اسلام و شمشیر
اکنون و پس از آشنایی با ویژگی های اعتقادی کافران، آن چنان که آیات مبارک قرآن توصیف کرده، و پیش از ورود به بررسی تحولات رخ داده در صدر اسلام، ناشی از مواجهه ی مسلمین و پیامبر با کافرین، باز هم تاملی حاشیه ای، در گوشه های دیگری از بیان بی مانند قرآن را لازم می بینم، که چندان دور از متن و موضوع نیست.
قرآن متین را می توان نخستین و نیز آخرین متن و مبنا دانست که در آن نادانی و سهو، موجب سقوط مسئولیت مجرم می شود و گرچه درحقوق جزای موجود درجهان، سهو را موجبی برای تخفیف در جزا می دانند، اما از علل سلب کامل جزا از مجرم شناخته نمی شود. قرآن انسان را ساده لوحی ظلوم و جهول می خواند، از قبول او در حمل بار آیات آسمانی، که کمر کوه را می شکند، متعجب است، مسئولیت دانا و نادان و سلامت و بیمار را یکی نمی شمارد و پلید و پاک و نابینا و بینا و کر و شنوا و تاریکی و روشنایی و مومن و فاسق و مرده و زنده و دانا و نادان و نور و ظلمت را برابر نمی گیرد. این نابرابری مندرج در قرآن، اعلام برتری یکی بر دیگری نیست، تذکری است تا به توان جسمی و رشد دانایی در دیگران، هنگام ارائه ی مسئولیت توجه کنیم و الگوی مدیریت الهی در این باره را اعلام می کند که: «لا یکلف الله نفسا الا وسعها».
قرآن وجود نهاد توحش در آدمی را تایید می کند و در آیات مکرر او را طغیانگر، ناآگاه، دشمن خو، بخیل، حریص، مغرور و جدال طلب می شمرد و کمر به تربیت او می بندد. از باب تسلط بر این اوصاف و به ویژه تاثیر نادانی بر رفتارهای آدمی است که قرآن ابواب توبه را پیوسته و در هر زمان باز می گذارد تا به هر میزان که تربیت بر طبیعت اشخاص غلبه می کند، تظاهر و اظهار کنند و از گذشته ی خویش فاصله بگیرند. در عین حال خالق انسان بر فطرت پاکیزه و پنهان مخلوق خویش چندان و چنان مطمئن است که او را «خلیفة الارض» قرار می دهد و به فرشتگان، که از اعزام آدمی بر زمین شگفت زده اند و این هبوط را موجب سقوط و فساد می دانند، خطاب می کند که آگاهی آن ها از انسان سطحی است.
مختصر این که خداوند سعی در تربیت آدمی را بی حاصل نمی بیند و ماجور و موجه و اثر بخش می یابد، پیروزی انسان و غلبه بر خبیثان و خباثت را قطعی اعلام می کند، نیکو کاران را وارثان زمین قرار می دهد و چنان تعادلی در خلقت آدمی برقرار می داند که در وصف می آورد: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» و با این قصد و منظور، که «علم الانسان ما لم یعلم». پس برخورد چنین خالق آگاهی، که نسبت به نقاط مثبت و منفی و خیر و شر آفریده ی خود اشراف کامل دارد، چنان که طبیعت موضوع حکم می کند، با آن قاضی از دماغ فیل افتاده ای، که نادانی را اسباب سقوط مسئولیت در جرم نمی شناسد، همه را حکیم و علیم و سلیم می پندارد وجز نمونه ی پاکیزه موجود در ذهن خود را، لایق حقوق انسانی و امعان نظر نمی شناسد، برابر نیست!
«ماتعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها انتم و آباءکم ما انزل الله بها من سلطان. ان الحکم الا لله امر الا تعبدوا الا ایاه ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لایعلمون. در ذیل خداوند، جز نام هایی را نمی پرستید که خود و پیشینیان تان مقرر کرده اید و جواز قدرتی از سوی خدا ندارند. دستور از جانب خدا است که فرمان داده جز او را نپرستید. این است دین استوار، که بیش تر مردم بر آن آگاه نیستند». (یوسف، ۴۰) انما التوبه علی الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیما. نزد خدا توبه ی آنانی که از روی نادانی مرتکب عمل ناروا می شوند و زود توبه می کنند پذیرفته می شود». (نساء، ۱۷)
همین پذیرش جهل نهادینه ی آدمی و نیز امید به راه یابی و رهایی انسان است که ارسال رسولان و هدایتگران پیاپی از سوی خداوند را، برای تمام اقوام، همراه و یا بدون کتاب، ضرور می کند و به همین ترتیب قرآن، در موارد متعدد، به پیامبر گرامی اسلام یاد آور می شود که در اندیشه ی انتقال سریع ایمان میان آدمیان نباشد و برای عبور یک بت پرست، که طبیعتا فرهنگ و پیشینه ی ایمانی پدران اش را دنبال می کند، تا مرحله ی مسلمانی یکتا پرست، خوش رویانه صبوری کند.
