میر عبدالقادر ابهر، شاعری از دامنه های هندوکش
هفتاد سال و واندی پیش دریکی از روزهای بهاری آنگاهی که خورشید زرافشان بدامنه های کوهدامن زمین و پروان نور رستگاری میپاشید واز عطر دلاویز ارغوان زار خواجه سیاران چاریکار، دل و دماغ، آرامش و تازه گی می یافت، دریک خانواده ی معزز و سرشناس پروان، میر عبدالقادر ابهر بدنیا آمد سالهای کودکی را درسایه ی تربیت فامیل سپری کرد. الفبای زبان و کلام الهی را از پدر بزرگوار خود میر نجم الدین که از اهل معاریف آن روزگار بود، فرا گرفت. نخستین آموزش درسی را در مکتب ابتدائیه ی جبل السراج تکمیل کرد و بعد شامل لیسه ی نعمان پروان گردید.
زنده یاد دوکتور ابهر درکنار درس و تعلیم مکتب، از همان آوانیکه هنوز به سن بلوغ نرسیده بود به شعر و ادبیات علاقه ی فراوان داشت، در اکثر محافل ادبی و شعرخوانی اشتراک میکرد. منزل پدری اش در چاریکار غالباً بمثابه ی کانون گرم مصاحبتهای اهل دل و قلم، تجلی داشت و آغوشش سخاوتمندانه به روی مناظره های شعری و ادبی و سیاسی دانشمندان گشوده میبود، که طبعاً روحیه ی چنین فضائی در رشد شخصیت و معنویت داکتر ابهر، اثرگذار گردید، فضائی که از محضر استاذان و شاعران منطقه چیزهائی می آموخت و برمایه ی ادبی و شعری خود غنای بیشتر می بخشید. بعدها در اثر همین ذوق و پیگیری اش از یکسو و تماسهای همیشگی اش با ادیبان و شاعران نامدار منطقه و کشور مانند: روانشاد مسرور کوهستانی سرشار شمالی، حبیب الرحمان جدیر، پائیزحنیفی و دیگران، ازسوی دیگر، شهرت شعری اش بالا گرفت، بویژه تشویق و رهنمائی مستقیم استاد خلیل الله خلیلی درین راستا، که با هم ارادت فامیلی داشتند، بی نهایت موثر و سازگار بود.
با این ذوق و تلاش فرهنگی، اولین کار دولتی را نیز از محرریت روزنامه ی پروان آغاز نمود، بعداً بمرکز رفت، نخست از همه کورسهای عالی ژورنالیزم را فرا گرفت، مدتی در کابل رادیو، در بخش پروگرام های اطفال کار کرد سپس بحیث مدیر کلپ جوانان ایفای وظیفه می نمود.
در سال 1340 خورشیدی نهادی بنام کمیته ی ادبی در چوکات ریاست مستقل مطبوعات جدیداً تاسیس گردید اعضای آنرا شادروان ضیای قاریزاده ، مرحوم یوسف آیینه ، استاذ مایل هروی و داکتر ابهر تشکیل میداد که دربخش پژوهشهای ادبی وخلاقیت موثر فرهنگی، خدمات ارزنده ی را بمثابه خطوط رهنمودی دانش وهنر از خود بجا گذاشتند.
شادروان ابهر با اینهمه تلاش کاری، در راستای وظایف فرهنگی، سرانجام در زمره ی کاندیدان بورس تحصیلی در بخش زبان و ادبیات از طرف وزارت اطلاعات و کلتور، جهت تحصیلات عالی به کشور شوروی اعزام گردید. آموزش یکدوره ی شش ساله را در اکادمی تعلیم و تربیه ی در پترس بورگ در رشته ی زبان و ادبیات روسی موفقانه به پایان رساند و ماستری خود را بدست آورد. به تعقیب آن باز هم سلسله ی تحصیل را ادامه داد، شامل یونیورستی دولتی شهر لیننگراد گردید، پس ازسه سال رساله ی دوکتورای خود را در رشته ی زبان وادبیات روسی نوشت و بدرجه ی دوکتورا نایل گشت.
