آتشکده ظفر کانیشکا (اونیندو) یا معبد سرخ کوتل

از کتاب: مجموعه ۱

قلعهٔ تاریخی فریدون

کی از کاخهای نهایت تاریخی و با عظمت ولایت فراه بنای کهنی است که بنام قلعهٔ فریدون شهرت دارد. این قلعهٔ باستانی در حدود ۲۰۰ جریب زمین را احتوا نموده و دارای ۹۹ برج دفاعی میباشد. دیوار های قطور آن با آنکه از خشت خام و گل اعمار گردیده با وصف گذشت قرنها هنوز تا اندازهٔ زیادی پا برجاست. حصار باستانی فریدون با برج ها و باروهای مدور آن شکوه سبک معماری قدیم افغانستان را بنمایش میگذارد. بخصوص باروهای عظمیکه مجهز به تیرکش های دفاعی است و بدلیل ایجاد استحکامت نظامی در دوسوی ورودگاه با عظمت آن اعمار اعمارگردیده از صلابت خاصی برخوردار میباشد.


هرچند این بنای پر ابهت اکنون درسکوت سیر زمان فرو رفته ، اما تصورات انسانی با تماشای آن از رواق تاریخ میگذرد و درجهان رویایی اسطوره ها پر میگشاید ؛ واین اسطوره ها حاکی از آنست که دژ های باستانی فراه به فرمان «فریدون» یا «افریدون» شاه افسانوی درشاه نامه که در اوستا به تلفظ «ثْرَئیتَونَ »و در پهلوی « فرَدُن» آمده اعمار گردیده است. از نگاه لغوی کلمهٔ فریدون معنی فر شکوه خوشبختی و رسیدن به روشنی را در نتیجه نیکوکاری ارائه میدارد، چنانچه درشاهنامه نیز چنین آمده:


خجسته فریدون زمادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نهاد

ببالید بر سان سرو سهی همی تافت زو فر شاهنشهی

جهانجوی با فرّ جمشید بود به کردار تابنده خورشید بود


البته مطالعه در مورد قلعهٔ باستانی فریدون به تحقیق بیشتر نیاز دارد تا درپرتو کاوش های باستان شناسی و یافتن اسناد کتبی ثابت گردد که آیا کاخ افریدون در ولایت فراه به عصر اوستایی متعلق میباشد ویا در دوره های پس از آن بنا یافته است؟ ولایت فراه در غرب افغانستان یکی از ولایت های بسیار باستانی و کهن است که در شمال با هرات، درشرق با غور و درجنوب با نیمروز و هیلمند و درغرب به طول ۲۹۰ کیلومتر با ایران همسرحد میباشد. نام ولایت فراه باورهای آئین اوستایی را بخاطر تداعی میکند که به تلفظ « فرداتا » یا دشده و« فرداتا » بحوالهٔ مرحوم کهزاد اسم فراه رود نیز بوده که متشکل از دو واژه است، « فر» بمعنی شکوه و « داتا» یعنی داد. همچنان درمتنی بزبان پهلوی که از عراق کشف شده و درموزیم اسلامی برلین نگهداری میگردد ؛ کلمهٔ «فَرّه » بمعنی روشنایی ، پاکیزگی و به خوشبختی رسیدن هویداست. این کتیبه مربوط به دعائیهٔ «افزون فَرهَ» میباشد ومرام آن افزایش نیکبختی وبه خوشنودی رسیدن است.


بگفتهٔ مقامات رسمی ولایت فراه قدامت قلعهٔ فریدون به دورهٔ اوستایی یعنی دوهزار سال پیش بر میگردد، اما این بنای عظیم تاریخی از سالهاست بدست فراموشی سپرده شده و حفریاتی از طرف باستان شناسان درآنجا انجام نیافته است. بهرحال حصار باستانی فریدون با برج ها و باروهای مدور آن شکوه سبک معماری قدیم افغانستان را بنمایش میگذارد. بخصوص باروهای عظمیکه مجهز به تیرکش های دفاعی میباشد و بدلیل ایجاد استحکامت نظامی در دوسوی ورودگاه با عظمت آن اعمار اعمارگردیده از صلابت خاصی برخوردار است. قلعه باستانی افریدون در مرکز ولایت فراه مشهور به (شهر کهنه) بنا بر گذارش تاریخ سیستان و آنچه در شهنامه آمده قدامت حد اقل قدامت دو هزار ساله دارد. شاید در نتیجهٔ کاوشهای علمی باستان شناسی اسناد وشواهد بیشتری در مورد تاریخ اعمار آن بدست آید.


