دوره کودکی و نوجوانی

از کتاب: شرح حال و تحلیل اشعار صوفی عشقری

آوان کودکی و نوجوانی شاعر از دیدگاه درآمدهای اقتصادی. دوره ایست سخت بحرانی و پرماجرا زیرا شاعر آنگاه که پنج بهار و خزان را سپری کرده بود. پدر را که متولی و مسئول امور فامیلی بود در سال ۱۲۷۸ هـ ش از دست داد و از او دو همسر دو پسر و دو دختر باقی ماند. از جمله پسران مزبور غلم جیلانی جوان و صاحب فامیل بود که در سال ۱۳۷۹ هـ ش بعمر ۲۸ سالگی دنیای فانی را وداع کرد اما اطفالش قبل از فوت او داعی اجل را لبیک گفته بودند. این مرگ نابهنگام عشقری با احساس اما کودک را بیشتر در لجن زار تنهایی فروبرد و هنوز آلام مرگ برادرش تخفیف نیافته بود که سنگین تر از پیش هدف آماج روزگار پرماجرا قرار گرفت و قلب داغدار او را داغدارتر و بیمارتر گردانید، و آن فرا رسیدن مرگ مادرش بود مادر که روحیه مملو از روفت و عطوفت راجع بفرزند دارد بمثابه طلبعه امیدوار کننده برای شاعر ما جلوه مینمود و بوسه های مهرانگیز و روح پرور او در ژرفنای قلب عشقری نفوذ میکرد و او را از چنگال تنهایی رقت بار و خورد کننده بی نجات میداد. بلی آغوش گرم و پر حرارت مادر بود که شاعر مادران لحظه ای آرام میگرفت و از کوایف زندگی لذت می برد. 

طفلی و دامان مادر خوش بهشتی بوده است 

تا به پای خود روان گشتیم سرگردان شدیم

اما در سال ۱۲۸۷هـ . ش باب سعادت و خوش بختی به روی او بسته گردید و این لطمه بزرگ حینی بر پیکر عشقری وارد آمد که چهارده گام در عرصه زندگی برداشته بود. فشار مرگ مادر بر روحیه شاعر آنقدر سخت گران و طاقت فرسا واقع شد که حتی عنان اختیار و تحمل را از دست داد و بیشتر نتوانست در کابل زندگی کند در سال ۱۲۸۸ هـ.ش به همرای غلام قادر خان مامایش که بعد از فوت پدرشان شرعاً باستیذان دیوان قضا متولی امور کارهای ایشان شده بود به مزار شریف رفت در مزار شریف در سرای شرف بای که مرکز فعالیتهای تجارتی شان قرار داشت اقامت گزید. او درین وقت پانزده ساله بود و میتوانست که از امور بعضی کارهای تجارتی رسیده گی نماید لذا وظیفه گرد آوری او کرائی را که هر هفته دوبار یعنی بروزهای دوشنبه و پنجشنبه صورت میگرفت ایفا نماید چون وی تنومند و جسیم بود و در اثر سپورت و ورزشهای دائمی اندام زیبائی داشت از عهده کارها با وجود خوردی سن برآمده میتوانست او با پسرکاکای خود هفته وار با کتابچه و خریطه ی در روزهای مزبور از دکانداران پول او گرائی را جمع میکردند و به تجارت خانه می بردند و این وظیفه را مدت یکسال دوام داد و پس از گذشتن یکسال دوباره عازم کابل گردید. رفت و آمد به سواری اسپ وشتر صورت میگرفت مسافران راه بین کابل و مزار شریف را در هفده روز طی میکردند کاروان حامل اشخاص بیشتر از طریق دره شکاری و درهای غوربند عبور و مرور میکرد، اما کاروان حمل اموال از بلخ به ولوالج میرفت و از آنجا وارد تخارستان میشد و از طریق کوتل مرغ به دره اندراب گام نهاده و از راه کوتل خاواک داخل دره پنجشیر شده سپس به پروان سرازیر میگردید که این راه برای کاروانها از یک طرف سهل و از جانب دیگر نزدیک و کوتاه بود اما مسافران بدون بار و بنیه سنگین در برخی موارد آن هم فصل گرما از طریق سالنگ هم رهسپار صفحات شمال که کانون فعالیتهای اقتصادی و مفاخر تاریخی بود میشدند و عشقری هم از رهنوردان همان طریق مسافر رو بود، زیرا مسافران غیر بازرگان اگر با کاروان همگام میشدند وقت زیاد خود را تلف میکردند. ازین لحاظ که کاروانهای اموال بحساب منزل معینه میرفتند و تلاش در حرکت ایشان راه نداشت. شاعر ما از سواد حصه ای نداشت زیرا چند کتاب محدود و مقدماتی را که کودکان در نزد آخوند میخواندند همان را نیز به فرجام نرسانیده و تنها خلال شاگردی مجال آنرا پیدا کرد که بتواند کتاب را بخواند اما از نوشتن بی بهره بود و علت بی بهره ماندن او از فراگیری دانش زمانش بیشتر پیرامون مرگ پدر و برادر بزرگش می چرخید گرچه مامایش در زمینه خواننده شدن او تلاش عظیمی کرد و شاعر ما را به مسجد نزد ملا برد، لیکن گرفتاریهای پیهم در امور تجارت و تا اندازه بی پروانی ها و عدم علاقه عشقری سبب شد که او از معارف عارضی زمان خویش ظاهراً دور بماند. از آنرو موصوف فقط توانست باصطلاح مردم ما سیاهی خوان شود دیگر از ساحه معارف زمان خویش کنار رود.

