این عکس شوخ و شنگ وقشنگ از نگار ماست

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

این عکس شوخ و شنگ وقشنگ از نگار ماست

مانند جان همیشه بجیب و کنار ماست 

بعد از وفات هم سرما زیر پای تست

نقش قد تو بر سر لوح مزار ماست

گردی که میدود به بیابان بیکیس

ایدوستان غبار دل بیقرار ماست

یک لحظه دام زلف تو یادم نمی رود

هر جا که میرومچو لا سر دچار ماست

ای لاله رو تومی روی باغیر  در چمن

این درد و داغ هجر تو باغ و بهار ماستپ

از مصر خویش جانب کنعان چرا روم

یوسف و شی که برده دلم از دیار ماست

ایدیده کج مبین بگل روی گلرخان 

یعنی که صنع حضرت پروردگار ماست

با سرکشان روی جهان نسبتم مکن 

هر جا که شود هی نگری در قطار ماست

پرخانمان خراب که گردد دچار تان 

بیگانه اش حساب مکن در شمار ماست

احوال زار مرغ دلم را دیگر مپرس 

چون صید خون چکان بکف دلکشار ماست 

این شوخ نو جوان که ز پیش نظر گذشت

ان طفل خورد ساله کگی نی سوار ماست

از چشم من خیال تو یک لحظه درو نیست

یعنی قر تو سرولب آشار ماست

باغ و زمین و قصر و سرائی نداشتم

این یک دو صفحه بیت و غزل یادگار ماست

رنگ فلاش یار چه خوش گفت عشقری

ناموس و ننگ و نام تو شر قمار ماست