در ولایات فراه ونیمروز ویرانه های حصارها و کاخهای باستانی زیادی از ادوار پیش از اسلام تا اوایل دوره های اسلامی وجود دارد که همه نیازمند به ترمیم، و مطالعات علمی در تعیین قدامت شان میباشند. بدیهیست که این بناهای شکوهمند بیانگر تمدنی میباشد که در هزارهٔ دوم پیش از میلاد سرزمین مرفه و آبادی بوده است. زیرا حوزهٔ زراعتی ایتومنت هیلمند بارها درمتون کتاب اوستا ذکر گردیده ودر(یشت ۱۹) رودی درخور ستایش واحترام خوانده شده است. در آریانا ویجه یا سرزمین آبهای نیک رودهای روان مانند اخشیس (آمو) هره اسکتی (ارغنداب) وایتومنت (هیلمند) جنبهٔ تقدس داشت وبرای حرمتگزاری شان نذر ها و قربانی ها وجشنهای برپا می شد. چنانچه زیرویری (زریر درشاهنامه) برادر ویشتاسپ به ستایش انه هیتا فرشتهٔ نگهبان آبهای روان و دریای آمو صدها گاو واشتر قربانی داد ؛ ودرین رابطه از الههٔ دیگری نیزبنام «آشی» (دریشت ۶۱ـ۱۷) یاد گردیده که او هم فرشتهٔ پاسدار آبهای روان بوده و در نزد «آره گان» یعنی دهقانان تقدسی داشته است .اینرو بسیار امکان دارد که به نیایش این آبهای مقدس وفرشته های نگهبان آنان معابد شکوهمندی بنا یافته باشد .چنانچه این رسم در بِینُ الْنَهرِین نیز معمول بود و به بزرگداشت عشتار الهه نگهبان رودهای دجله و فرات نیایشگاهای بزرگی برافراشته میشد.


همچنان قلعهٔ لاش (شهر پشاوران) در همین ولایت واقع است. ولسوالی «لاش و جوین» در جنوب ولایت فراه یکی از نقاط تاریخی ساحهٔ فرهنگی غرب افغانستان است که درآنجا قلعهٔ باستانی ای برلاش صخرهٔ بزرگی در ساحل فراه رود انظار را بخود جلب میکند. «جوین» به تلفظ عربی کلمه باستانی «گوین» است که به گفتهٔ مردم محل به «گیو» پسر «گودرز » یکی از قهرمانان اسطوره یی شاهنامه ارتباط میگیرد و بنا برهمین گفته مراد از «پشوران» در ولایت فراه جایست که درآنجا جنگ معروف «پشن» یا «جنگ دوازده رخ» اتفاق افتاده است. چنانچه فردوسی در مشاعره ای با عنصری، فرخی و عسجدی شعرای بزرگ در بار محمود از " خدنگ گیو در جنگ پشن" یاد کرده است.


هرچند درینجا کمی از موضوع بدور میرویم ، اما بنا به گزارش دولت شاه سمرقندی وقتی فردوسی به غزنه آمد تا در دربار محمود غزنوی ره یابد. عنصری ، عسجدی و فرخی شعرای بزرگ غزنه برسم معمول در بارمحمود اورا در باغ قصر فیروزی که اکنون درآنجا آرمگاه سلطان محمود قرار دارد، ملاقات کردند و درطی مشاعرهٔ ای خواستند توانایی ادبی اورا بسنجند. عنصری مصراعی سرود و از دیگران خواست تا آنرا تکمیل کنند که به ترتیب چنین است:


