121

خصوصیات پدیده های هنری افغانستان

از کتاب: مجموعه ۱

طوریکه قبلاً درین صفحه نوشته بودم، اینجانب نگارنده درحال نوشتن کتاب مفصلی در مورد تاریخ فرهنگ و هنر افغانستان میباشم. ازینرو تابه چاپ رسیدن این کتاب، برخی از مضامین آنرا با دوستداران هنر وثقافت وطن عزیز ما شریک میسازم. این بررسی مربوط به خصوصیاتی است که ممیزات هنری افغانستان را با مقایسه با هنر قدیم مدنیتهای همجوار افغانستان بازگو مینماید.

برخلاف آنچه تبلیغ گردیده آثار هنری کشف شده از افغانستان ثابت میسازد که فرهنگ و تمدن پارینهٔ آن دنبالهٔ مدنیت فارس وهند نبوده بلکه دارای اصالتهای هنری وفرهنگی خویش است.


امید است این نوشته مورد دلچسپی شما قرار گیرد، با ابراز سپاس، حامد نوید




تحقیقات باستانشناسی درمندیگگ قندهار، هده، لوگر، کابل، بگرام، کاپیسا و پروان، معبد سرخ کوتل در بغلان، شهرگمشدهٔ یونان باختری آی خانم در ولایت تخار، آثار ناب طلا تپه درشبرغان، وموجودیت آثار و آبدات تاریخی از بدخشان و بلخ تا هرات وغور و فراه و ازآنجا تا غزنه، زابل و پکتیا، و از بامیان تا سمنگان، جوزجان، فاریاب و بادغیس شاهد ظهور مدنیت هایست که در درازای تاریخ درین سرزمین انباشته شده؛ بقول ژنین ابویر مورخ فرانسوی

" هیچ جای افغانستان نیست که در آن اثری ازتمدنهای گذشته وجود نداشته باشد. "

آشکاراست که شیوه های هنری کشوری با این گستردگی ساحات تاریخی، دارای خصوصیات و ویژگی هایست که باید با دقت مطالعه شود.یکی از پدیده های ناب آثار هنری قدیم افغانستان پیکره هائیست که با زیبایی خاصی درین سرزمین ایجاد شده وپیشرفت هنرهای تجسمی را درین سرزمین گواهی میدهد. ازنگاه ساختارهنرهای تجسمی به شیوهٔ نیم برجسته (رلیف) Relief و مجسمه های آزاد Free-standing(سه بعدی) تقسیم میگردند که هرکدام به اشکال مختلفی تبارز میابند. درهنر قدیم افغانستان هر دو نوع این پیکره ها تجلی گستردهٔ دارد که مطالعهٔ آن از نگاه شکل ومحتوا لازم وملزوم یکد یگرند.




در علم زیبائی شناسی Aestheticsازدیدگاه فلسفی سبک شناسی سراب گرایی Illusionism به شیوهٔ اطلاق میگردد که هنرمند دران با عاریه گرفتن وسایل ومواد دست داشته سرابی از حقیقت دیگری را خلق نماید، یعنی با ایجاد سرابی از حقیقت پنداری، بیننده را به ابعاد فراتری از حقیقت موجود رهنمون میگردد. این شیوه که از جملهٔ صنایع بدیع هنری بشمار میرود، در برخی از آثار کشف شده از معبد هدهٔ جلال آباد و نیایشگاه پایتاوه واقع درکاپیسا بوضاحت بچشم میخورد. بطور مثال در مجسمهٔ بودای نشسته در معبد هده، هنرمند با عاریه گرفتن مواد گلی و گچی، سرابی از پارچهٔ حریر لباس بودا را بوجود آورده و با پنهان نمودن پایهٔ باریکی که درپشت قبای بودا جابجا شده فضائی را خلق نموده که پیکرهٔ بودا را درحال صعود نشان میدهد. ایجاد سرابی به این ظرافت هنری واینکه گل نیلوفر و صعود بودا چه معانی ژرف فلسفی را ارائه میدارد، مبحث مفصلی است که در فصل های آینده مورد بررسی قرار خواهد گرفت اما مسأله مورد بحث درین بخش تشریح شیوه های ناب هنر پیکره سازی افغانستان در دوره های مدنیت های پارینهٔ آن میباشد.


