36

نقد بر نوشتهٔ دوکتور نوراحمد خالدی

از کتاب: نیلگون کمان

چگونه شاه اشرف افغان از تقسیم ایران میان روسیه تزاری و ترکیۀ عثمانی جلوگیری کرد!

مقالهٔ پر معلومات و تحلیل با محتوای معتبر و ارزشمند دانشمند نهایت محترم آقای دوکتور نوراحمد خالدی در نهایت در خور ستایش است. یگانه اعتراض من در نوشتهٔ ایشان در مورد استعمال کلمه «ایران» است که در مقال چنین ارزنده باید مناسب حال واقعیت های تاریخی «پارس» نوشته می شد، نه ایران. در عصر و زمان مورد بحث این نوشته کشوری به نام ایران وجود نداشت. کاربرد کلمهٔ ایران یا به معنای ایران باستان بود که افغانستان، ایران امروزی، تاجیکستان و بخشهای وسیعئ از آسیای میانه را شامل بود، یا هم ایران اسطوره ای بود که در تضاد و تقابل با توران دیدگاهٔ تفاوتهای نژادی ارایائیها و ترک-آلتائیها را توجیه و ترسیم می کرد. پس ایران پارینه در ابعاد تاریخی و جغرافیایی آن از ایران امروزی کاملاً متفاوت بود زیرا هویت مملکتی و کشوری (به مفهوم تشکیل سیاسئ متداول امروز) نداشت. در عوض دولتهای بزرگ که قلمرو آنها با خطهٔ کشور ایران امروزی بیشترین مطابقت داشتند خود را حسب معمول یا به خاندانهای سلطنتئ چون هاخامنشی ها (یا آقامنش ها)، پارتها، یا ساسانیها می ناماندند، یا هم به مرکز سلطه و پایتخت دولتهای مزبور نامگذاری می شدند. مثلاً پایتخت هاخامنشی ها پارسا پولس (یا شهر پارسیان) بود که خود کلمهٔ «پارس» از هویت پارسی آن حکایت میکند، نه هویت ایرانی. پاسارگاد هم احتمالاً به نحوی شکل تعدیل یافته و متجانس همین کلمهٔ یونانی بوده میتواند و آن به این سبب که زبان رسمی در دورهٔ ساسانی و اغلباً هم در دورهای ماقبل آن (خلاف پیشفرضهای امروزی) یونانی بود نه پارسی. همچنان مقر حکومت اشکانیها به نام خود شان اشک آباد (نه عشق آباد) نامیده شده بود، مرکز پارتها ستسیفون (تیسفون) و از ساسانیها استخر و تیسفون بود که در هیچکدام اینها اشاره به موجودیت کشوری ایران نشده. بناً ایرانی بودن به هویت فرهنگی دلالت می کرد، نه به هویت سیاسی و کشوری. این تعامل و روش در قرون متمادی به همین منوال دوام داشت و دولتها و حکومتهای این خطه طبق تعامل متداول و مروج به نامهای پارس /فارس با اضافهٔ نام قوم یا دودمان سلطنتئ حاکم چون پارس صفوی، پارس هوتکی، و پارس قاجاری نامانده و نامیده شده بودند.

تنها در نیمهٔ اول قرن بیست آلمانهای نازی که برای اثبات برتری نژادی خود به وجود کشور اریائی یا ایرانی به استناد تاریخی احتیاج داشتند دست اندرکار شدند و در سال ۱۹۳۵ سنهٔ مشترک به اثر ابتکار، پیشنهاد، و تشویق آلمانهای نازی حکومت پهلوی نام کشور پارس / فارس را به ایران تبدیل کرد. این بازئ سیاسی برای نژادپرستان آلمان نازی و ایرانمشربان پارسی مثمر واقع شد، ولی در هویتهای نژادئ قدیم و هویتهای سیاسئ امروزئ مردمان اریائی پیچیده گی ها و پوشیده گی های ایجاد کرد زیرا ازیک طرف گروه های بزرگ اقوام و قبایل اریائی از هویت ایرانی بودن محروم شناخته شدند و از طرف دیگر برای یک کشور نسبتاً کوچک با ذهنیت ملیگرایی تفوقگرا فرصت انحصار و تصاحب تمام افتخارات اریائیها ایجاد شد که کشور ایران امروزی تاحد توان و امکان از آن بیشترین بهره برداری سیاسی و فرهنگی را میکند و مقامات رسمی و تعلیمی آن کشور این اشتباه را عمداً گسترش می دهند تا خواسته های سیاست روز را بر وقایع تاریخ تحمیل کنند.