عنصری: چون عارض تو ماه نباشد روشن

عسجدی :مانند رخت گل نبود در گلشن

فرخی: مژگانت گذر همی کند از جوشن

فردوسی: مانند خدنگ گیو درجنگ پشن


گویند فرخی میخواست تا مسیر مشاعره را بسوی شعر حماسی ببرد و مشکل تر بسازد اما پاسخ فردوسی بسیار قانع کننده بود وپس از آن به امرمحمود شاهنشاه مقتدر غزنه به تأسی از گشتاسپ نامهٔ دقیقی بلخی مؤظف به سرودن شاهنامه گردید.

بهرصورت برگردیم به اصل موضوع و بررسی کوتاه اصطلاحات گیو و پشن که فردوسی بکار برده است . نظر به گفته حمدالله مستوفی مؤلف کتاب نزهةالقلوب که در حوالی سال ۷۴۰ قمری نگاشته شده، ‏« گودرز »سرلشکر کیخسرو درآنجا با تورانیان مصاف داده و آنجایگاه را ‏«کنابد» خوانده است. اکثر مورخین معاصر ایران عقیده دارند کنابد همان گناباد در جنوب ایالت خراسان است که در اصل گیو آباد بوده و جنگ دوازده ‏رخ و نبرد پشن نیز در آن منطقه بوقوع پیوسته است. اما در ادوار اسلامی «کنابد» یا «جنابذ» نام ‏جایی است نزدیک کوهی درخراسان و به تمام منطقه قهستان اطلاق میافت و بحوالهٔ معجم البلدان اثر یاقوت حموی" قهستان شکل عربی کلمهٔ کوهستان میباشد که به معنای قرار گرفتن جایی دردامان کوهی آمده و یک گوشهٔ آن درجنوب هرات وصل است، اما در سرزمین پارس ها مکانی به این نام نیست. " اکنون یکبخش عمدهٔ قهستان در ایالت خراسان جنوبی ایران امروزی واقع است، اما از نگاه فرهنگی لهجهٔ باشندگان آن بزبان دری معمول در افغانستان ، بخصوص لهجهٔ هرات شباهت دارد. ازینرو در لغت نامهٔ دهخدا اکثر کلمات واصطلاحات رایج درآنجا به فارسی معمول در ایران ترجمه گردیده است تا برای ایرانیان عام فهم باشد ودرینجا برخی ازآنها را از روی لغت نامهٔ دهخدا نقل میکنیم:


"نمونه‌هایی از واژه‌های گویشی منطقه قهستان: گَوّ (گاو)، خَوّو (خواب)، اَوّو (آب)، چالاک (فعال)، پییر (پدر درلهجهٔ هراتی)، مایر (مادر درلهجهٔ هراتی)، پیر (مرشد)، پیتَوّو ( آفتابی) ، اَفتّو،( آفتاب)، چاش یا چاشت (ظهر)، مانده (خسته ، درمانده)، دروستی (صحت و سلامتی)، خَش یا خشو (مادر زن، مادر شوهر)، خُسور (پدر زن، پدرشوهر)" و امثال آن.


بهر حال برگردیم به اصل موضوع ، یعنی شکوهمندی تمدن حوزهٔ جنوبغرب افغانستان که از عصر اوستایی در حوالی ۱۳۰۰ سال پیش از میلاد مسیح یعنی ۳۳۰۰ سال پیش از امروز تا حملهٔ چنگیز در قرن سیزدهم میلادی و متعاقب آن در هنگام حملات نظامی تیمور کورگانی ( قرن چاردهم میلادی) صدمات شدید وجبران نا پذیری دید. قرار یادداشتهای تاریخی همرهان اسکندر ساحهٔ فراه نیمروز و هیلمند یکی از غنامند ترین حوزه های فرهنگی مشرق زمین بود و یونانیان فریفتهٔ تهذیب و مدنیت باشندگان آن بودند.


