اغلاط مشهور در املای زبان فارسی
چند نکتهء دیگر درموردبرخی ازاغلاط مشهور در املای زبان فارسی دری
یکی از دوستان به دل نزدیکم ، جناب امام الدین عبادی که فرهنگی والا مرتبتی هستند وعاشق زبان فارسی ، در محبت نامهء شان به من، در بارهء درست نویسی برخی از اغلاط مشهور در املای زبان فارسی دری نکات جالبی را عنوان کرده اند و با تواضع فراوان نوشته اند که اگر لازم می بینید نکات مذکور را در متن اصلی ایزاد نمایید. که با تشکر وسپاس فراوان اینک آن نکات را درج این مقال نموده وبا یکی دونکته دیگراز همین خامه و در همین مورد به ماهنامهء تابناک" مشعل " می فرستم که امیدوارم مجال نشر پیداکند.
آقای عبادی درمورد کار برد درست واژه های زیر دراملای زبان فارسی چنین نوشته اند:
- بهاء / بها : بهاء یک کلمه تازی است ودر آن زبان به معنای روشنی ، پرتو ودرخشنده گی می آید. وگهگاه آن رادر
کاربرد زیبایی ، زینت وآرایش نیز به کار گرفته اند.
در حالی که" بها " بدون همزه یک واژه پارسی است ودر زبان ما به معنای قیمت ، ارزش ، نرخ اشیا به کارمی رود. براین پایه به خوبی روشن می شود که به کار گیری هریک از این دو به جای دیگر ی نادرست وشاید خنده آور باشد. زیرا هنگامی که درپشت کتابی می نویسند: "بهاء پنج دلار" یعنی " پرتو روشنایی پنج دلار" . بنا براین درست این است که نوشته شود :
بها پنج دلار.
- اعضای یکدیگر / اعضای یک پیکر
بنی آدم اعضای یک دیگر اند که در آفرینش زیک گوهر اند
درست نیست. درست آن:
بنی آدم اعضای یک پیـکر اند که در آفرینش زیک گــوهر اند
زیرا چامه سرای چیره دست شیراز ( سعدی ) به نیکویی می دانسته است که چه می گوید وبه زبان پارسی ومعنای واژه ها به خوبی آشنا بوده است. او می خواسته بگوید که:همهء آدمیان همانند اندامهای یک پیکر بزرگ هستند ورسم آدمیگری( انسانیت) نام دارد زیرا در آفرینش همه از یک گوهر بوده اند که خداوند نامیده می شود. از سوی دیگر بنی آدم اعضای یکدیگر اند از ریشه بی معناست. یعنی په که بنی آدم اعضای یکدیگراند؟
( آقای عبادی نوشته اند که برخی از این مطالب را از شماره ء 51 مجله اسپند چاپ امریکا گرفته اند)
باد وبروت:
درست آن " باد در بروت " یا " بادِ بروت " است.
چند دعوی ودَم وبادِ بروت ------ ای ترا خانه چو بیت العنکبوت
هنگامی که می گویند فلانکس باد وبروت آمد، یعنی فلانکس در حالی که باد به سبیل هایش ( بروتهایش ) انداخته بود آمد.
اینک / اکنون : این واژه ها معنای همسانی ندارند.
اینک واژه یی است که اشاره به یک چیز یا یک آدم در نزدیک می کند. مثلاً : اگر کسی بپرسد دستبند زرین من کجاست وآن دستبند روی میزونزدیک پرسش شونده باشد پاسخ می دهد: " اینک دستبند تان!" ویا " اینه اینجاست !"
همانگونه که اشاره به دور را " آنک می گویند ومعمولاً به دنبال آن ، چیزدیگری جز نام آن چیزی که خواست گوینده است گفته نمی شود. یعنی زمانی که کسی می گوید : دستبند من کجاست؟ یا باید گفت " اینجاست " یا باید گفت اینک. ( ما افغانها در گویش روزمرهء خود می گوییم " اینه " . یا اگر در جای دورتری باشد باید گفت :" آنک دستبند " . ( البته که ما در گویش خود آنک را " اونه " می گوییم).
باز آمده ام چو خونیان در برتو ----- اینک سر وتیغ هرچه خواهی می کن.
حافظ می گوید:
خوش بسوز از غمش ای شمع که " اینک من" نیز
به همین کار میان بسته و برخاسته ام
" به " را چگونه بنویسیم :
برای این که بدانیم در کجا " به " رااز واژه جدا بنویسیم ودر کجا " ب" رابه واژهء بعد از آن بچسپانیم، در زبان پارسی شش
معنا برای " به" یا "ب" شناخته شده است :
1- " به " که به معنای میوهء شیرین است. در کاربرد این معنا ، بی گمان باید آن را جدا از واژهء بعدی نوشت وواک " ه " را هم برزبان راند. مانند : این بهِ شیرین از شهرسپاهان آورده شده است.