ازنگاه کاربرد مواد، پیکره های تراش یافته از سنگ، مجسمه های ساخته شده از مواد گلی و گچ، مجسمه های ایجاد شده با گِل پخته یعنی گداخته شده درکوره و پیکره ها وسکه های نیمه برجسته ریخته شده از فلزات ازافغانستان بدست آمده است که هرکدام از ارزش هنری و زیبایی خاصی برخور دارند.




از نگاه محتوا و شیوهٔ کار، سبکهای هنری شگوفا شده درافغانستان دارای خصوصیات اصالتهای هنری وممیزاتی است که آنرا از آثار هنری کشورهای همجوار متفاوت میسازد.


مقایسهٔ پدیده های هنری افغانستان قدیم با هنر فارس قدیم:


ازنگاه ساختار و پرداخت هنری اکثر مجسمه های ساخته شده در افغانستان پیکره های آزاد سه بُعدی (Free-Standing)هستند ؛ مانند پیکره های باستانی بلخ کهن و پیکره های معبد هده و فندقستان ؛ درحالیکه در فارس کهن مجسمه های سه بعدی بسیار کم بنظر میرسد. یعنی مجسمه های دورهٔ هخامنشی و ساسانی بیشتر پیکره های نیمه برجسته، و از یکسو چسپیده به دیوار استند. درسبک مجسمه سازی فارس قدیم ازنگاه شیوهٔ تراش سنگ و ایجاد اشکال آدمی و حیوانات تأثیرات آشکار هنر بابل آنقدر هویداست که حتی در بسی موارد نمیتوان درمیان آنها فرقی قایل شد، درحالیکه درآثار باستانی کشف شده از افغانستان تأثیرات هنربین النهرین بسیار اندک وحتی نادراست.


بهمین ترتیب از نگاه محتوا نیز آثارهنری فارس عصرهخامنشی که همانا تدوام شیوهٔ هنری بین النهرین باستان است، بیشتر برطرز تفکر تصورگرایی و عنصرفکری Zoomorphism زومورفیزم یعنی تجلی انسان در هیأت پرندگان و حیوانات و نمادهای آن استوار میباشد، درحالیکه چنین خصوصیتی در آثار هنری کهن افغانستان دیده نمیشود. پدیده های باستانی افغانستان دارای خصوصیات کاملا متفاوتی اند که دران ریالیزیم وطبیعت گرایی بیشتری نسبت به هنر فارس قدیم و بین النهرین باستان دیده میشود. یعنی موجودیت پیکره های با سرانسان وبا بدن حیواناتی چون گاو و شیرهای با بالهای بزرگ و گشاده که مظاهر قدرت و افتخار در فرهنگ مشترک بین النهرین و فارس است، درهنر قدیم افغانستان کمتر بچشم میخورد. اکثر پیکره های کشف شده از حوزهٔ ارغنداب و هیلمند وبلخ کهن بیشتر با شیوهٔ ریالیستیک یا طرز دید حقیقت گرایانه Realism ایجاد گردیده اند که فرهنگ و پرداخت هنری کاملا متفاوت، جداگانه و مجزای دارند