پس از برگشت بوطن در پستهای مختلف ادبی و فرهنگی وزارت اطلاعات و فرهنگ و حوزه ی پوهنتون کابل، اجرای وظیفه نمود.
در دوره ی جمهوری داود خان مدتی آمر آرشیف ملی افغانستان و سپس بحیث رئیس کتابخانه های کابل تقرر حاصل کرد. بعداً نظر به صوابدید مقامات وقت، به صفت مدیر عمومی فولکلور، بعداً مدیر عمومی ارتباط خارجه و در عین زمان آمر جوایز مطبوعاتی وزارت اطلاعات، توظیف گردید.
پستهای متذکره از نگاه اهمیت تشکیلاتی و امتیازات تشریفاتی، هرچند درشمار پستهای عالی مرتبت دولتی به حساب نمی آمد اما جایگاه معنوی و ارزش اجتماعی آن، از اهمیت شایانی برخوردار بود. زیرا همین نهادهای معنوی و انسانی بود که تا جائی در تربیت سالم و انکشاف ذهن نسل جوان کشور و راهبردهای آموزشی و اخلاقی، نقش مهمی را در جامعه ایفا میکرد.
در دوران حزب دموکراتیک خلق، با وصف آنکه دوستان و شاگردانش بمقامات بالای رهبری حزب قرار گرفته بودند مگر زنده یاد داکترابهر فقط در همان حوزه های ادبی و معنوی خود مصروف کار و خدمت بود، بجز اینکه کمک و دستگیری اش بدیگران رسیده باشد دیگر بکدام امتیازی که مرهون احسان کسی قرار میگرفت، سر فرود نیاورد. درین مرحله ی تبدار سیاسی مقام علمی خود را حفظ کرد، بحیث استاذ در پوهنتون کابل به خدمت ادامه داد. مدتی آمر دپارتمنت زبان وادبیات روسی، درعین زمان معاون کتابخانه های پوهنتون و در اخیر هم بحیث کدر علمی و آمر کتابخانه، در اکادمی علوم افغانستان وظیفه اجرا کرد.
خبر مرگ ناگهانی او بمانند صاعقه ی اندوه بزرگی، بردل و جان دوستان و عزیزانش فرو رفت و در سنگینی خود همه را متاثر و اندوهناک ساخت. راستی که ما امروز یک شخصیت فرهنگی و اجتماعی و یک شاعر خوب خود را از دست داده ایم، واقعه ی تلخی که در قلمرو قلمزنان و اندیشمندان وطن ضایعه ی تاسفباری بحساب می آید.
بهمانگونه که زندگانی شادروان ابهر سرشار از محبت و دوستی استوار میگذشت، لحظات بدرود زندگی اش نیز، همانگونه به آرامش و راحتی درگذشت، در اثر یک سکته ی دماغی دیگرهمه چیز تمام بود.
هرچند که وی در سن و سال قابل ملاحظه یی قرار داشت مگر همیشه بشاش و سرحال میبود، جزئی ترین ناراحتی و کسالت در سیمایش مشاهده نمیشد، قامت بلندش در برابر حوادث روزگار خم نمیگردید انسانی بود آگاه و پر تپش، در نخستین برخورد جذبه ی روحی از وجناتش هویدا بود. یکی از صفات پسندیده ی او دران نهفته بود که در دوستی و رفاقت خود سخت پایدار و صمیمی بود، تا آنجا که در سخت ترین شرایط، یاران خود را از یاد نمیبرد، با همه مشکلات عالم مهاجرت همیشه درمحافل خوشی دوستان حضور بهم میرساند و در مراسم سوگواری و فاتحه داری غم شریک آنها میگردید. با این بارزه های نیک انسانی، درجامعه ی ما از شناخت وسیع برخوردار بود، مقابلتاً در دل رفیقان خود جا داشت و از او حرمت فراوان بعمل می آوردند.