«... یارب ان هؤلاء قوم لایومنون فاصفح عنهم و قل سلام فسوف یعلمون. خداوندا این قوم مؤمن نخواهند شد. به آن ها سلام کن، در کنارشان باش، به زودی آگاه می شوند». (زخرف، ۸۸ و ۸۹)
چنین نگاه اندیشمندانه و بزرگوارانه و مربیانه به معلولیت و محدودیت های انسان است که کتاب خدا را تا این حد سلیم و لطیف کرده است. اشراف و آشنایی الهی به تأثیر و ثبات باورهای کهن در ذهن بندگان و بت پرستان، موجب می شود که آنان را ضمن مثل هایی، با نادانانی مسخ شده و ناشنوایان و بی زبانان و کوران، همانند بنامد و این القابی برای توهین و تذلیل نیست که تشریح و اعلام سطح ناتوانی آنان برای درک و دریافت داده های نو، به سبب نقص بنیانی در لوازم کسب فرهنگ است. به زبان ساده خداوند توجه می دهد که فقدان درک نزد کافران از آن است که مانند کران و لالان و کوران ابزار دریافت مباحث عمیق عقلی را ندارند، سریع الانتقال نیستند و باید با آنان به مدارا و مهلت عمل کرد و به راستی که مثال های قرآن در این باب برای قلب های بدون بیماری سخت آموزنده است.
«و ما یستوی الاحیاء و لا الموات ان الله یسمع من یشاء و ماانت بمسمع من فی القبور. زنده و مرده یکسان نیست خدا شنوا می کند هر که را بخواهد و تو نمی توانی در میان به قبر خفتگان شنونده ای بیابی. (فاطر، ۲۲). و اذا قیل لهم اتبعوا ما انزل الله قالو بل نتبع ما الفینا علیه اباءنا اولو کان اباؤهم لایعقلون شیئا و لایهتدون. و مثل الذین کفروا کمثل الذی ینعق بما لا یسمع الا دعاء و نداء صم بکم عمی فهم لا یعقلون. چون به آنان گفته شود که از این آیات نازل شده تبعیت کنید، گویند ما به همان راه مالوفی می رویم که پیشینیان مان رفته اند، هرچند پیشینیان آن ها چیزی درک نمی کردند و هدایت ناشده بودند. مثال این کافران شبیه آن است که در گوش کسی فریاد کشیم که جز صدا و نوایی از آن نمی شنود. اینان کران و لالان و کوران فاقد درک اند. (بقره، ۱۷۰ و ۱۷۱). فمهل الکافرین املهم رویدا. پس به کافران فرصت ده، فرصتی معین». (طارق، ۱۷)
چنین است که خداوند، جز در موارد محدود و مختصر، که به آن خواهم رسید، هرگز مسیر بازگشت و تصحیح رفتار و قبول حق را بر بندگان خویش نمی بندد، ناآگاهی را علتی برای جرم و محملی برای رد مجازات های مصطلح می شناسد و علی البدل مجازات را تا حد تحمل گرسنگی روزه داری کوتاه ختم می کند، مطلبی که هنوز در قوانین اجتماعی انسان مرسوم نیست و ناآشنایی با مراسم و موارد و قوانین، موجب تبرئه و یا حتی تخفیف قابل توجه مجازات نمی شود. این روند آن گاه با قدرت تمام اثبات می شود، که قرآن ضلالت از روی دانایی را در زمره ی مواردی می شمارد که گذشت از آن ناممکن است.
«ان الذین کفروا بعد ایمانهم ثم ازدادوا کفرا لن تقبل توبتهم و اولئک هم الضالون. توبه آنان که پس از ایمان و قبول، دوباره با شدت بیش تر کافر شدند، پذیرفته نخواهد شد، آنان گمراه کامل اند (آل عمران، ۹۰). ان الذین آمنوا ثم کفروا ثم آمنوا ثم کفروا ثم ازدادوا کفرا لم یکن الله لیغفر لهم و لایهدیهم سبیلا. آنان که به دفعات از ایمان به کفر و از کفر به ایمان می پردازند و در کفر زیاده روی می کنند، مورد عفو قرار نمی گیرند و به راه راست هدایت نمی شوند (نساء، ۱۳۷). من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان و لکن من شرح بالکفر صدرا فعلیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم. جز در مورد اکراه و اجبار و برای کسی که در قلب خود مؤمن است، آن کس که پس از ایمان به کفر برمی گردد و سینه ی خود را به روی کفر می گشاید، در معرض غضب الهی است و بر او عذابی بزرگ مقرر است». (نحل، ۱۰۶)
در واقع اساس آن بخش از فقه اسلامی، که مرتدین از هدایت و دین خدا بازگشته را، شایسته ی عطوفت نمی داند، بر این گونه آیات الهی استوار است. زیرا خداوند بازگشت به ناآگاهی را، طغیانی از سر دانایی و توطئه گرانه و مستحق سخت ترین عذاب ها و مجازات ها گفته است.