آنچه از نگاه تاریخ فرهنگ و مدنیت اهمیت دارد شرح این حقیقت است که مردم یک حوزهٔ فرهنگی شیوه های هنری را نظر به شرایط محیطی، عنعنات، عقاید و باورهای سنتی خود شکل میدهند وایجاد مینمایند، یعنی رفتار،عادات اجتماعی Social Behavior وعقاید دینی در خلق فرآورده های هنری و ادبی یک حوزهٔ فرهنگی نقش سازنده دارند. نظر به مطالعات دانشمندان درسرودهای ویدی و اوستایی، باشندگان سرزمین کنونی افغانستان درساحهٔ فرهنگی ای به رشد اجتماعی رسیدند که درمیان چهار رود بزرگ اخشیس(آکسوس) یا آمو، هره ویتی(هریوا یا هریرود)، هره سکتی وایتومند(ارغنداب وهیرمند) و رود کوبها و سندهو(دریای کابل وسند) قرارداشت. آنچه که ازنگاه ساختمان طبیعی به فرهنگ آریانای باستان، خراسان ادواراسلامی وافغانستان امروز ارزش معنوی خاصی میبخشید، موجودیت رودهای فراوانی بود که از قلل شامخ پاراپامیزاد وهره برزتی شامل کهساران پامیر، البرزبلخ، هندوکش وکوه بابا به دره ها وجلگه های این فلات مرتفع سرازیر میشد. چنانچه از مطالعهٔ سرودهای ویدی و اوستایی برمیآید که این رودباران خروشان در نزد باشندگان این ساحه مقدس بودند و منبع حیات شمرده میشدند. بطور مثال در ریگویدا وسماویدا سروده های زیادی در وصف دریای اخشیس(آمو)، کوبها (دریای کابل) کرومو(کرم) تا به سندهو با حرمت وستایش یاد گردیده، و بهمینگونه در اوستا در نیایش رودهای اخشیس، هره اسکتی، ایتومند و هریوا سروده های زیبایی وجود دارد. درین رابطه شادروان کامل انصاری کتاب مفصل وارزشمندی بنام «سرزمین رودهای مقدس» نگاشته که مطالعهٔ آن فرهنگ طبیعت گرایانهٔ این مرزبوم باستانی را شرح میدارد. بدیهیست که حرمت گزاری به پدیده های طبیعی درثقافت دهقانی آرن های باستان، شیوهٔ هنری ریالستیک و طبیعت گرایانهٔ این مرز و بوم را رنگ خاصی میبخشید. از روی آثار باستانی ساحهٔ بلخ تا مرو حدس زده میتوانیم که هنرمندان آن بخاطر حفظ اصالتهای طبیعی آنچه را که ازمحیط برداشت مینمودند با حفظ سپاس به پدیده های طبیعی، بازتاب داده و درآن تصورات میتافیزیکی خویش را نمی افزوده اند. بگونهٔ مثال این طرز دید حقیقت گرایانه (ریالستیک) را در پیکرهٔ فلزی سرو گردن یک اسپ که از بلخ کشف شده و در حدود ۴۳۰۰ سال قدامت تاریخی دارد، بوضاحت دیده میتوانیم.


ازجانب دیگر، اعتقاد مردم به خدای یگانه درهزارهٔ سوم و دوم پیش از میلاد مسیح باعث آن شد تا هنر تصوری ممثل خدایان گوناگون در سرزمین رودهای مقدس طرفداران زیادی نداشته باشد. در افغانستان قدیم پس از دورهٔ ارباب الانواع پرستی که نمونه های آن در مغاره های هزارسم سمنگان و مندیگک کندهاربمشاهده رسیده و مربوط به ادوار پیش از شروع مدنیت شهریست وجود داشت، اما در نیمهٔ هزارهٔ سوم پیش از میلاد اعتقاد به پرستش خدای یگانه در بلهیکا (بلخ کهن) وحوزهٔ ثقافتی دریای آمو آغاز شد. برهه من Bar-Ha-Manبه اساس ترجمهٔ سرودهای ویدی در زبان سانسیکریت، معنی خدای یگانه ای را میداد که موجودیتش ماورای عقل و ماورای زمان و مکان بوده و از یک هستهٔ آتشین نور پدید آمده . این خدای یگانه در نزد آریایی های باستان منبع پرستش و مرجع نیایش بود، که آنرا به هیچ موجود تخیلی دیگری تشبیه نمیکردند. هنگامیکه این مردمان باستانی درطی سالهای متمادی درحوالی ۱۸۰۰ ق.م. ازحوزهٔ آمو بسوی حوزهٔ سند و سرزمین بهارات، یعنی هند هجرت کردند وعقاید شان با مردمان بومی آنسامان درآمیخت، برهه من خدای یگانه به برهما با تجلی سه گانه یعنی برهما-خالق، ویشنو-ترمیم کننده وشیوا-ویران کننده، مبدل شد. این تجلی سه گانهٔ میتافزیکی(ماورا الطبیعه) را در مذهب هندوئیزم بنام تری مورتی Trimurti یاد میکنند که هریک خدایان زیردستی دارند و بگونهٔ تصوری در پدیده های هنری هند تبارز میابند. ازینرو درهنر افغانستان قدیم برخلاف عنعنات باستانی هنرهندی، به پیکره های تخیلی زادهٔ ذهن بشر بر نمیخوریم. در آئین اوستائی مروج دربلخ کهن آهورمزدا نیز منحیث خدای یگانه و ذاتی ماورای تصور آدمی پرستش میگردید. گسترش آئین یکتا پرستی Monotheismدر جامعهٔ کهن سرزمین ما باعث آن گردید تا پیکره های خدایان ایجاد نگردد و فرشتگان و قهرمانان افسانوی بشکل انسانهای طبیعی ساخته شوند. این طرز فکر و اندیشه سبب گردید تا اکثر هنرمندان به طبیعت گرایی وسبک ریالیزم رو آورند.




