تا دل به چین کاکل یار آشیانه ساخت

از کتاب: دیوان صوفی عشقری ، غزل

تا دل به چین کاکل یار آشیانه ساخت

خود را هزار پاره بمانند شانه ساخت

انشوخ جای غیر مگر وعده دار بود

کز پیش ما برفتن خود صد بهانه ساخت

دادم انار دانه دل را بدست یار

از ناز زد بروی زمین دانه دانه ساخت

جز خورد و خواب کار دیگر ناید از کفم

از بس مرا عنایت نازدانه ساخت

یک سر پناه نیست مرا اندرین دیار

گویند مردمان که سر خانه خانه ساخت

سابق درین هو سکده شهرت نداشتم 

عشق تو اینقدر بجهانم فسانه ساخت

یکدم امید زندگی خواجه نیست لیک 

قصر متین ز سنگ و سمنت جاودانه ساخت

بیچارۀ که کهنه خیال و عتیقه بود 

آیا چسان برسم و رواج زمانه ساخت

سوراخهای سینه ام از حد گذشته است

از بس خدنگ ناز تو مارا نشانه ساخت

در یک دوروزه عمر خود آمدم ب تنگ 

صد آفرین به خضر که در هر زمانه ساخت

ممکن نشد که همرۀ یار عشقری رود

مرغ دلیکه پی او روانه ساخت