همسر سرو قدت نی در نیستان نشکند
از کتاب: دیوان صوفی عشقری
، غزل
همسر سرو قدت نی در نیستان نشکند
ساغر عمرت زگردشهای دوران نشکند
لاله رویم را هوای سیر گلشن در سراست
ای صباهوش کن که آن زلف پریشان نشکند
نسبت هر گل که بارخسار زیبایت رسید
از جفا و جورشان خیلی کمائی دیده ام
تا ابد بازار ناز نازنینان نشکند
دایما از دل دعایت می نمایم ای رقیب
ولچک وز ولانه ات در بین زندان نشکند
گرمئ بازار این شیرین لبان از حدگذشت
رفته رفته قیمت لعل بدخشان نشکند
کام دل حاصل نمودن از فلک آسان مگیر
کی دهد حلوا تا یکدودندان نشکند
در میان لای و گل خیر است اگر نانم فتاد
بوتل تیلم درین شام غریبان نشکند
شهسوار من ز شوخی اینقدر جابک متاز
زیر پای چوکرت دلهای نالان نشکند
زین سر ره عشقری که میرود جای دیگر
تا سر خود زیر پای خوبرویان نشکند