به اساس تحقیقات دانشمندان یونیورستی لایدن درهالند ، افغانستان امروزی در قلب مدنیت آریانا ویجه یا آریانا که از گندهارا وخیبر تا مرو گسترده بود که شامل اراکوزیا، هریوا و درانگیانا میگشت. ازآنجائیکه بلخ زادگاه نخستین تمدن اوستایی بشمار میرفت این سرزمین فرهنگ خاصی داشت که مدنیت هلنی یونان قدیم پس از لشکرکشی های اسکندر مقدونی با ارزش های فرهنگی این تمدن درآمیخت و تمدن فرهیختهٔ یونان باختری درقرن سوم پیش از میلاد پا بعرصهٔ وجود نهاد. ازآنجائیکه شیوه های هنری پیشرفته از دیر زمانه ها درین سرزمین وجود داشت، هنرمندان باختر که شامل کابل، بگرام، کاپیسا، پروان، بامیان، لوگر و ننگرهار میگردید، اساسات هنر کلاسیک یونان را به نکویی فراگرفتند و با افزودن ارزشهای فرهنگی، عقاید وطرزدید خویش، سبکهای هنری بینظیری را در منطقه ایجاد کردند که ازآنجمله میتوان از گنجینه های ناب طلا تپه، پیکره های عظیم بوداهای بامیان و آثار بی همتای معبد هده و معبد فندقستان در ولایت پروان یاد کرد. شیوهٔ ریالیزم قوی ایکه در آثار مجسمه سازی عصر کوشانیها شگوفا گشت هنر پیکره سازی افغانستان را نه تنها از نگاه شکل از مجسمه های نیمه برجستهٔ دورهٔ ساسانی های پارس متفاوت میسازد، بلکه با داشتن محتوای ملهم از فلسفه بودیزیم تفاوت فرهنگ افغانستان قدیم را با فارس بیان میدارد زیرا در سراسر سرزمین فارس خبری از فلسفهٔ بودیزم و هندویزیم نیست و این فرق عمدهٔ هنرهای تصویری و تجسمی افغانستان با هنر پیش از اسلام ایران است. ازینرو فرهنگ ارتقا یافته ایکه از قرن اول تا هفتم میلادی درافغانستان شگوفا شد تفاوت های کلی با هنر فارس دارد و همچنان متمایز از هنر بومی سرزمین هند است. این تفاوتها را میتوان در طرز دید هنری، شیوهٔ کار، وهمچنان در کاربرد موادیکه آثار هنری توسط آن آفریده میشود، ملاحظه کرد. البته تأثیراتی را که شیوه های هنری سرزمین های همجوار بالای همدیگر در اثر روابط انسانی میگذارند نمیتوان کاملا نادیده گرفت. ازآنجاییکه فرهنگ جوامع بشری تأثیر پذیر از همدیگرند و انسانها ازهم میآموزند.


