ای زخیال عراضت تار نظر به پیچ و تاب
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
ای زخیال عراضت تار نظر به پیچ و تاب
ولی ز حدیث کاکلت سنبل توبه پیچ و تاب
موی سیاهت ای صنم واه چه عجب فتاده است
حلقه به حلقه , خم به هم تا بکمر به پیچ و تاب
طوق طلا و نقره را آن صنم از غرور حسن
کرده حمایل گلو شیر و شکر به پیچ و تاب
شمع صفت تمام شب سوز و گدازی داشتم
دود بر آمد از دلم وقت سحر به پیچ و تاب
مار صفت کمند زلف از دو طرف خمیده است
کلچه زده بدوش آن رنگ دیگر به پیچ و تاب
از فلک چارمین مشتری تو گشته اند
چرخ بدور تو زند شمس و قمر به پیچ و تاب
پهلوی غیر کم نشین ای مه من که از حسد
میچکد از دود بیده ام خون به پیچ و تاب
درد و غم بتان بدل بسکه فتاده عشقری
سر به سراست و لا به لاهمچو فز به پیچ و تاب