بت من در برخود جامۀ احرام کنم

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

بت من در برخود جامۀ احرام کنم

انقدر دور تو گردم که ترا رام کنم

بت سیمین برمن تا که ترا رام کنم

نقد جانراد همت چند دیگر وام کنم

گر تو از ناز بران وجه قناعت نکنی

دین و دل را بسر زلف تو لیلام کنم

تا بکی رخ ننمائی بمن ای صبح امید

روز خود چقدر در طلبت شام کنم

خدمت من ننمودم بمن مزد رسا

روی امید بسوی در انعام کنم

از هزار آرزوی دل یکی آن پخته نشد

از چه در مطبخ گیتی طمع خام کنم

گر صلاح دل تیغون محبت باشد

مخل هر چا که بو حکم به اعدام کنم

تا که من محرم را از خطر و کاکل گردم

خویشرا کم کمک هم پیشۀ حجام کنم

من ازین نسیتی هست نما دل خنکم

مدنی کوکه ازین زندگی آرام کنم

برسام بحضور تو چسان عرض نیاز

چاره اینست که جانرا برت اعزام کنم

عشقری مرد گل روی ترا سیر ندید

چقدر پیش تو عرض دل ناکام کنم