بر یاد رخت گشتم بتخانه به بتخانه

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

بر یاد رخت گشتم بتخانه به بتخانه

گردانده مرا چشمت میخانه به میخانه

تعریف بهای خود بایکدیگری می گفت

خرمهره به خر مهره دردانه به دردانه 

هر کس که به بزم تو سر شار محبت شد

زد بر سر یکدیگر پیمانه به پیمانه

هر شام و سحر نبود امکان که ترا بینم

بنمای مۀ رویت ماهانه به ماهانه 

ای شمع شبستام بشنو که چه  می گوید

از وصف گل رویت پروانه به پروانه

گنجینۀ مقصد را پیدا نتوانستم 

هر چند که پالیدم ویرانه به ویرانه

سودا زدۀ زلفت میگردد و می پالد

درد و غم عشت راغم خانه به غمخانه

این مردم دنیا را دیدی همه مجذوبند

خندیده بهم میگفت دیوانه به دیوانه

آن روزکه یوسف را بردند سوی زندان

ای کاشکی می بودیم ذولانه به ذولانه

یک پسته دهانی را عمریست که مزدورم

هپی است معاش من سالانه به سالانه

هر نوچه جوان بیی باهم سر خود گردد

سر شار بهر جانب سامانه به سامانه 

سازش بکند با هم ای عشقری در عالم

مستانه به مستانه فرزانه به فرزانه