تا بیکی از ان دلبر خود کام جدا

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

تا بیکی از ان دلبر خود کام جدا

چند باشم زوصالش من ناکام جدا

من از ان روزیکه عاشق بروی یار شدم

گشته پهلوی من از بستر آرام جدا

اختیاری نبود الفت خال و سر زلف

می برد دل ز کفم دانه جدا دام جدا

تو چه دانی که چها می کشم از دوری تو

شب جدا روز جدا صبح جدا شام جدا

درسفر میروی هشکن که زیادت نروم

نامه بفرست جدا برمن و پیغام جدا

خط سبز از گل روی تو کی اصلاح کند

تیغ ابروت نمای سر حجام جدا

در جهان است رواج و روش رنگ برنگ

مشرب کفر جدا مذهب اسلام جدا

بی خواصی نبود روغن از هر چیزیکه هست

لیک باشد اثر روغن بادام جدا

حاجی آنست که از روی وفا تادم مرگ

نشود از تن او جامۀ احرام جدا

عشقری مرد شبی ریزۀ خوان تو ندید

میرسد با دیگران پخته جدا خام جدا