عمری دلم به ناوک نازت نشانه بود
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
عمری دلم به ناوک نازت نشانه بود
جان دادنم بخاک رهت رایگانه بود
یکدم وصال یار ندیدم بعمر خویش
با انکه آرزوی دلم جاودانه بود
رفتم که قصد خویش بگیرم ز دام زلف
افسوس روی دلبر من در میانه بود
انروز ها چه شد که غم یار داشتم
یادش بخیر باد چه زیبا زمانه بود
پرسیدن از کسی که دلم را ندیده ای
گفتا بگریه از پئ شوخی روانه بود
این پیچ و تا بکاکل عنبر فشان تو
گویا برائ مرغ دلم آشیانه بود
یاد آن زمان که من دل صد پاره داشتم
یعنی برای زلف کسسی همچو شانه بود
من طفل نیستم بحلوا خورم فریب
این عذر سر سری که نمودی بهانه بود
در خواب ناز رفته ئی ای نازنین چرا
این عرض حال عشقری گویافسانه بود