درولایت های فراه آبدات تاریخی فراونی وجود دارد که سالهاست بدست فراموشی سپرده شده، و کسی توجهی بدان ندارد. بطور مثال قلعهٔ اسکندر ابنیهٔ باستانی شکوهمندیست که باید مورد پژوهش و تحقیق باستانشان قرارگیرد ؛ ودرین رابطه بالای دژ تاریخی کک کهزاد تا جایکه معلومات تاریخی در دسترس است مکث مینماییم.


دژ باستانی کک کهزاد:

قعلهٔ کک کهزاد در ۱۵ کیلومتری جنوب شرق شهر فراه که به احتمال قوی مربوط به تمدن عصر اوستایی میباشد و شاید قدامت آن به هزارهٔ دوم پیش از میلاد برسد ،از آغاز عصر اسلامی تا دورهٔ صفاریان و پس ازآن تاعصر سلاطین غزنویی وغوری قلعهٔ آبادی بوده و اهمیت تاریخی خودرا داشته است. این قلعهٔ باستانی که در ولسوالی گلستان ولایت فراه موقعیت دارد بنام کک کهزاد یکی از قهرمانان افسانوی آریانای باستان مسمی میباشد.


هرچند درمورد تاریخ اعمار این بنا معلومات مستندی زیادی دردست نیست، اما نظر به گفتهٔ فردوسی درین بنای کهن که برفراز کوهی اعمار یافته، کک کهزاد فرمانروای رزمجوی افغان که گرشاسپ وسام نریمان مقهور او گشته بودند وزال پهلوان باجگزارش بود با برادر یا برادر زاده اش بهزاد زندگی میکرد. ازقرارمعلوم دختری نیزداشته که یک بخش بزرگ این قلعه به او متعلق بوده است. بنا به حکایت فردوسی، زال سالانه ده کیسه زر از پوست گاو به کک کهزاد باج میداد تا ایکنه رستم به رزم او میرود وبا کشته شدن او بدست رستم این باج دهی خاتمه می یابد. چنانچه میگوید:


هزار و صد و هژده‌اش سال بود بسی بیم ازو در دل زال بود

به زال و به سام نریمان گرد نموده به گرشاسب هم دستبرد

چنان بد که هر سال ده چرم گاو پراززرگرفتی همی بازوسا و



کاندید اکادمیسین سیستانی که تحقیق مبسوطی در مورد کک کهزاد نموده این داستان را چنین تعریف میکند:


"ظاهراً کُوک مرد جنگ آور ولی راهزنی بود که زال پادشاه زابلستان از دستش بستوه آمده بود و برای آنکه راههای تجارتی مخصوصاً راه زابلستان و هندوستان از دست او در امان بماند، زال باج هنگفتی متقبل شده بود. تا آنکه رستم فرزند برومند بدنیا آمد و زال تا دوازده سالگی رستم را از داستان کک کوهزاد بی خبر گذاشت، اما رستم روزی در بازارهای نیمروز می گشت، ناگاه اسم کک را از زبان مردم شنید و با اطلاع از موضوع بیاری کشواد و میلاد به عزم رزم با کک کمر بست و همان شب پنهانی از شهر بیرون رفت. سرانجام کک را که مردی نیرومند و رزم آور بود با برادر زاده اش بهزاد از پای در آورد. "

گرچه بصورت دقیق نمیدانیم که دژ باستانی کک کهزاد چه وقت به ویرانهٔ متروکی مبدل گشته ، اما از روی وصف مشرحی که فردوسی شاعردربار محمود غزنوی درمورد آن نوشته حدث زده میتوانیم که درعصر غزنویان هنوز پا برجا بود است، چنانچه درشاهنامه چنین میگوید:


که نزدیک زابل به سه روزه راه یکی کوه بد سر کشیده بماه

زده «کنگرش» طعن ها بر فلک رسیده سر تیغ او بر ملک


بدیهیست که فردوسی در جمع آوری اساطیر کهن برعلاوهٔ استفاده ازشاهنامه مسعودی مروزی و گشتاسپ نامه های ابوالموید بلخی و دقیقی بلخی شعرای دوره سامانیان بهرور گردیده ، درهنگام اقامتش درغزنه ، معلوماتی را از مردم نیز بدست آورده و همچنان چشم دیدهای خودرا بدان اظافه نموده است.


