کی را دیشب ندانم یاد کردم
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
کی را دیشب ندانم یاد کردم
که بر سر خاک عالم باد کردم
چو ایسگنیکه افتد بین مجمر
تپدیم سوختم فریاد کردم
نیاید راست حال من به تحریر
یخن پاره نمودم داد کردم
نکورویان دلم را برد هر چند
نهان در حقۀ فولاد کردم
گذار من به ر کوهی که افتاد
دعا بر تربت فرهاد کردم
به مجنون گفت لیلی در درم مرگ
ترا از بندگی آزاد کردم
ز لیخا گفت بر یوسف رسیدم
چو نامش بر زبان اوراد کردم
همان ساعت که دلدارم مرا کشت
نظر با ابروی جلاد کردم
درین کهنه رباط دهر اخر
بخود یک سرپناه آباد کردم
ببخشائید خواهم عفو تا نرا
اگر تقلید بر استاد کردم
زبسکه این غزل با کیف سرزد
سرهر بیت چندین صاد کردم
سرو بردر کلام عشقری نیست
دل ناشاد خود را شاد کردم