عالمی بسته کنر بهر تو در کشتن ما

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل
عالمی بسته کنر بهر تو در کشتن ما
چقدر دوست ترا و چقدر دشمن مرا
من ندانم که او لتر بکدامش بدهم 
دلبران عهد ببستند بدل بردم ما
هیچ چیز نبود باقی درین جان ضعیف
بکشیدند نکویان بخدا روغن ما 
لاله رویان جهان خون مرا ریخته اند
تهمت خود کشی ما خاک به علم و فن ما
نام مردانگی و مردی زما رفته بباد
همچو شوهر بزند غُر بسرما زن ما
چه بگویم که پس از مرگ بخاکم ائی
نیست معلوم که باشد یکجا مدفن ما
تو زی پا مانده ای ای عشقری منزل دور است
می فتند عاقبت این بار تو در گردن ما
لاف ها عشقری بسیار بمیدان زده ای
نیست معلوم که آخر چه بود روشن ماپ
عشقری رفع نگردید گمان بدشان
پیش خوبان جهان پاک نشد دامن ما