دیده ام در خواب دیشب یا مهمان من است

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

دیده ام در خواب دیشب یا مهمان من است 

ماه رخسارش چراغ بیت الاحزان من است

اکل و شربی کوکه می پختم برای دعوتش

نی بکاسه آش نی نان بر سر خوان من است

نزد او از بینوائیها خجالت می کشم

نی برنج و روغن و نی مرغ بریان من است

ظرف چائی لایقی در خانه ام موجود نیست

یارهم سودائی فکر پریشان من است

می نماید وقتی در بی سرانجامی من

بی سرو و برگی من را دیده حیران من است

دودم برون گردید مانند کباب

خون دل خوردن پذیرائی مهمان من است

پیش ازین هم بود درد دل داغهای رنگ رنگ 

دوستان اینرنگ دیگر داغ خرمان من است

یار گفتار غم مخور این زحمت بیجا مکش

چای تلخ و نان  خشکت باب دندان من است

در گرفتم از غریبهای خو سر تا به پا

از برای بار این جشن و چراغان من است

یار گفتار خوردنی داری با و گفتم بلی

دل کباب و نام جگر آب اشک چشمان من است

از زراعت زار هستم می پرسی مپرس

هر چه کشتم حاطش بین گریبان من است

عشقری کردم سوال از دل که تعبیرش بگو

گفت خوابت مزد چندین ساله هجران من است