انتظارت می کشم آرام جان من بیا
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
انتظارت می کشم آرام جان من بیا
پا گرفتی از چه رو سروران من بیا
گر بیائی از قدومت شاد میگردد دلم
از ره مهر ووفا روح و روان من بیا
جان من در خانل من گر نمی آئی بیا
روز گی یک لحظۀ پیش دکان من بیا
تیر مژگانت مرا خیلی جگر خون کرده است
ای پریشان کاکل و ابرو کمان من بیا
بو کنم بریت رخت بینم کلامت بشنوم
پیش چشم و گوش و بینی و دهان من بیا
روزگار عشقری تلخ است از هجران تو
شور و افغان دارم ای شیرین زبام من بیا