مقایسهٔ فراورده های باستانی هنری افغانستان وهند:


با آنکه سرزمین هندوستان پیشنهٔ تاریخی کهنی دارد و دارای مکاتب هنری اصیل مختص بخویش است، هنر پیکره سازی و تصویر نگاری بودایی بعد از اقتدار شاهان کوشانی در قرن دوم میلادی، بخصوص در دورهٔ کانیشکا درهند معمول شد و از کابل و گنده هارا تا شهر ماتورا در نزدیکی های آگره مربوط ایالت کنونی اتراپردیش، گسترش یافت. فرهنگ شمال نیم قارهٔ هند که نوشته های کهن آن بطورعمومی بخط سانسکریت نگاشته شده، از زمان مهاجرت قبایل آریاها از باختر در ادوار ۱۸۰۰ ق.م، مدنیت شمال نیم قارهٔ هند را با دگرگونی های ژرفی مواجه ساخت. این فرهنگ بنام تمدن هندو آریایی درمیان تاریخنگاران مشهوراست. در قرن دوم میلادی با رویکار آمدن کوشانیها وفتح هند توسط فرمانروایان آن دودمان درآغاز قرن دوم میلادی ، فرهنگ باختری که توام با طرز دید هلنستیک بود درحوزهٔ اندوس وشمال هند گسترش بیشتر یافت. ازینرو فرآورده های هنری ماتورا که هنرشناسان آنرا بنام هنر یونان-بودایی هند یاد میکنند، درحقیقت دنبالهٔ هنر هلنی باختر وشیوهٔ هنری کابل و گندهاراست. اما نکتهٔ جالب درینجاست که پیکره های بودا درحوزهٔ فرهنگی کابل، بامیان، ننگرهار وگنده هارا با هیأت انسانی و با اناتومی یک انسان عادی آفریده شده نه بشکل یک موجود خیالی . زیرا هنر بودایی افغانستان به اساس مکتب فکری مهایانا ایجاد شده که درآن تمثیل چهرهٔ بودا مجازاست ؛ اما در هند شعبهٔ مذهبی دیگربودایی بنام هینایا نا مسلط بود که به اساس آن ایجاد تمثال بودا بگونهٔ ریالستیک مجاز نبود و تنها توسط سیمبول ها ارائه میگردید.


بصورت عمومی فرق عمدهٔ هنر بودایی افغانستان با شیوهٔ ناتورالستیک وحقیقتگرایانهٔ آن در مقایسه با هنر هندی در تمثیل پدیده ها بگونهٔ طبیعی آن میباشد. بطور مثال چهرهٔ بودای متفکر مربوط معبد هدهٔ ننگرهار با حالت طبیعی خاصی تمثیل گردیده که در بسیاری از پیکره های بوداهای هندی چنین حالت و احساسی کمتر سراغ گردیده میتواند. ازجانب دیگر هنر دورهٔ کوشانی افغانستان بصورت عمومی با هنر خیال پردازانه و تصوری هندی مانند بتهای با دستان متعدد و پیکره های با بدن های نیمه انسان و نیمه حیوان تفاوت کلی دارد. هنر هلنستیک باختر از هنر کلاسیک یونان نیز در پیکره های مافوق الطبیعه خدایان یونانی و پیکره های خیالی نیمه انسان و نیمه حیوان توأم با عنصر (Zoomorphism) متفاوت است. بطور مثال پدیده های تخیلی ئی مانند سینتوارها centaurs با بدن نیمه انسان و نیمه اسپ وامثال آن که در هنر کلاسیک یونان تجلی گسترده دارند، درهنر قدیم افغانستان کمتر دیده میشود.


تأثیرات اقلیمی و پدیده های هنری:

ازآنجائیکه شرایط اقلیمی در ایجاد پدیده های هنری نقش تعیین کننده دارند، اکثر مجسمه های هندی و یونانی بخاطر آب و هوای مرطوب و بارانی آن برای دوام بیشتر از سنگ تراش یافته اند درحالیکه اکثر پیکره های قدیم افغانستان بخاطر اقلیم خشک وغیر مرطوب آن بیشتر از مواد گِلی با پوشش نازکی از گچ ایجاد گردیده اند که به هنرمند برای بوجود آوردن حرکات با نرمش و گویایی، آزادی بیشتر میبخشد. در بعضی موارد مانند مجسمه های بامیان ،هنرمندان در مرحلهٔ اولی پیکره ها را نخست از سنگ تراش نموده وسپس با طبقه های نازکی ازگل و گچ پوشش داده اند که این روش درنوع خود یک شیوهٔ ابداعی صنعت مجسمه سازی میباشد.


