شهپرِ عشق کاش چون بالِ هُما بودی مرا
شهپرِ عشق کاش چون بالِ هُما بودی مرا
همچو مولانای بلخ رقص ِ سما بودی مرا
دیدنِ روی تو بی چون چرا بودی مرا
کاش بخت و طالعم یک خاک پا بودی مرا
تا بدامان تو روزی آ شنا بودی مرا
زهر در جام ِجوانی و ایاغم کرده است
غفلت و بیباکی او بیدماغم کرده است
یعنی غصه هر کجا باشد سراغم کرده است
آرزو های وصالِ یار داغم کرده است
یک نفس آسوده گی در تن کجا بودی مرا
آتشِ بودم که حاصل غیر خاکستر نبود
آیینه ها از دو چشم افتاد و اسکندر نبود
دل به جولان آمد و این خامه را مسطر نبود
دلنشینم در جهان غیر از غمِ دلبر نبود
زنده گی بیدرد بودن کی روا بودی مرا
قاصد هر جا میروی از عشق من آوازه کن
رنج من را با جفای آن پری اندازه کن
در کمینِ آهوی وحشی به صحرا کازه کن
ای صبا از خاکِ کوی یار جانم تازه کن
مدتی شد آرزو های شما بودی مرا
ره کشیده خون چشم از دیده تا دامان مرا
محمودم یا میکنی دیوانه ی دوران مرا
تیغ یکسر میزنی با چهره ی خندان مرا
بعد مُردن کم نگردد عشق از جانان مرا
رگ به رگ محزون همی عهد و وفا بودی مرا