ای صدا هزار میکده بیهوش چشم تو
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
ای صدا هزار میکده بیهوش چشم تو
خمخانه ها شده است قدح نوش چشم تو
کونین را به نیم نگه مست کرده ای
آیا چه میکده است در آغوش چشم تو
باروز رستخیز نیاید بحال خویش
بیهوش گشته ئی می تر جوش چشم تو
رنج خمار می کشد افکار شان مدام
انانکه گشته اند فراموش چشم تو
با پستۀ دهان تو میسازند خستگان
مژگان خواب اگر شده رو پوش چشم تو
داغ تغافل تو چراغان کرده است
یعنی عشقری شده گلپوش چشم تو