان و خراسان و بیابان) فارس (جغرافیای تاریخی خراسان در حافظ ابرو، ص ۹)

صاحب معجم البلدان یاقوت حموی ( ج ۲ ص ٣٥٣) گوید: خراسان اربعه ارباع : فالربع الاول ایران شهر وهی نیسابور و قهستان و الطبسین و هرات و بوشبخ و بادغیس و طوس و اسمها طابران الربع الثاني مرو الشاهجهان و سرخس و نسا و ابیورد و مروالرود الطالقان و الخوارزم و آمل و هماعلی نهر جيحون و الربع ثالث و هوغربى النهر بينه و بين النهر ثمانيه فرسخ القارب و الجوزجان و طخارستان ،علی خست و اندراب و البامیان و بغلان و.... والربع الرابع ماوراء النهر الی ،بخارا شاش و صغد و فرغانه و سمرقند...

هرتفلد در شرح کتیبه پایکلی ( ص ۳۷) حدود خراسان دوره اسلامی را چنین تحدید میکند: از حدود ری در سلسله جبال البرز بگوشه جنوب شرقی بحیره خزر خطی را کشیده و آنرا به لطف آباد برساند و از آنجا از تجند و مرو گذرانیده به کرکی و جیحون وصل کنید و بعد از آن همین خط را از کوه حصار به پامیر و از آنجا به بدخشان پیوست کنید که از بدخشان با سلسله کوه هندوکش به هرات و قهستان و ترشیز و جنوب خواف برسد و واپس به حدودری وصل گردد.


جای دیگر میخوانیم: 


چهار شهر است خراسان را بر چار طرف

که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست

گرچه معمور و خرابش همه مردم دارند

هر بیخردی نیست که چندین رد نیست

مصر جامع را نبود چاره از بد و نیک

معدن در و گهر بی سُرَب و بسد نیست

بلخ شهریست در آگنده به اوباش ورنود

بهر هر بیخردی نیست که صد بخرد نیست

مرو شهریست به ترتیب و همه چیز درو

جد و هزلش متساوی و هری هم بد نیست

حبذا شهر نیشاپور که در ملک خدای

گر بهشت است همانست و گرنه خود نیست


این شعر را فتوحی مروزی به انوری نسبت داده بود وانوری قصیده ای در رفع این اتهام و وصف شهر بلخ و مدح بزرگان آن دیار سروده که

معروف است مطلع قصیده انوری اینست:



ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری

از نفاق تیر و قصد ماه و سیر مشتری


ضمن این قصیده گوید:


خير خیرم کرد صاحب تهمت اندر هجو بلخ

تا همی گویند: کافر نعمت آمد انوری

قبته الاسلام را هجوای مسلمانان که گفت

حاش لله بالله ار گوید جهود خیبری

آسمان از طفل بودی بلخ کردی دایه گیش

کعبه داند کرد معمور جهان را مادری

افتخار خاندان مصطفی در بلخ و من

کرده هم سلطانی اندر خدمتش هم بوذری


در پایان قصیده گوید:


خاک پای اهل بلخم کز مقام شهر شان

هست بر اقران خویشم هم سری و هم سروری

(بعضی این اشعار را از فرید الدین کاتب میدانند)


میرک میران شاعر در بار آل کرت شهر هرات را نظر به سه شهر دیگر

خراسان چنین ستوده است:


باعتدال هوا خوشتر است بسیاری

ز بلخ و مرو و نشاپور روستای هری

چو جرم مهر و قمر روشنست و تابنده

فضای جنت جاوید از صفای هری

نسیم خوش نفس بوستان خلد برین

معطر است بهر صبح از هوای هری

فزون ز رستم و صد همچو بیژن و گیو است

بزور و زهره کمین مرد یک قبای هری

ز روی مرتبه بخت و تخت می جویند

شهنشاهان اقالیم از گدای هری

وظیفه گشته شبا روز در صوامع قدس

مقدسان سموات را دعای هری


(تاریخ نامه هرات تألیف سيف بن محمد بن يعقوب سیفی الهروی به

تصحیح زبیر صدیقی کلکته ، ١٩٤٣. ص ١٠٣)

این چهار شهر مطابق است با چهار مرزبان مذکور در زین الاخبار گردیزی آنجا که آورده است: خراسان را چهار بخش کرد و هریکی را مرزبانی گماشت. یکی مرو شاهجان و دگر بلخ و طخارستان سوم هرات و پوشنگ و بادغیس چهارم ماورا النهر .