2- " به" که در کاربرد " سو " طرف وجهت می آید . چنین" به " را باید جدا نوشت وبی گمان " ه" آن نیز برزبان نمی آید مانند" از تهران به شیراز رفتم "یا "من به تو گفتم که به خانه ی پرویز نمی آیم ."
3- " به " به معنای " خوبی ، تندرستی ونیکی ". این گونه " به " را باید بی چون وچرا به پسوند ، یا به واژهء بعدی چسبانید،"ه" آن را نیز برزبان راند واگر جز این باشد نادرست است. مانند : بهداشت، بهبود، بهدین، بهزاد، بهنام .
4- گاه می شود که " ب" در نوشتارمعنای " با " را می دهد ولی الف آن را می اندازند( نمی نویسند ) و" ب" را به واژهء که
پس از آن است می چسبانند. مانند : بنام خدا ، که در آغاز" با نام خدا" بوده است. ویا " بدست او انجام شد " که " با دست او انجام شد " بوده است.
5- " ب" که در دستور زبان به آن "بای زینت" می گویند ودر آغاز ( صیغه ی امر) به کار می رود. مانند بزن ، بشنو ، بگو
ویا در ابتدای مضارع التزامی می آید مانند: بروند، بداند، بگویی، بدانی و..
6- "ب" تاکید است که چنین " ب " نیز به واژه ی پس از خود می چسبد. ونیازی به " ه " ندارد. مانند بناچار، بناگاه و...
گفتنی است که برخی از نکات بالا در نبشتهء این جانب " برخی از اغلاط مشهور ورایج در املای زبان فارسی " نیز آمده است.
* * *
واما یکی دو نکتهء دیگرازاین خامه :
چسب / چسپ : نوشتن این دو واژه به هردو شکل درست است. هم با " ب " وهم با " پ" . پس می توان هم چسبانیدن نوشت وهم چسپانیدن. در بعضی حالات چسفانیدن هم گفته شده .
تــَعَیّن / تعیین : این دو واژه از هم فرق دارند. تــَـعَــیّن به چشم دیدن چیزی و وبه یقین پیوستن ، لازم و محقق شدن امری یا چیزی را گویند . وهم به معنای بزرگی و دارایی پیدا کردن و جاه ومقام بزرگی داشتن آمده است
اما معنای تعیین عبارت است از معین کردن ، مخصوص کردن، برگماشتن ، کسی را به کاری یا مقامی گماشتن ویا چیزی را برای کسی معین کردن می باشد.
تــَغــُّـیُر/ تغییر: درمقالهء " برخی از اغلاط مشهور ... " به اشتباه آمده بود که این دو واژه چون هردو مصدر اند و ریشه عربی دارند ، معنای شان نیز یک سان است . اما همانطوری که استاد لطیف ناظمی در یادداشت شان متذکر شده بودند این دواژه معانی جدا گانه یی دارند و باید هنگام نوشتن یکی را به عوض دیگری به کار نگرفت. زیرا که تغیر( تَ ، عَ، یّ ُ ) از حال خود برگشتن وحالت دیگر به خود گرفتن است ویا دگرگون شدن ، خشم کردن وبا تندی وخشم سخن گفتن است و لی تغییر ( تَ یِ) از حالی به حالی بر گردانیدن ، دگرگون کردن، چیزی را به حالت وشکل دیگر در آوردن است. پس هنگام نوشتن این گونه واژه ها ضرور است تا ظرافت های بالا را در نظر داشته باشیم. اما تَــَمـَیُّز وتمییز همانطوری که در مقاله ء " برخی ازاغلاط ... " آمده است فرق چندانی از هم ندارند.
به بهانهء :
بسیاری ها به جای به مناسبتِ می نویسند به بهانهء که البته درست نیست. مثلاً هرگاه ما مقالهء بنویسیم در مورد شصت ساله شدن ظاهر هویدا و عنوان مقاله را بگذاریم : " به بهانهء شصت ساله گی ظاهر هویدا ."، یقیناً درست ننوشته ایم . زیرا معنای صحیح بهانه چنین است: " توسل به علتی آشکار ولی دروغین برای مقصود پنهانی " مثلا: احمد سردردی خویش را بهانه کرد وبه مهمانی من نیامد. یعنی چون دل احمد نمی خواست که به مهمانی من بیاید، سردردی خود را بهانه کرد . پس براین اساس باید گفت که در مثال بالا نویسنده شصت ساله گی ظاهر هویدا را بهانه کرده و مقصودش از نوشتن مقاله چیز دیگری بوده است. همچنان به نظرم می رسد که در چنین مواردی کاربرد " درحاشیهء " نیز درست نباشد. تا آگاهان چه در نظر آورند.