ز آه و ناله خود نرم کردم سنگ خارا را
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
نام لیلا
ز آه و ناله خود نرم کردم سنگ خارا را
خجل کردم ز سیلاب سرشک خویش دریارا
اگر میدید مجنون انچه من در عاشقی دیدم
نمی اورد بر لب تا قیامت نام لیلا را
ز یوسف کام دلر بادو صد نیرنگ حاصل کرد
بفن عشق بازی آفرین بادا زلیخا را
مرا افگند سودای رخت در عالم دیگر
که از نفرت زدم بر پشت پای دنیارا
اگر داری یقین بر حضرت روزی رسان ایدل
چرا در خاطرت ره میدهی سودای فردا را
من از خاک درش در زندگی جای نمیرفتم
رموز یار را دیدم گرفتم را صحرا را
اگر من زنده تا روزقیامت در جهان باشم
نخواهم باز بگذارم سر کوی شما پارا
خیال قامتش عمری به آب دیده پروردم
چسان سازم فراموش از دل دل خود یاد میرزا را
وصال یار را ای عشقری اینجا نمی یابی
بر آور زا دل پر درد و داغت این تمنا را