ناصر خسرو بلخی حجت "جزیره خراسان" از کشور خود بنام خراسان

یاد می کند: 


خاک خراسان چو بود جای ادب

معدن دیوان ناکس اکنون شد

حکمت را خانه بود بلخ و کنون

خانه اش ویران و بخت وارون شد

درین بیت اصطلاح خراسان زمین را بکار برده گوید:


مرا مکان به خراسان زمین به یمگانست

کسی چرا طلبد در سفر خراسان را


باز گوید:


خراسان چو بازارچین کرده ام

به تصنیفهای چو دیبای چینی


مولانا خداندگار بلخ گوید:


از خراسانم کشیدی تا بر یونانیان

تا بر آمیزم بدیشان تا کنم خوش مذهبی


جامی گوید:


به شکر من چو طوبی روح او شکر شکن گردد

چو بفرستم به هند این تنگ شکر از خراسانش


جامی مکتوب منظومی عنوانی سلطان محمد فاتح سلطان عثمانی ( ٨٢٢ - ٨٨٦ هجری) دارد که در سر آغاز آن می گوید:


طاب ریاک ای نسیم شمال

قم فمر نحو کعبه الامال

نفس از بوی یار مشکین کن

راه اخلاص رفتن آیین کن

از خراسان به بند بار نیاز

ره بدربار شاه ترک انداز...


جامی در استقبال از غزل معروف حافظ گفته است:



هرجا که رفت زورق حافظ به بحر شعر

جامی سفینه تو ز دنباله می رود

نظم تو میرود ز خراسان به شاه فارس

گر شعر او ز فارس به بنگاله می رود


وفات جامی در سال ۸۹۸ اتفاق افتاده ماده تاریخ آنرا چنین یافته اند: ( دود از خراسان بر آمد)

جمالی هندی معاصر مولانا جامی در وصف همایون گفته است:


شاه جم سیرت ظهیرالدین محمد بابر آنکه

خاک در گاهش بود مسجود شاهان کبار

از خراسان چون بهندوستان شدی آمد ترا

بخت و دولت دریمین و فتح و نصرت در یسار

ملک هندوستان از انصافت چنان رونق گرفت

رشته بازار اردو شد ز کابل تا بهار...


سراجی:


من ثنای تو به الفاظ خراسان گویم

که مرا آب و گل از خاک خراسان برخاست


هرات را دل خراسان و پایتخت خراسان خوانده اند جوهر آفتاب چی در تذکر الواقعات گوید:" ..... جانب خراسان روان شدند به شهر هری که پایتخت آن ولایت است رسیدند..." بیهقی گوید: " در سنه ثمان و اربع مائه فرمود مارا تا هرات رفتیم که "واسطه خراسان" است..." ( واسطه واسطه عقد یا واسطه العقد دانه بزرگ گلوبند و گوهر میانی گردن بند را گویند. در اینجا با ستعاره مقصود شهر بزرگ و مرکزی است و هم معنای مرد بزرگ خانواده یا یک سلسله را دهد.)

 واسع جبلی در وصف هرات گفته:


تبارک الله از این بقعه ای که پنداری

ز بس تکلف کاندر عمارت آن است

خلاصه خرد است و دقیقه شرفست

لطیفه هنر است و نتیجه جان است

هوای او به لطافت عین تسنیم است

زمین او به نظافت چو باغ رضوان است


اما شاعر دیگری آنرا دل خراسان خوانده گوید:


هرات چشم و چراغ جميع بلدانست

جهان تنی است به نسبت هرات چون جانست

شده ست سینه روی زمین خراسان لیک

هرات از ره معنی دل خراسان است


در تمام مآخذ این ابیات بصورت رباعی به ترتیب بالا نقل شده است. اما در واقع قسمتی از یک قصیده است که تمام قصیده در یکی از جنگهای آرشیف ملی افغانستان درج است.