این تخنیک پیکره سازی تفاوت بارزی با شیوه های پیکره آفرینی سرزمینهای همجوار، بخصوص فارس وهند دارد.


تأثیرات هنری یونان برآثار هنری قدیم افغانستان:

از بدوتأسیس دولت یونان باختری در قرن سوم ق.م. فرهنگ یونان باستان با ثقافت و هنر مردمان حوزهٔ تاریخی باختر و کاپیسا درجنوب هندوکش که کابل قدیم نیز بخش آن بود در آمیخت و دراثر این آمیزیش تاریخی سبک هنری یونان باختری پدید آمد.


یکی از موضوعات بسیار اساسی درهنرعصر کوشانی ها بازنگری قهرمانان افسانوی یونان باستان در درآثار هنری ایندوره است که توسط هنرمندان محلی ایجاد شده اند. این آثار با خصلتی تازه وبکر، مطابق به عقاید، عنعنات و ارزشهای فرهنگی مردم تجلی نوینی یافته اند. بازنگری در ماهیت فکری قهرمان پردازی یونانی یکی از خصلتهای بکر سبک پیکره سازی عصر کوشانی و بخصوص مکتب هنری گنده هارا است که از کابل تا خیبر وسوات وتکسیلا گسترده بود. بهترین مثال این بازنگری هنری پیکرهٔ هرکولیس مظهر نیرو وقدرت درمعبد شکوهمند هدهٔ جلال آباد بود. هرکولیس که در اساطیرباستانی و هنر کلاسیک یونان با زورمندی و غرور یک قهرمان تبارز و تشخصی بی همتایی دارد، در معبد هده با تواضع درویشانه که خصلت عیاری زور آوران را در فرهنگ مردم ما تمثیل میدارد ایجاد گردیده است. یقیناً چنین پیکرهٔ هرکولیس که زادهٔ طرز فکر یک هنرمند شرقی مبنی برفروتنی در عین توانایی و زورمندیست، در هنر کلاسیک یونان باستان کمتر بچشم میخورد. از نگاه ساختار هنری نیز پیکره های این دورهٔ افغانستان متفاوت از هنر کلاسیک یونان استند. اکثر مجسمه های ایندوره با استفاده از گل مخصوصیکه روی آن با طبقهٔ نازکی از گچ پوشیده میشد ایجاد گردیده بودند. این سبک مجسمه سازی دریونان قدیم وجود نداشت و از ابداعات هنرمندان عصر کوشانی ها به حساب می آید. این شیوه زادهٔ شرایط اقلیمی غیر مرطوب افغانستان بود واز پیکره های مرمرین و برانزBronze یونان تفاوت کلی داشت، زیرا موادگلی در اقلیم های مرطوب تاب نمی آورند.


هنر مجسمه سازی مهمترین پدیدهٔ فرهنگی افغانستان در ادوار پیش از اسلام بود که در گیرودار حوادث تاریخی رو به افول نهاد، اما هنرهای تصویری پس از سدهٔ هفتم به شیوهٔ هنری دیگری و با محتوای فکری کاملاً متفاوت تا اندازهٔ بقا کرد.


خصویت هنرهای تصویری افغانستان:

هنرهای تصویری درکشور های اسلامی بصورت عموم به دوره های پیش از اسلام و دوره های اسلامی تقسیم میگردند. آنچه در افغانستان از هنر های تصویری پیش از اسلام باقی مانده، نقاشی های دیواری میباشند که در معابد و مغاره ها نقاشی شده اند. اکثر این نقاشی ها با تخریب معابد کهن در قرن هفتم و هشتم میلادی در هنگام لشکر کشی های خلفای اموی از بین رفته وآنچه بجا مانده ارتقای این هنر را در ازمنه های کهن بازگو مینماید.


