116

با درد ها و غصه و غم مبتلا شدم

از کتاب: دیوان اشعار ، مسمط

با درد ها و غصه و غم مبتلا شدم

از دوستان ز طرف چمن تا جدا شدم



در خاک نیستی چو خطِ بوریا شدم

زین باغ تا ستم کش نشو نما شدم

خون گشتم آنقدر که به رنگ آشنا شدم




عالم ز رنگ من همه جا گلزار داشت

از عرش و کرسی تا فلکش افتخار داشت

افرشته و ملک به رخم انتظار داشت

بوی گلم جنون دو عالم بهار داشت

زین یک نفس هزار سحر فتنه وا شدم




قد شد دوتا به فصل جوانی مثال هرم

از نشه ی عرق شده ام غرق من ز شرم

چشم بر در ی امید خسان می نشد گرم

دل دانه ی نبود که گردد به جهد نرم

سودم کف ندامت و دست آسیا شدم




سر را به سجده تا که بر انگیخت زندگی

دل را به سینه با طپش اش بیخت زندگی

پیمان روح و تن به هم آمیخت زندگی

مشتی ز خاک بر سر من ریخت زندگی

آماجگاه ناوک تیر ِ قضا شدم




شد عمر ها وصل به سراغم نمی رسد

صهبای عشق و می به ایاغم نمی رسد

سرو صحیح به گلبن و باغم نمی رسد

پیغام بوی گل به دماغم نمی رسد

آئینه دار عالم رنگ از کجا شدم




در خلوت است جهان من و آستان من

تیر خطا نرفت به هدف از کمان من

گوشی خرد پزیر بداند فغان من

حرفی بجز کریم ندارد زبان من

سلطان کشور طربم تا گدا شدم




مژگان بهم زدم ز پر وبال عاجزی

کبر و غرور نیست به دنبال عاجزی

شد زندگی گذرگه ی احوال عاجزی

یارب چه دولت است کز اقبال عاجزی

شایسته ی معامله ی کبریا شدم




عیش دو عالمست گذر از راه اعتماد

خاکِ فتاده ی که شود لایق احماد

با بیدلان مباد کمی غیر ازدیاد

زین حیرتی که چند نفس فرق و اتحاد

او ساغر غنا زد و من بینوا شدم




صور عدم جبین خودش تابمن کشاد

بر تن فتاد عیبت مرگ همچو گرد باد

دل از طپش فتاده، شود تاکه انجماد

ناقدردان عمر چو من هیچ کس مباد

بعد از وداع گل به بهار آشنا شدم




محمود تاکه مجلس عشاق را شناخت

دل را به بیدل ادب اظهار صاف باخت

طرح به ضم خویش به ابیات او بداخت

بیدل به رنگ بیخبری بایدم گداخت

زیر قدم ندیدم و طاووس پا شدم