صاحب کتاب هفت کشور یا صورت الاقالیم ملک خراسان را سینه انبیا خوانده است و آنرا بلندترین موضعی از مواضع ربع مسکون میداند.   (ص ۸۷)

هلالی استر آبادی در وصف عبیدالله خان ازبک هنگام غلبه او برهرات گفت:


خراسان سینه روی زمین از بهر آن آمد

که جان آمد درو، یعنی عبیدالله خان آمد



شاعر دیگری خراسان را صدف و هری را گوهر آن صدف خوانده

گوید:


گر کسی پرسد ترا کز شهر ها خوشتر کدام

گر جواب راست خواهی گفت ، اورا گو هری

این جهان را همچو دریادان خراسن را صدف

در میان آن ،صدف شهر هری چون گوهری


کمال الدین عبدالرزاق سمر قندی گوید: صاحب قرانی (تیمور) که ممالک روی زمین در تصرف او بود بهترین بلاد را به عزیزترین اولاد خود یعنی خراسان را به حضرت شهرخی تفویض فرمود. بفر دولت شاهرخی بلده هرات دارالسلطنه روی زمین شد مطلع سعدین و مجمع بحرین کمالالدین عبدالرزاق سمر قندی به تصحیح و اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی زبان و فرهنگ ایران، ١٣٥٣."

گاهی هرات از بابت اطلاق جزء بر کل خراسان خوانده شده است. همچنان که هرات دل خراسان گفته شده ایران را هم دل جهان نامیده اند چنانکه نظامی در هفت پیکر گوید: 


همه عالم تنست و ایران دل

نیست گوینده زین قیاس خجل

چونکه ایران دل زمین باشد

دل ز تن به بود یقین باشد


همین نکته که ایران یا افغانستان قلب آسیا ست در آثار مؤلفان متأخر نیز انعکاس کرده است. چنانکه یاد کردیم راجا مهند را پرتاپ

MahendraPratap  عنوان کتاب خود را "افغانستان قلب آریان" Afghanistan the heart of Ariyan داده است. این کتاب که در چین بطبع رسیده است تاریخ طبع ندارد. همانست که اقبال گوید:


آسیا یک پیکر آب و گل است

ملت افغان در آن پیکر دل است

از فساد او فساد آسیا

از گشاد او گشاد آسیا


کلمه خراسان نظر به زمان و سلیقه گویندگان گاهی بمعنای وسیع و گسترده بکار رفته و گاهی بصورت محدودتر و خاصتر فردوسی بیش از ۲۸ بار در شاهنامه نام خراسان را ذکر کرده است.

فردوسی حینیکه بهرام خود "نرس" را به خراسان می فرستد از آن ولا

چنین یاد میکند

فرستاده چون در خراسان رسید

بدرگاه مرد تن آسان رسید

بگفت آنکه فرمان پرویز بود

که شاه جوان بود وخون ریز بود

خراسان ترا دادم آباد کن

دل زیر دستان ما شاد کن

اگر تا نباشی جز از دادگر

میاویز چنگ اندرین را گذر


نرشخی مؤلف تاریخ بخارا احمد بن اسماعیل سامانی را به لقب امیر خراسان یاد میکند شعرای آل ناصر چون ،عنصری، فرخی و نظائر ایشان شاهان غزنوی را خدایگان خراسان خسرو مشرق خوانده و ستایش کرده

اند:

آیا شنیده هنر خسروان به خبر

بیاز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر

یا:


خدایگان خراسان و آفتاب کمال

که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال

یمین دولت و دولت بدو نموده هنر

رهین ملت و ملت بدو گرفته کمال



شهر کندهار نیز جزء خراسان بشمار می رفت شهاب ترشیزی در وصف

کندهار و شهزاده محمود گوید:


عراقیا به صفاهان درون چه میخواهی

بیا بیا بنگر کشور خراسان را


رنجیت سنگه در ظفر نامه خود جاییکه از جنگ امیر دوست محمد خان بالشکر هند به قیادت شاه شجاع یاد میکند افغانان کندهار را بنام خراسانیان نام می برد:

به شمشیر هندی خراسانیان

بکشتند هندی بیابانیان


سید حسن غزنوی ملقب به ،اشرف شاعر عهد بهرامشاه غزنوی در هجرت و غربت از وطن خود چنین یاد میکند:


هر نسیمی که بمن بوی خراسان آرد

چون دمی عیسی در کالبدم جان آرد

دل مجروح مرا مرهم راحت آرد

جان پردرد مرا مایه درمان آرد

بوی پیرهن یوسف که کند روشن چشم

باد گویی به پیر غم کنعان آرد

یا سبوی آدم سرگشته رفته ز بهشت

روح قدسی مدد روضه رضوان آرد


ابو معاذ بشار بن برد بهمن اعمی ملقب به مرغث یعنی گشواره دار که

از تخارستان بود گفته است:


و انى لمن قوم خراسان دارهم

کرام و فرعى فيهم ناضر بسق


(من از مردم کرام خراسانم و ریشه و نژادم بین ایشان خرم و بالنده است.)