درمدنیت های باستانی چین، هندوستان، یونان، روم و مصر باستان، شیوهٔ نقاشی فریسکو یعنی نقاشی رنگهای محلول درآب بالای گچ مروج بود. ازین نوع نقاشیها برای تزئین معابد و قصور استفاده میشد اما موجودیت نقاشی های دیواری رنگ روغنی در مغاره های بامیان طوریکه در مقدمه این کتاب ذکر شد، پدیده های نایاب و اررزشمندی اند که در مدنیت های جهان کهن نظیر ندارد. رنگهای منحل در آب برای نقاشی هائیکه بالای کاغذ و یا چوب ایجاد میگردیدند، مورد استفاده بود تا اینکه برادران وان آیک(Hubert van Eyck & Jan van Eyck) نقاشی رنگ روغنی را در قرن پانزدهم میلادی در اروپا مروج ساختند که این امر تحول بزرگی را در ارتقای هنر نقاشی پدید آورد. ما نمیدانیم که چه کسانی در افغانستان در بیش وکم ۱۵۰۰ سال پیش با چه وسایلی به این کشف بزرگ دست یافته بودند اما این حقیقت روشن است که نقاشی های رنگ روغنی افغانستان از با ارزشترین آثارهنری جهان کهن به شمار رفته و بازگو کنندهٔ فرهنگ فرهیختهٔ پارینه، ویکی از ممیزات عمدهٔ هنر قدیم افغانستان درمقایسه با مدنیت سرزمین های همجوار، و فرهنگ های باستانی دیگر میباشد.


درواقع آثارهنری معرف دستآورد های فرهنگی ملتها، ثقافت یک قاره و فراتر از آن تاریخ تمدن بشرمیباشد. ازینرو در سراسر جهان دولتها وعلاقمندان سیرتکامل مدنیتهای انسانی بمنظورشناخت بهتر و ارائه ابداعات، افکار و دستآوردهای هنری نسل های پار، موزیم ها وگالری های بزرگی را ایجاد مینمایند. موزیم کابل نیز زمانی یکی ازغنی ترین موزیم های منطقه محسوب میشد که درآن آثار با ارزش قبل از اسلام و بعد از اسلام نگهداری می گردید. اگرچه بعضی از آثار مهم که برای شناخت عمیق و همه جانبهٔ خلاقیت های هنری پارینه اهمیت بسزایی داشتند، دیگر وجود ندارند، ا ما بازهم جای خوشبختیست که در سال 1992 چند ماه قبل از بروز جنگهای ویران کن در کابل، بنابر تلاش های شجاعانهٔ کارمندان موزیم ملی افغانستان تعدادی از آثار بسیار ارزشمند تاریخی شامل کلکسیون های شیشه و عاج بگرام، متعلق به قرون اول و دوم میلادی همراه با مکشوفه های نهایت ارزشمند آی خانم، و گنجینهٔ نفیس (طلا تپه) از موزیم کابل به زیرزمینی های مستحکم ارگ جمهوری انتقال یافت و ازدیده ها پنهان گردید. همچنان در نتیجهٔ امانتداری کارکنان آرشیف ملی افغانستان کتابهای ارزشمند تاریخی، اسناد ونسخ خطی با وجود جنگهای مدهش دست نخورده ماند. گنجینه های ارزشمند تاریخی افغانستان پس از سال ۲۰۰۸ در موزیم ها وگالری های بزرگ اروپا، آسترالیا و ایالات متحدهٔ امریکا، در معرض نمایش قرار گرفت و انظار هزاران بینندهٔ مشتاق آثار باستانی را بخود جلب نمود. یکتعداد از آثار ناب و ارزشمند افغانستان هنوز هم در سراسر جهان موجود اند. درجریان جنگهای سه دههٔ اخیر، بخصوص دههٔ نود، تعداد زیادی از پدیده های ارزشمند تاریخی دراثر کاوشهای غیرقانونی وسرقت آثار باستانی از موزیم کابل وساحات تاریخی افغانستان بیرون گردیده و در نزد کلکسیونرهای ثروتمند جهان قراردارند. تعدادی از این آثار بکمک پولیس بین المللی وکشورهای دوست، بخصوص پولیس لندن به افغانستان برگشته اما با آنهم در فقدان یکتعداد آثار مهم تاریخی، تحقیق و پژوهش درمورد شناخت کامل پدیده های هنری افغانستان دشوار تراز پیش میگردد. درین بررسی کوشش به عمل آمده تا با اتکا به اسناد معتبر تاریخی و آثاریکه هنوز باقیست، شیوه های ناب هنری سرزمین کهنسال افغانستان به معرفی گرفته شود.