باری، اینک دوباره به مسیر پیشین کلام خویش و جست و جو در آن حوزه از قرآن کریم بازگردم که تکلیف مسلمین و پیامبر را در برابر کافرین تعیین و تعریف می کند و گذری را می گشاید که خداوند پیامبر گرامی اسلام را برای دعوت کافرین به آموزه های قرآن به عبور از آن هدایت می کند.
«و اذا تتلی علیهم آیاتنا بینات تعرف فی وجوه الذین کفروا المنکر یکادون یسطون بالذین یتلون علیهم الایاتنا قل افانبئکم بشر من ذلکم النار وعدها الله الذین کفروا و بئس المصیر. و زمانی که آیات روشن ما را بر کافران می خوانند، در صورت های شان چنان آثار انکار می بینی که می خواهند به قرائت کنندگان آیات حمله ور شوند، بگو به بدتر از آن آتشی که خدا به کافرین وعده داده است، آگاه تان کنم که بد سرانجامی است». (حج، ۷۲)
این صحنه قابل ادراک و لمس، تصویر روشن و آشنایی از حوادث طلوع اسلام را عرضه می کند: مؤمنین و مبلغین نخستینی که پیام ها و آیات الهی را در میان مردم می خوانند و کافرانی که با چهره هایی ناباور، قصد حمله به مبلغین اولیه ی قرآن را دارند. این آیه و دیگر نظایر آن، بدون هیچ آرایه ای بیان می کند که دین اسلام نیز، همانند نحوه ی عرضه و رسوخ تمام حقایق بزرگ در جوامع بشری، از موعظه و تبلیغ نفر به نفر آغاز کرده، چنان که معین می کند از آن زمان و تا هنوز، کوران و کران و لالان متعصبی که تاب شنیدن سخن نو ندارند، به چماق متوسل می شده اند تا ثابت کنند که تبار کفر و نافهمی و واپس ماندگی پیوسته است.
«و ان یکادالذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعو الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین. به سبب آن چه از قرآن می شنیدند، که جز اندرزی برای عالمیان نیست، چنان بود که می خواستند با نگاه های شان تو را بلغزانند و سرنگون کنند و داد و فریاد می کردند که او دیوانه است». (قلم، ۵۲)
این تصویر روشن و این بیان ستودنی و شفاف نیز، شخص پیامبر را در میان مردم و مشغول قرائت آیات قران تصویر می کند با چنان تاثیری در سخن، که کافران، برای متوقف کردن امر دعوت، با فریاد او را دیوانه می خوانند و چنان چشم می درانند که گویی می خواهند با نگاه پیامبر را از جایگاه سخنرانی فرود آورند. این همان صداها و اداهایی است که هنوز هم دشمنان دانش های نو، برای حفظ جایگاه ارتجاعی خود، در برابر عرضه کنندگان روش های تازه برای تفکر، سر می دهند. ما امروز و از طریق این آیات در می یابیم که تنها سلاح موثر پیامبر و مومنین و پیروان او، در برابر کافرین، جز کلام خدا و آیات قرآن نبوده، چنان که معلوممان می شود که عکس العمل بت پرستان و دشمنان اسلام، در برابر عرضه ی آیات قرآن، جز هیاهو و هجوم اوباشگرانه نبوده است.
«... نرسل المرسلمین الا مبشرین و منذرین و یجادل الذین کفروا بالباطل لیدحضوا به الحق و اتخذوا آیاتی و ما انذروا هزوا. ما رسولان را جز برای اندرز و بشارت نفرستادیم. حال آن که کافران می کوشند حق را با باطل بپوشانند و آیات و اندرزهای ما را به مسخره می گیرند». (کهف، ۵۶). یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلاتولوهم الادبار. ای مؤمنین اگر کافران را در حالت هجوم دیدید، خود را سراسیمه نشان ندهید. (انفال، ۱۵). انهم کانوا اذا قیل لهم لا اله الا الله یستکبرون. و یقولون ائنا لتارکوا الهتنا لشلعر مجنون. اگر به آن ها گفته می شد که بگویید جز خدای یگانه نیست، گردن کشی می کردند و می گفتند یعنی خدایان خود را به خاطر گفته های شاعری مجنون ترک کنیم؟ (صافات، ۳۵ و ۳۶). و ما علمنا الشعر و ماینبغی له ان هو الا ذکر و قرآن مبین. به او شعر نیاموخته بودیم، اندرزهایی از قرآن راه نما کننده است». (یس، ۶۹).
اگر تمام آیاتی را بیاورم که نخستین عکس العمل کافران، از زخم زبان و توهین و تمسخر نسبت به مومنین، در زمان عرضه ی سخنان خداوند را توصیف می کند، کار این یادداشت ها به تطویل مخل می کشد و همین قدر بدانید جدای از آن لات منشی های مصطلح عقب ماندگان متعصب، که به صورت هجوم به نخستین مبلغین قرآن و تحقیر مادی آن ها نمود کرده، تنها بخشی از دیگر مسخرگی های مرتجعین وامانده در برابر دعوت های قرآن، خواندن پیامبر با نام ها و القاب ساحر و شاعر و مجنون و کذاب و دیوانه ی شیرین عقل بوده است.