محمد حیات گنداپوری در کتاب معروف خود موسوم به "حیات افغانی" سال تأليف ١٨٦٥ (طبع لاهور ١٨٦٧م) در صفحه ۳۸۰ به نقل یکی از ابلاغیه های رسمی نماینده دولت انگلیس در لاهور می پردازد. درین ابلاغیه که در زبان فارسی بعنوان سرکردگان وزیری ولایت بنون در ساحل راست دریای سند خطاب گردیده چنین گفته می شود:

اشتهار از پیشگاه حضرت هربرت ادوارد ز صاحب بهادر استنت رزیدنت لاهور برملکان وزیری ،هاتی خیل ،بیزن خیلان عمرزی، سرکی خیل ، محمد خیل و سودن خیل وبگی خیل و جانی خیل و غیره که برای جرگه فراهم شده اند واضح باد که باینجانب چنین معلوم میشود که از وقت بدر آمدن ملک بنون از سلطنت پادشاهان خراسان که تخمینا عرصه بیست و پنج یا سی سال شود...


واجد على هندى مؤلف مطلع العلوم و مجمع الفنون (سال تأليف ١٨٤٥) مسیحی چاپ نولکشور تاریخ طبع ،۱۸۷۳ ، ص (٢٣٦ در باره جغرافیای خراسان :گوید غرب آن ملک فارس و شرق آن هندوستان و بطرف شمال ملک تاتار وبطرف جنوب خلیج عرب - هرات و کندهار و غزنین و کابل از بلاد مشهور خراسان است اقسام خوراکه انگور سیب و ناشپاتی و انار از ما حصل آن ملک است.

تاریخ انتقال و وصول خرقه شریفه از جوزگون (فیض آباد) به اشرف البلاد (کندهار) به قرار این نظم بیان شده است:


زهی خرقه با سعادت که شد باشد

خراسان ز فیض قدومش منور

معلی جناب احمد آن شاه والا

که بد رتبه اش بر تر از بام اخضر

به بازو چو رستم به هیبت چو دارا

به حشمت سلیمان به تمکین سکندر

مطیعش زمه تا به ماهی جهانی

به پا بوسیش آسمان حلقه بر در

از آنجا که آمد زوبیش داشت مسکن

حب حق تعالی و حب پیمبر

فرستاد در جوزگون بهر تعظیم

ولی خان وزیر خود آن نیک اختر

که تا آورد خرقه شاه لولاک

حبيب خدا شافع روز محشر

بیاوردش از جوزگون آن نکو نام

بصد عز و تکریم بسیار و صد فر

نهم از ربیع الاول و روز دوشنبه

که شد کندهار از نزولش معطر

بالف مائه ثمانین و اثنان (۱۱۸۲)

خرد گفت بنویس تاریخش (اندر)


نظم فوق بخط صوفی عبدالحمید خان در مدخل دروازه و دالان زیارت خرقه شریفه در سنه ۱۳۲۷ هجری نقش شده است. عبدالله خان فوفلزایی در ضمن تاریخ بنای احمد شاهی کندهار از سر زمین افغانستان به عنوان خراسان یاد کرده است و آن قطعه این است:


دمی که شاه شهامت مدار احمد شاه

باستواری همت بنای شهر نهاد

جمال ملک خراسان شد این تازه بناه

ز حادثات زمانش خدا نگهداراد

پی نوشتن تاریخ آن چو عبدالله

به جیب برد سر خود به نیمه مرداد

فلک هلال برون کرده گفت در گوشش

بنای شهر مبارک بروز سعد نهاد (١١٧٤)


اشرف الوزرا سردار شاه ولیخان وزیر اعظم در تاریخ منظوم خود تیمور شاه را خدیو خراسان خطاب کرده گوید:


خدیو خراسان دار اسپاه

گل باغ اقبال تیمور شاه


صاحب البدء والتاریخ حدود خراسان را چنین داده است: "خراسان طوله من حد الدمغان الى شط نهر بلخ و عرضه من حد زرنج ،جرجان و مدنها الكبار اربع نیسابور و مروهراه و بلخ ."