صوفی عشقری همانطوریکه بی علاقه و بی ذوق در آوان طفولیت به فرا گرفتن و معارف زمانش بود به همان پیمانه اشتیاق فراوان و افراطی به پهلوانی کاکه گی و سپورت داشت زیرا ذوق وافر به ورزش در هنگام طفلی او را علاقمند به پهلوانی در آوان شباب گردانید از آنرو باعطش تسکین ناپذیر خود را آماده میکرد تا در آینده نزدیکی بتواند توجه استادی را بجانب خود جلب نماید اما مرگ مادرش آن همه آرزومندیها را نقش بر آب کرده و در راه نیل به این هدف پیروزی را بدست نیاورد بعد از مراجعت مزار شریف بازهم این اشتیاق را در سر می پرورانید اما چه سود که دست قضا او را به گودالی پرتاب کرد که دیگر همه چیز را فراموش نمود و هر چه داشت از دست داد.

شاعر ما در دوره متذکره جوانی است نورسیده و بی پروا خوش گذران و متمایل به تجارت او در کابل و مزار شریف شغلی بجز از گرد آوری پول ندارد روزها را در پی گرد آوردن اوگرای شام میسازد و سروکارش همیشه با اهل بازار و مشتریان اموال است وضع بازار را ارزیابی میکند و به عرضه و تقاضا توجه عمیق مبذول میدارد پیوندش با تجارت خانه ها بلافصل است و فراورد زمان و شرایط محیط را به هیچ میگرد. علاقه به سپورت و توجه به تجارت او را جوانی یکه تاز و بدون ارتباط و در عین حال گوشه گیر و مغرور ساخته است. از نظر اندیشه به هیچ پدیدهای التفات ندارد و نهادی را ارزش نمی دهد.

عشقری تا آوان هفده سالگی برداشتی سالم از محیط و اجتماع خود نسبت بعض علل که در بالا تذکار یافت ندارد. همه انگیزههای بیرونی را متوجه غرض و مرض بازاریابی و عرضه اموال میکند کاکا و مامایش هر دو او را نوازش میدهند و مقامش را گرامی میدارند و باین نکته متوجه اند که یگانه فرزند واپسین پدر خود است که میتواند عنقریب موقف او را احراز کند و در تجارت به همان مقام نایل آید از آنرو او را در مرکز تجارت خود میبرند و بامور کارها و تکنیکهای تجارتی آشنا میسازند تا به شیوههای بازارگانی بلدیت پیدا کند و در امور آن دست یابد.

شاعر ما در هنگام نوجوانی از متمولان روزگار بود. او از پدر چهار حویلی در کابل و یک حویلی در مزار شریف داشت. علاوه بران از داربی منقول هم از قبیل نقد و جنس چیزهای بسیاری نصیبش شده بود.

ثروت پدر زمینه برخوردار شدن از مزیتهای زندگی را برای او میسر گردانید از آنرو روزها با جوانان دل خوش میکرد و شب ها بزم عیش و طرب را می آراست اما کنترول شدید مامایش سبب میشد که بساط بزم آرائی ها را برچیند و بیشتر از حد افراط نکند زیرا شاعر ما آزرم جوی و پاسدار بود. بنابران از فرامین بهی خواهانه مامایش یک گام فراتر نمی گذاشت و مامای موصوف که مرد محترمی بود سعی می ورزید که در راه بهتر شدن حیات مادی و اخلاق اجتماعی شاعر ما آبروی دنیا و آخرت را کمائی نماید. لذا در نظر داشت آینده جوان را رونق بخشد روی این منظور همیشه او را عزیز میداشت و چون سایه باخود میگشتاند و همین امر سبب شده بود که باید شاعر ما ، مادام دوشادوش مامای خود گام بردارد.

غریزه جوانمردی و کاکه گی هنگام نوجوانی در نهاد سخنور چیره دست ما نیرومند بود. او با کاکه های کابل سروکاری داشت و کردار و رفتار ایشان را می پسندید روی این اصل جوانمردانه رفتار میکرد و حتی محور جوانمردان قرار میگرفت و همین پیوند غریزه وی اسباب آنرا فراهم کرد که عشقری در حین بیدار شدن قریحه و رشد اندیشه شاعرانه اش بایست کاکه ها را فراموش نفرماید چنانکه کاکه تیغون را که یکی از صوبه داران زمان امیر عبدالرحمن خان بود و در حلقه کاکه های کابل مقام شامخی داشت. اما عاشق جوانی زرگریچه ای بنام عبدالغفور از باشندگان خیابان شد و همه چیز را در سر عشق او از دست داد و سرانجام خاکستر نشین گردید و مدت دوازده سال در گلخن حمام از سوز و درد عشق نشست و رشته الفت را از مردم برید و به عشق پیوند خود را استوار کرد به پاس وفاداری به مسلک جوانمردان و حرمت به مقام ملکوتی عشق تا آخر عمر عفت خود را حراست نمود و از حلقه ازدواج جوانمردانه پاکشید بالاخره به عمر نود و پنج سالگی و تحمل آلام بی پایان و تسکین ناپذیر عشق و سوز و درد فراق و رنج تاقت فرسای هجران داعی اجل را لبیک گفت و از جهان فانی بمقام جاودانی رخت سفر بست. چنین کاکه جوانی مورد ستایش صوفی عشقری قرار میگیرد و نامش را در دیوان جوانمردان و جهان شعر و ادب مخلد میسازد که:

هر کسی لاف و پتاق عشق بازی میزند

لیک مشهور و نمایان کاکه تیغون بوده است

آنکه در گلخن میان خاک و خاکستر نشست

از غم گلشن نشینان کاکه تیغون بوده است

عشقری حاجت بنام شب ندارد رفتنت

پیره دار کوی خوبان کاکه تیغون بوده است

و ما پیرامون خصیصه جوانمردی شاعر در فصل دیگری مفصل سخن خواهیم راند.