زاهد اگر چه لاف ز پرهیز می زند

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل
زاهد اگر چه لاف ز پرهیز می زند
بیند چوروی دختر زخیز می زند
ایدل کناره شو بخدا کشته می شوی
ترکم سخن ز خنجر خونریز می زند
ایت برق سنگ و تیشۀ فرهاد عاقبت
آتش به جان خسرو و پرویز می زند
خسرو بقصر راحت و شیرین به بستون
فرهاد بوسه برسُم شبدیز می زند
بی نشه یکنفس نبود در تمام عمر
عاشق مدام ساغر لبریز می زند
گر بد نبرد دلبرم از عرض حال من
دست غصب چرا به سر میز میزند
آرامخویش را کی نمیخواهد عشقری
شوق محبت است مهمیز می زند