بابر در تزک خود گوید:

"هندوستانی غیر هندوستانی را خراسانی می گوید. چنانچه عرب غیر عرب را عجم می گوید و در میان خراسان و هندوستان دو بندر است یکی

کابل و دیگر کندهار...

ابن بطوطه در سفر نامه خود گوید:

"همه خارجیان را در هندوستان خراسانی می خواندند."

دیوان امرنات مؤلف ظفر نامه رنجیت سنگه پادشاه قرن سیزدهم پنجاب که خود معاصر دولت درانی بود سر زمین افغانستان را بنام خراسان یاد کرده است چنانچه از مراجعت آخرین احمد شاه بابای افغان از پنجاب در افغانستان و فوت او در کندهار بدینمنوال سخن می گوید:...

(احمد شاه) از دروازه میتاپول واقع ارگ لاهور که تابوت پادشاهان ذوالاقتدار به جز آن از درب دیگر بار نیست خود را زنده در گذرانیده وارد خراسان گشته بزخم ناسور بینی در گذشت ظفرنامه سال تألیف ۱۲۵۱ طبع لاهور ۱۹۲۸ ص ۳ . ظفرنامه باز در صفحه ۱۲۰ علاوه می کند: خبر شاه شجاع الملک انتشار یافت که پیش صادق محمد خان رسیده و از آنجا در دیره غازی خان آمده ترتیب افواج نموده که از سبب نبودن پادشاه در خراسان خود را پادشاه سازد...

کنهيالال ،صاحب متخلص به هندی منظومه ای در حدود ده هزار بیت دارد که در سال ۱۹۳۲ بنام ظفر نامه رنجیت سنگه یا رنجیت نامه بچاپ رسیده درین منظومه شاه زمان را شهنشاه کابل خدیو جهان خطاب کرده است:


امیر نکوکار شاه جهان

شهنشاه کابل خدیو جهان


نور محمد کندهاری در گلشن امارت آورده است: "در آن زمان که خاقان مغفرت نشان امیر بی نظیر علیین مکان امیر دوست محمد خان در ولایت خراسان در دارالسلطنه کابل ارم تقابل بر اورنگ امارت و جهانبانی

نشست..."

منهاج السراج جوزجانی از پیامی که در شعبان ٦٤٧ هجری از خواهرش باو رسیده بود یاد میکند و در طی آن جوزجان را نیز جزء خراسان خوانده گوید:

"تا این داعی را از خراسان خبری از همشیره آوردند و تنهایی او بر دل کار کرد..."

فرخی در وصف برادر سلطان گوید:

سپهدار خراسان ابو المظفر نصر

امیر عالم عادل برادر سلطان

هزار دستان امروز در خراسانست

به مجلس ملک اینک همی زند دستان


در مجله آریانا می خوانیم:.... نوای معارک میرزا عطامحمد حوادث داخلی افغانستان را "وقوعات" خراسان میداند و پادشاهان سدوزایی و محمد زایی افغانستان را شاهان خراسان میخواند و از رجال لشکری و کشوری دوره اول فرمانروایی محمد زاییان پسران پاینده محمد خان را سرداران خراسان یاد میکند.

گاه شهر "ری" را در غرب مرز خراسان میخواندند و "کابل" را در شرق حد و سرحد خراسان بشمار میآوردند. خاقانی در سال ٦٤٢ تبریز نامه ای به دو داماد خود نوشته و درباره سفر خراسان که در طول حیات دامنگیرش بود چنین می نویسد: این ضعیف را سودای سفر خراسان... در دماغ افتاد از دیر سال بازنجوا باین ارزو بود و از دست همت بر نمی خواست و از پای عزیمت بر نمی آمد، دست انفاق، نقاب موانع یک نیمه از پیکر مراد بر داشت این غریب... خودش را به اصغاع ری افگند و با نیم خانهای الفی عظیم در گرفت چه دارالنعم ری را دهلیز دارالملک خراسان دید."