از سوی دیگراز آنجایکه در شاهنامه کک کهزاد مرد ظالم وهولناکی معرفی شده برخی از تحلیل گران، وجه تسمیهٔ این دژباستانی را بنام (کافر قلعه ) ظلم و تعدی آنمرد رزمجو تعبیرمیکنند، اما حقیقت امر اینست که درهنگام لشکر کشی های پی درپی امویان در ساحه میان زرنج تا کابل مقاومتهای شدیدی در برابر لشکر کشی های اعراب وجود داشت و اکثر مقاومت ها از حصار های که برفراز کوهپایه بنا یافته بود، درمقابل سپاه امویان صورت میگرفت و بهمین دلیل بنام های کافر قلعه ، کافر کوت و حصارکافران مسما می گردیدند. درهنگامیکه فردوسی میزیست اکثر این مردمان آيین های پارینهٔ خودرا داشتند و هنوز به اسلام رو نیاورده بودند. غرشاهان (آرین شاران یا ایران شاران بحوالهٔ جوزف مارکورات) سلسلهٔ شنصانیه شیران بامیکان، رتبیل شاهان و جنگ آورانیکه افغان خطاب میشدند همه دربرابر سپاه اعراب میرزمیدند. بحوالهٔ کتاب «حدود العالم» که اسم نویسندهٔ او معلوم نیست و درحوالی سال ۹۸۲ میلادی به ابوحارث محمود بن احمد از دودمان فریغونیان جوزجان اهدا گردیده عده ای ازرزمجویان افغان به اسلام روآوده بودند وبرخی هنوزعقاید پارینه ( برهمنی و اوستایی) خودراحفظ کرده بودند ولی فرمانروایی در« ننهار» ننگرهار داشتند که به اسلام روآورده بود. اگر به گذشته های دورتر بنگریم دردورهٔ اقتدارخلفای اموی «آوگان ها» همراه با رتبیل شاهان، نوادگان یفتلیها و کوشان شاهان متحدانه دربرابرسپاهیکه حجاج بن یوسف ازبصره بفرمان عبدالملک بن مروان به خراسان گسیل میداشت میرزمیدند. اصطلاح آوگان (افغان) بمعنی رزمجو و سلحشور درابیات فردوسی نیز هویداست، چنانچه میگوید:


سـپـهـــدار چـون قـارن كاو گـــان

سپه كش چو شیروى و چون آوگان


بقول الیسه ریکلیوس مؤرخ وزبانشاس فرانسوی کلمهٔ «افغان» لقب سوارکاران و رزمجویانی بود که دردامنه های کوهستان ها هسته های مقاومت را دربرابر سپاه اعراب تشکیل داده بودند. نظر به شواهد تاریخی این هسته های مقاومت از کوه بابا وسلسله جبال هندوکش تا نواحی پروان وپنجشیر واز کابل تا دامنه های کوه سلیمان متشکل بود. شاید بهمین دلیل البیرونی دررساله های تحقیقی اش ، التفهیم (دربیان اقلیم سوم ) والصیدنه (دربیان گیاه زیتون ) کوه هندوکش را از مرز چین تا به زابل و بست به نام کوه های افغانان خوانده است. هرچند یعقوب لیث صفار برخی ازین اقوام باستانی را در بامیان وکابل پروان مقهور ساخت. بحوالهٔ عتبی، مؤلف تاریخ یمینی هرچند عده زیادی از افغانها وخلج ها درقرن پنجم هجری به دین اسلام ایمان آوردند ، اما هنوز هسته های مقاومت آنها تا دورهٔ امیرسبکتگین و پسرش محمود هویدا بود. ازینرو بسیار ممکن است که فردوسی برای خوشنودی محمود اورا به رستم زابلی وکک کهزاد وپیروانش را به دشمنان شکست خورده اش تشبیه کرده وبه مزمت آنان پرداخته باشد، چنانچه درمدح سلطان غزنه در مقایسه او با «رستم زابلی» چنین گفته:


خجسته درگه «محمود زابلی» دریاست


لیکن آنچه بنا به گزارش فردوسی دارای اهمیت است موجودیت جمعیت انبوهی از مردمان مختلف درداخل این حصار بزرگ میباشد که بگمان اغلب از پیروان کک کهزاد بوده اند، مانند این ابیات:


یکی قلعه بالای آن کوه بود که آن حصن از مردم انبوه بود

به یکسوی او دشت خرگاه بود دگر دشت زی هندوان راه بود

نشسته در آن دشت بسیار کوچ ز«افغان» و لاچین و کرد و بلوچ


البته برای شناخت سوابق تاریخی قلعهٔ باستانی کک کهزاد نمیتوان صرف بالای ابیات فردوسی اتکا کرد و این امر نیاز به کاوشهای باستان شناسی دارد. لیکن تحقیق بسیاردقیق کاندید اکادمیسین سیستانی در ینمورد که درینجا بخشی ازآن نقل میگردد، میتواند معلومات سودمندی را دردسترس قرار دهد.


"از آثار بس حیرت آور و شگفتی انگیز فراه ساختمان عظیمی است از «کک کوهزاد» معروف به «کافر قلعه» که در ده - دوازده کیلومتری جنوب شرق شهر موجوده بر فراز کوه بچه ایکه در یک سطح تقریباً هموار زمین از سنگ سیاه سخت تشکیل شده آباد شده است .شکل ظاهری این کوه طوری است که قطر آن از سطح زمین به استقامت قله آن خورد شده می رود و در آخرین مرحله ارتفاعش که شکل یک سنگلاخ عظیم هرم مانند را نمایش میدهد بدو تیغه خورد و بزرگ از هم جدا شده که بر هر یک از تیغه های مذکور قلعه جداگانه اعمار گردیده است .به عقیده مردم آنجا یکی از این دو قلعه منسوب به کوک و دیگرش منسوب بدختر کوک بوده که توسط پل متحرکی بهم وصل میشده اند.چنان مینماید که این دو ساختمان در داخل یک حصار واقع بوده اند زیرا بقایای حصاری نیز در پای این ساختمانها تا هنوز به مشاهده می رسد.


نویسنده چشم دید آنانی را که از نزدیک این بنای کهن را دیده اند چنین شرح میکند:


"صعود باین قلعه به سبب راه دشوار گذر آن برای همگی میسر نیست ولی برای آنهای که میسر شده می گویند دیوارهای قلعه با گذشت زمان فروریخته ولی ساختمانهای داخل قلعه بدون رواق ها و کمانها که از آجر و چونه درست شده بقیه تماماً از سنگ اصلی کوه که رنگ سیاه دارد ساخته شده اند آنچه از همه عجیب تر و فوق العاده جالب توجه است همانا چاهی است که بر فراز کوه و در عرض راه قلعه در دل سنگهای حفر گردیده و مخصوصاً حفر این چاه به عمقیکه بایستی خیلی زیاد باشد با آلات وادوات روزگاران قدیم که مطابق روایات ملی بدوره های اساطیری و افسانوی تاریخی تعلق می گیرد کاری است که نباید آسان تصور شود.در روایات شاهنامه اسم این قلعه «مرباد» و در یکی دو جای هم کنگ دژ آمده و نسبت آن نیز به کک کوهزاد داده شده است.از آنجای که علاقه مندی مردم آنجا نسبت به دانستن نام اصلی این قلعه و مخصوصاً نسبت به شناختن کک کوهزاد فوق العاد ه زیاد است. "


کاندید اکادمیسین سیستانی درین بررسی روح مطلب را از داستان کک کوهزاد که قریب هفت صد بیت است، از ملحقات شاهنامه بصورت بسیار فشرده در اینجا منعکس می سازد:


به نزدیک زابل بــسه روزه راه یکی کـــوه بـد سر کشــیـده بمـاه

یکی قلـعه بالای آن کـــــوه بـود که آن حصن از مردم انــبوه بود

مــرآن حصن را نام "مرباد" بود از وجـان نـابخـــردان شـــاد بود

بدژ دریکی زورمند جای داشت کـه در رزم با اژدهـا پای داشت

و را نـام بــودی کُک کــــوهزاد به گیـتی بسی رزم بــــودش بیاد

نــریـمــان نــتابــیــد با او بجنگ کـه درجنگ رفتی همیشه بگنگ

چنان بود که هــرسال ده چرم گاو پــر از زرگـرفتی همی باژو ساو

هـــمی داد ایـــن بـاژ را زال زر دگــر مـــاه بماه هدیه ها بی شمر


که بــــر زابلستان نبـنــدنـد راه

زنــد تـــا در هـــنــدوان با سپاه


از آبادات باستانی میان جلگه های فراه و زرنج میتوان از ازارگ نوده وتخت رستم در جنوب شهر فراه، قلعه اسفندیار، خرابه های شهر کهنه فراه یاد کرد. بقایای دیوار های قطور شهر کهنه که عرض بیش از دومتر دارد و درکنار باتلاق های رود هیلمند هنوز پا برجاست از چنان شکوهمندی برخور داراست که ویرانه های روم باستان را بیاد می آورد. ولسوالی های ولایت فراه عبارت اند از پرچمن ، گلستان، بالا بلوک، فراه ، بکواه، انار دره، خاک سفید، پشت رود، قلعهٔ کاه ، شیب کوه ولاش وجوین که در هر کدام به آثار وآبدات تاریخی مهمی برمیخوریم.


فراه شهر افسانوی و زادگاه قهرمانان اساطیری بخصوص به عقاید باشندگان آن شناخته میشود. چون موضوع اصلی شاهنامه پس از دورهٔ کیومرث و یما از پادشاهی فریدون و تقسیم قلمرو وسیع اش، میان سه پسرش ، ایرج ، تور وسلم آغاز میگردد. مردم فراه به این باورند که این شهر تاریخی را فریدون بنا نموده و مادرش فرانک اورا در دهکده های سرسبز فراه پرورش داده تا از گزند ضحاک، فرمانروای خونخوار آن دیار بدور بماند. پس میتوان فراه را زادگاه شاه نامه وخاستگاه کاوهٔ آهنگر و افریدون خواند ، جایکه ایندو قهرمان اسطوره ئی ضحاک ماردوش را از پا درآوردند.آنچه درین رابطه باید گفت این است که فردوسی پس از بازگشتس از غزنه به توس به دنبالهٔ گشتاسپ نامهٔ دقیقی بلخی ومعلوماتیکه اسطوره های باستان ازسیستان و زابل وهری گرد آورده بود رویدادهای عصر ساسانی هارا با اسطوره های باستانی وصل کرد که این پیوند نا همگون تفاوتی را درسبک گویش شهنامه پدید آورد واز خاصیت اسطوره ئی آن کاست. زیرا درمورداشخاص واقعی مانند بهرام گور، قباد ، یزدگرد و امثال آن صحبت میکرد. در روند روزگار عموما اشخاصی با کارنامه های شان از رواق تاریخ میگذرند تا به جاودانگی اسطوره ها بپیوندند، اما در سرایش شاهنامه فردوسی این روند معکوس گردیده و شاعر از جهان اسطوره های حماسی وارد وقایع تاریخی گردید که اصالت اسطوره های حماسی را کاهش داد ؛ ازینرو این بخش کار فردوسی همان صلابت نخستین را ندارد واز نگاه گفتار سست تراست.


فراه درادوار اسلامی نیز درخشش غنای فرهنگی خودرا داشت وزادگاه بزرگانی چون شیخ ابونصر فراهی وعطا ملک جوینی بود. نام فراه در متون تاریخی معجم البلدان اثریاقوت حموی ، آثار ابن حوقل جغرافیادان معروف عرب، نویسندهٔ های گمنام حدود العالم وتاریخ سیستان، وهمچنان نوشته های بارتولد محقق و تاریخنگارروسی آمده که هریک شرحی درمورد تمدن پارینهٔ فراه ونیمروز دارند.