مقالهٔ منتشرهٔ وقت سعید نفیسی با عنوان «از این پس همه باید کشور مارا بنام ایران بشناسند» نمودار این ساخته کاری است که گویا «حسب تصمیم» آنها به ایران ناماندن فارس به جعل تاریخ مشروعیت ببخشند. آنها برای تعمیم و تحمیل این ذهنیت به «پاکسازی» زبان و «تاریخسازی» فرهنگ مبادرت ورزیدند. از جملهٔ مثالهای زندهٔ آن همانا شهنامهٔ فردوسی است که با آنکه نامهای بیشتر شهر ها و محلات آن با جغرافیای افغانستان مطابقت دارد، ولی آنرا «حماسهٔ ملی ایران» قلمداد کرده اند که برای اثبات آن در قید قلمرو ایران امروزی باید ناصر آباد و حسین آباد را زابل نام می نهادند. و فردوسی را باید عربستیز و ملیگرا معرفی میکردند که برای به کرسی نشاند آن باید ابولقاسم دهقان نام و شغلش را تغییر میداد و برای پذیرش خصلت ملیگرایی باید چند قرن انتظار می کشید تا آیدیولوژئ نژادپرستی تعصب اندودهٔ ملیگرایی در اروپا پایه گذاری می شد. در غیر آن حماسهٔ ملی ایران مفهومی نداشت. از راه تحمیل همین «باید های» حسب آرزومندیهای سیاسی یک بحران هویت فرهنگی سرتاسری را بر واقعیت های ماضی و حال تحمیل کردند، علی الرغم آن در هردو کشور افغانستان و ایران امروزی دانشمندان نامور و معتبر چون میرغلام محمد غبار و استاد احسان یارشاتر بودند که با این بازئ سیاسئ جعل تاریخ و فرهنگ دزدی مخالفت نشان دادند.

توصیهٔ من به آنهائیکه در صدد تغییر نام افغانستان اند این است که از تغییر نام افغانستان فایدهٔ متصور نیست (مضمونی در این مورد بعداً به رشته قلم خواهد آمد)، ولی با تغییر نام ایران امروزی میتوان تاریخ را چنان که شاید و باید از دام بازی های سیاسی برهانیم و بر مسند اعتبار بنشانیم، تا فرهنگ را بر سیاست ملیگرایی مسلط سازیم، نه عکس آن. زیرا تنها با تغییر نام کشور ایران امروزی و اطلاق کلمهٔ ایران در قرینه و سیاق ایران باستان همهٔ اقوام و باشنده گان سرزمین های پهناور آسیائ جنوبغربی میتوانند بدون انحصار و تصاحب ملیگرانه افتخارات تاریخی را از آن خود بدانند، تنها در آن صورت اقوام و گروهای اریائی بیرون از سرحد ایران امروزی از طعنهٔ «مال» «ایران» بودن نجات می یابند، و تنها در آن صورت همه در خواهری، برادری، و برابری میتوانند در پهلوی هویتهای سیاسئ متداول معاصر بر افتخارات تاریخی ایران باستان ببالند.

توقع من از فرهیخته گان همردیف دوکتور خالدی این است که نباید به قول محمدهاشم میوندوال صدراعظم سابق افغانستان به این «تاراج تاریخ» مهر صحه گذاشت. ممکن این کج را راست کرده نتوانیم ولی میتوانیم تا آن زمان اصطلاح «ایران امروزی» را همواره برای تفکیک از ایران باستان به کار ببریم تا درد این بازئ سیاسی و بحران هویت را به شکل نسبی مداوا کرده باشیم.