خاقانی گوید:

پشت عراق و روی خراسان ری است ری

پشتی چه راست قامت و رویی چه نازنین


مجد همگر شاعر قرن هفتم در ضمن قصیده ای به شهرهای عراق چنین اشاره می کند:

چار شهر عراقش همیشه باد مقام

بچار فصل که نبود زوالش اندرپی

ربیع در قم و هنگام صیف در همدان

خریف در جی فرخنده


خاقانی در تحفه العراقین گوید:


خود کل عراق مهد جانهاست

اما همدان عروس آنهاست

اکناف عراق باغ دنیاست

اما همدان بهار معناست



در نزهت القلوب می خوانیم:


چهار شهر است ،عراق، از ره تخمین گویند

طول و عرضش صد در صد بود و کم نبود

اصفهان کاهل جهان جمله مقرند بدان

در اقالیم چنان شهر معظم نبود

همدان جای شهان کز قبل آب و هوا

در جهان خوشتر از آن بقعه خرم نبود

قم به نسبت کم از بناست و لیکن آن نیز

نیک نیک ارچه نباشد بدبد هم نبود

معدن مردمی و کان کرم شاه بلاد

ری بود ری که چوری در همه عالم نبود


عراق عجم همان "ماد بزرگ" است که در دهه های اول اسلامی "جبال" هم نامیده میشد بمناسبت وجود رشته کوههای عظیم زاگرس که از شمال بجنوب امتداد داشت و یکی از معانی ایراک سر زمین هموار و پست است مراد از جی اصفهان است. خاقانی گوید:

رای به "ری" چیست ؟ خیز جای به "جی" جوی

کانکه "ری" او داشت داشت رای صفاهان

(ادامه در ص۸۷)


سالک بالا حصاری قصیده ای در وصف کابل گفته که مطلع آن این

است:

برهی من بچه ای گفت مرا

که گر از اهل رهی همرهم آ


او در ضمن قصیده گوید:


مطلع الهند خراسان مقطع

مظرف البر غريق النعما


ولی طواف شاعر امی و مردمی کابل گوید:


شهر کابل حد خراسانست

عالم از مفلسی هر اسانست

خلق کابل بخرچ مشهور است

خرچ کابل زشهرها زور است

گرفقیر و ذلیل و خوارو گداست

خرچ هر یک برابر امراست


سید غلام علی آزاد بلگرامی در کتاب سبحه المرجان کابل را برزخی

بین هند و خراسان خوانده می نویسد.

"اقول فيه و رود سلیمان علیه السلام بكابل وهى برزخ بین الهند و خراسان..."

درباره وسعت خراسان مراجعه شود به "کتاب جغرافیای تاریخی سر زمینهای خلافت شرقی" ، ص ٤٠٨ و کتاب " خراسان بزرگ" تالیف احمد رنجبر.

عبدالرحیم هوتک سخن سرای زبان پشتو زمانیکه به ماورا النهر (پار

دریا) رفت این بیت را سرود:


بیایی به موند هیچ راحت له خواشینه

چه دا خوار رحیم راووت له خراسانه


لفظ خراسان درین دو لندی پشتو شاهد دیگری است:


د   خراسان      د سحر     باده

په جانان وایه په پردیسو سلامونه


(ای باد صبحگاه خراسان به جانان برسان سلامهای مسافرانرا)


پر    هندوستان    می    گل    کرلی

پر خراسان و لاړه یم بوی یی را خینه


(گلی در هندوستان کاشته ام در خراسان ایستاده ام بویش می رسد) چادر نشینان زمانیکه از هند سوی افغانستان کوچ می کنند می گویند:


"خراسان ته ځو" (یعنی خراسان می رویم)


گل محمد مولف "در بی بها یا ضابطه میراث" در ستایش امیرعبد الرحمن خان گفته:


په زمین د خراسان کشی پیدا کری رب سلطان دی 

دده نوم په تمام جهان کشی خپور چه هر چاته عیان دی

در سر زمین خراسان خداوند سلطانی را پیدا کرده که نامش در جهان مشهور و به هر کس عیان است گل محمد ساکن مالگیر کناره هیلمند که معاصر زمانشاه ابدالی بود گوید:


گل محمد عاشق طوطی شکری غواری

باری  نشته  نیشکر په  خراسان  کشی



(گل محمد عاشق طوطی شکر میخواهد اما نیشکر در خراسان نیست) 

(مجله آریانا سال پنجم، ص ۴)


میر سعید محمد کروخی هروی متخلص به سید متوفی ۱۲۲۲ خود را سید خراسانی خوانده گوید:


ای فتاده از چشمت عالمی به حیرانی

پیچ و تاب گیسویت موجب پریشانی

گر بپرسد از نامم قاصدا بگو ای مه

عاشق دل افگار است سید خراسانی


در اشتهاریکه از طرف دولت عبدالرحمن خان علیه پسر عمویش محمد اسحاق خان انتشار یافته بود در مذمت اسحاق خان آورده است:


