هر کر داغ بر جگر نبود
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
هر کر داغ بر جگر نبود
از ره عاشقی خبر نبود
حال مرغ دلم چه می پرسی
در کفم غیر مشت پر نبود
ندهم جان به جان ستان هرگز
تا سرم یار نوحه گر نبود
چون قدت با نزاکت و شیرین
سرو شمشاد و نیشکر نبود
راز خود را بهر کس می گوئی
بنگر که شخصی پرده در نبود
من کابل نمیرم و جائی
تا به من یار همسفر نبود
عاشق روی دلبری شده ام
که چون بدررخش قمر نبود
عشقری مو فتاده در چشمت
و رنه ان شوخ را کمر نبود