ولی مرگ چه ماجرای تلخ و وحشتناکی که همه ی هستی آدمی را با خود میبرد، اما درین میانه، روح بزرگ انسانهای متعالی و رسیده بمقام والای انسانیست که جاودان میماند و پژواک صدای شان در درازنای زمانه ها، خاموش نمیگردد، همانگونه که به یقین صدای زنده یاد داکتر ابهر عزیز، تا دیرهای دیر در قلب دوستان و رفیقانش جا داشته و هرگز فراموش نخواهد شد. روحش شاد و قرین رحمت الهی باد.
دوکتورابهر درسال 1994 به آلمان پناهنده شد، درشهر آخن جرمنی به تنهائی امرار حیات میکرد. در دوران پناهنده گی، علی الرغم فشار روانی و رنج تنهائی، ناشی از اوضاع غمبار کشور، دوری از فامیل و فراق دوستان، خاموش نه نشست، شکسته و تسلیم حوادث نگردید. با حزب سوسیال دموکرات آلمان ارتباط نزدیک داشت. کانون فرهنگی افغانهای شهر آخن را ایجاد کرد، در جهت روشنگری ذهنیت نسل جوان برونمرزی ، ازمسایل پیچیده ی سیاسی کشور، تجلیل از روزهای تاریخی، شناخت هویت ملی و آزادی افغانستان، نشستها و محافلی را سربراه میساخت و درین راه از هیچگونه تلاش و حرکت دریغ نمی ورزید.
آثارچاپ شده یی که از او باقی مانده است:
- ترانه های دل چاپ مطبعه ی دولتی کابل درسال 1338 خورشیدی؛
- زمزمه ی جمهوری بمناسبت صدمین روز جمهوریت در افغانستان 1352 خورشیدی مطبعه ی کابل؛
- ادبیات قرن نزده روسی ، چاپ 1360 درمطبعه ی دولتی کابل؛
- ده ها اثر و رساله ی دیگر که از زبان روسی و آذربایجانی بفارسی ترجمه و بچاپ رسیده است.
درانجام، نمونه های خوش و غمگینی از کلام او را به خوانش بگیریم:
بیتو گلگشت چمن ای گلبدن ناید خوشم
ساغر و مینا و پای نسترن ناید خوشم
بشکنانم ساغر و گل را بزیر پا کنم
بیتو جا نا از چمن تا انجمن ناید خوشم
عطر گیسویت دماغم تازه و تر کرده است
زین سبب عطر گلاب و نسترن ناید خوشم
نیستم پروانه تا بر دور هر شمعی پرم
جز بدور شمع رویت پر زدن ناید خوشم
سر به صحرا میزنم مانند مجنون بعدازین
زندگان هیچ در شهر و وطن ناید خوشم
پیش من افسانه سرو و گل و بلبل مخوان
من فنا فی العشقم این گونه سخن ناید خوشم
بیتو ابهر سخت گردیده است سیر از زندگی
جان من باد ا فدایت زیستن ناید خوشم
*******
گوهر بختم درون سینه یی دریا شکست
کشتی عمرم در آغوش طلاتم ها شکست
کوکب طالع من در آسمانها خیره شد
بال مرغ آرزویم در بلندی ها شکست
ساقی زیبا شراب کهنه در ساغر بریز
جام لبریز از شرابم درشب یلدا شکست
میفروزد دردل و جانم شرار آرزو
انجماد پیکرم را عشق آتشزا شکست
ای خداوند دل و جانم بفریادم برس
کاسه ی صبرم بدست یار بی پروا شکست
در سراب دشت بی پایان عشق و آرزو
کاروان ما کمر در صخره و صحرا شکست