ارمنی   مادری   لقب   اسحاق

کرم   مرداری  دروغ  و  نفاق

کودنی   کور   باطن  و  رسوا

شهره شهر و مسخره مسخره آفاق

ای   که   بودی   چو  گربه  عابد

در   سجود   و   قیام  تا   اشراق

در  خراسان  دگر  مجال  تو  نیست

ای   خرآسان   بگیر   راه   عراق


سجع مهر امیر محمد افضل خان که در سال ۱٢٨٤ قمری در کابل به

تخت امارت نشست این بود:


دو فوج مشرق و مغرب زهم مفصل شد

امیر  ملک خراسان  محمد  افضل  شد


گنداسنگه در کتاب خود (ص ۱۵چاپ لندن۱۹۵۹) راجع به احمد شاه درانی از نسخه خطی عبرت نامه علا الدین سال تأليف ۱۸۵۴ چنین نقل قولی دارد که شاهنواز خان در لاهور از صابر شاه پرسید: " برادر احمد شاه چطور است؟ " پیر در جواب گفت: او پادشاه ولایت (و) خراسان است و قصد فتح هندوستان دارد و تو صوبه دار یک محل استی نوکر و مربوط کس دیگر چطور این قسم حرف می زنی؟"

گاهی ماورا النهر را نیز جزء خراسان خوانده و نوشته اند ماورا النهر را خاک چین نیز میگفتند در برابر چین بزرگ و هرگاه از هردو یاد می کردند چین و ماچین (مهاچین مساوی چین بزرگ) میگفتند. چنانکه فردوسی گوید:


و گر خواند از چین و ماچین سوار

بیاید    برش    نامور    صد  هزار


شاعری حدود و مرزهای ماورا النهر را چنین منظوم ساخته است:


ماوراء النهر  را  ار چار  حد  آید  به   بین

چار شهر و هریکی خوشتر ز فردوس برین

اولا   شهر   بخارا   منشأ علم است و   فضل

خاک   او را فخر   باشد  بر دیار روم  و چین

حضرت   شهر  سمر قند  و  مکان    سلطنت

در شرف از شهرها چون تاج باشد با نگین

بعد   از  آن   ترمد  مکان  اولیا   و اسخیا

بر   کنار   رود  و  آبش  غیرت  ماء  معین

جای  عشرت   موضع  نزهت  مقام  صوفیان

خطه   شهر   خجند آمد  از  آن  بوم و  زمین


سوزنی سمرقندی رود آمو یا اکسوس قدیم را سرحد خراسان و چین خوانده گوید:


خاک خراسان و خاک مملکت  چین

همچو دو پله است آب جیحون شاهین



پشنگ پدر ،افراسیاب سر زمین آن سوی جیحون را متعلق به توران اعلام میدارد: 


ز جیحون  و تا  ماورا النهر بر

که جیحون میانجی ست اندرگذر

برو   بوم   ما  بود  هنگام   شاه

نکردی  بران  مرز   ایرج   نگاه


فردوسی ضمن آشتی خواهی پشنگ از کیقباد مرزهای شمالی و شرقی

را روشن میکند:


ز خرگاه تا ماوراء النهر بر

که جیحون میانستش اندر گذر

برو بوم ما بود هنگام شاه

نکرد  اندرین  مرز  ایرج  نگاه

همان بخش ایرج  بد  ایرانزمین

که   از  آفریدون   بدش  آفرین

که  از ما  نبیند جیحون  بخواب

وز ایران نیابند از این سوبه  آب

مگر   با  درود  و سلام  و  پیام

دو کشور شود زین سخن شادکام


رودکی درین شعر قلمرو ماورا النهر را خراسان خوانده گوید:


شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت

شد  آن زمانه  که  او شاعر خراسان  بود


اما مختاری غزنوی در قصیده ایکه بمدح نظام الملک علی خطیبی سمرقندی وزیر دولت طغاج خان علاء الدله ارسلانخان محمد سروده ماورا النهر را جدا از خراسان دانسته است. آنجا گوید:


خدای  داد دو ملک تمام  را دو نظام

یکی  جلال وزیران یکی  رضی امام

یکی به خدمت سلجوقیان گذشت عزیز

یکی ز صلت  طمغاج  خان رسید بکام

همیشه  ملک  خراسان  بران مقو م بود

چنانکه ملک  سمر قند ازین گرفت قوام

همه  جلال   خراسان  و  ماورا النهر

ز  بو  علی  به نظام آمد  و  علی  نظام

بدان  ستوده  همه  دوده  سحاقی   فخر

بدین  گرفته  همه  گوهر  خطیبی  نام


رودکی اسامی شاهان سامانی را به عنوان شاهان خراسان چنین منظوم ساخته است: 


نه  کس  بدند زآل  سامان  مذکور

دایم  به  امارت  خراسان  مشهور

اسماعیل  است  و احمدی و نصری

دو نوح و دو عبدالملک و دو منصور


علاوه بر نامهای ،آریانا ،باکتریا تخارستان و خراسان کشورعزیزمارا به نامهای کابلستان ،زابلستان گندها را هم نوشته.اند. چنانکه دیدیم علی رئیس دریا سالار ترک در مرآت الممالک کابل را پایتخت زابلستان نوشته مانند فیضی دکنی در آیین اکبری.

کندهارا که بر وادی کابل تا تاکسیلا اطلاق میشده، پشاور و راولپندی را هم در بر میگرفت همان کلمه ایست که اقوام آن نواحی با خود به الرخج الرخذ اراکوزیا بردند و کلمه بصورت کندهار باقی ماند. کندهار ما یکی از هفت کندهاری (٣٣) (٣٤) است که در روزگار باستان موجود بوده و ویهند را یکی از مراکز گندها را نوشته اند که شهری بوده کنارغربی دریای سند مقابل اتک کنونی و الان بر کنار راست اباسین (اندوس) یعنی ساحل شمالی آن به فاصله پنج میل از اتک قرار دارد مردمان بومی هند گویند (و بهند به معنای بهتر از هند است چنانکه وه اندیوشه پوهر (شهر شاپور به از انتاکیه) به مرور وندی شاپور گندی شاپور شده است.) 

چنانکه قبلا ملاحظه کردیم ابوالفرج رونی هزار سال پیش "وبهند" را مرکز "افغانها" خوانده گوید:


موكب منصور او هنوز به موهند (ویهند)

بر  تن  افغان همی  تنیده  است  فغان  را


جای دیگر آن را کشور افغان خوانده و این نکته از جهتی جالب است که می بینیم آن نواحی از قدیم جزء کشور ما بوده است:


شکسته گشت به تیغ تو لشکر کفار

خراب شد به  سپاه  تو کشور افغان


رحمان بابا از کشور افغانان چنین یاد میکند:

چه     کشور   د  افغانانو   معطر   دی

د هر بیت مصرع میزلفی د جانان  کری

الهی     د   خپل     حبیب   له     برکته

دا  ساده   انشاء  رنگینه  د رحمان  کری


بیرونی گوید: و یهند کرسی گندها را بود که در وادی سند است.

وصف شهرهای خراسان در زبان دری فراوان رفته است. گویندگان عراق چون خاقانی تاواپسین نفس آرزوی دیدار خراسان را بسر می پروراند. چنانچه این آرزو مندی را طی اشعار خود بطور روشن ابراز داشته و از آنجمله است قصیده معروف او بمطلع:


رهروم   مقصد  امکان   بخراسان   یابم

تشنه  ام  مشرب  احسان  به خراسان یابم

نزد من کعبه کعبه است خراسان که زشوق

کعبه   را  مجمره  گردان  به  خراسان  یابم


در گندیشاپور اهواز بر سر لوحه سنگ مزار یعقوب لیث لفظ خراسان عراق و پارس را نخستین بار در شعری خوانده اند:


خلاصه:


از آنجا که سر زمین ما قسمت معظم خراسان باستان را تشکیل میداد و شهرهای آبادان و پر نعمت هرات و بلخ از جمله چار شهر خراسان بزرگ و، تاریخی در افغانستان واقع است و همچنین از بابت اینکه ساکنان این مرز و بوم در طول بیش از هزار سال کشور را خراسان و خود را خراسانی گفته و نوشته اند میتوان گفت که در طول دوره اسلامی پیش از اینکه نام افغانستان مرسوم و معمول شود میهن ما خراسان نامیده می شد و ازین رهگذر سهم و نقش ما هم در نهضت های آزادی خواهی حضارت و تهذیب ادب و فرهنگ این عهد و این سامان کاملا ثابت و روشن است. تا هست چنین بادا.